✅#معرفی_کتاب
📚 این پسر من است
روایت زندگی پدر و پسر شهید فاطمیون
این کتاب روایتی داستانی ست که به فراز و فرودهای زندگیِ پدر و پسری افغانستانی به نام های
🌹🕊 رسول و مهدی جعفری می پردازد.
فراز و فرودی که ابتدایش مهاجرت از افغانستان به ایران است و بعد تلاش برای زندگی در ایران و سپس مجاهدت و پاسداری از حریم اهلبیت علیهم السلام در سوریه.
جنگ 💣 چکیده زندگی این پدر و پسر است و گویی در سراسرِ زندگیِ آنها سایه افکنده و هر بار به نوعی خودش را نمایان می سازد. در بخش هایی از این کتاب به روایاتی از زندگی مردمِ جنگ زده سوریه نیز اشاره شده که تأثیرگذار است.
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#معرفی_کتاب
📚 قصه دلبری
🌹🕊شهید محمدحسین محمدخانی
⭐️#شهید_مدافع_حرم
✍🏻 آقای محمدعلی جعفری
🌀به روایت: همسر شهید
حسابی کلافه شده بودم 🤯. نمی فهمیدم جذب چه چیز این آدم شده اند. 🤷🏻♂
از طرف خانم ها چند خواستگار داشت 😵؛ مستقیم به او گفته بودند، آن هم وسط دانشگاه... 😶
وقتی شنیدم گفتم: چه معنی دارد یک دختر به یک پسر بگوید قصد دارم باهات ازدواج کنم، آن هم با چه کسی! اصلا باورم نمی شد
عجیب تر اینکه بعضی از آنها مذهبی هم نبودند. به نظرم هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی شد
برایش حرف و حدیث درست کرده بودند. مسؤول بسیج خواهران تاکید کرد وقتی زنگ زد کسی حق ندارد جواب تلفن را بدهد
برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم باورم نمیشد این صدا صدای او باشد
بر خلاف ظاهر خشک و خشنش با آرامش و طمانینه حرف می زد 😌 تن صدایش زنگ و موج خاصی داشت...
از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود؛ شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود 😄
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
سربازانسردارسلیمانی🇮🇷
☑️#سیره_شهدا ☑️#کرامات_شهدا 🌨⚡️شهید_دفاع_مقدس 🥀🕊 شهید علی حیدری از کودکی مشغول مراقبت از اعما
☑️#معرفی_کتاب
📚 علی بی خیال
🥀🕊 شهید علی حیدری
شهید حیدری در رفتار و سیره، توجه زیادی به فقرا و محرومین داشته و این رویکرد در رفتارش درباره لباس👕 و کفش👞👞 نمود زیادی داشته است.
یکی از نزدیکان او می گوید: روزی پدرش برای علی کفشی نو از چرم قهوه ای خریده بوده و علی از قبولش امتناع می کرد، اما با اصرار مادرش کفش را قبول می کند. دوست این شهید روایت می کند که در حیاط خانه علی را دیده که مقداری خاک برداشته و به کفش ها مالیده است 😧. وقتی علت را پرسیده، علی با بی خیالی گفته: نمی خواهم بدانند کفش هایم نو است. بعضی ها پول ندارند کفش بخرند، اگر کفش نو بپوشم، آن ها غصه می خورند 😔. دوست ندارم آن ها به خاطر من غصه بخورند.
یکی از دوستان این شهید درباره اینکه او تاریخ شهادتش را می دانست، می گوید: خیلی ها فکر می کنند علی به واسطه دعا و نماز به این مقامات رسید. اما چیزی که باعث شد علی به جایی برسد که تاریخ شهادتش را بداند، این بود که درد گرسنه ها را داشت.
توانایی های این شهید مانند دیدن باطن افراد و صحبت با شهدا از سوی بسیاری از همرزمانش تایید شده است.
وی از شاگردان آیت الله حق شناس بود.
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#معرفی_کتاب
📚 تو شهید نمی شوی
⭐️#شهید_مدافع_حرم
🌹🕊 شهید محمودرضا بیضایی
🌀 به روایت: برادر شهید
✍🏻 نویسنده: احمدرضا بیضایی
🏡 نشر: دفتر نشر معارف
📖 ۱۵۱ صفحه
کتاب پر است از فراز و فرودهای زندگیِ با برکت شهید. کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز تا تهران و از تهران تا شام.
🌸🌼 قطعهٔ کوتاه کتاب:
آن روز که با بچّه های بسیج محله شان رفتیم پادگان، اسلحه «ام ۱۶» و «کلاشینکف» را تدریس 👨🏻🏫 کرد.
بعد از کلاس از من پرسید: «تدریسم چطور بود؟»
گفتم: «خیلی تپق زدی. روان صحبت نمی کنی.»
گفت: «باورت می شود من تا حالا فارسی تدریس نکرده بودم؟ فارسیِ این چیزهایی که همیشه به عربی می گویم پیدا نمی کردم بگویم.» 😲
گفتم: «مگر به عربی تدریس می کنی؟»
گفت: «#حاج_قاسم [سلیمانی] گفته هر کس مترجم با خودش می برد سر کلاس، اصلاً کلاس نرود.»
با نیروهای مقاومت ✊🏻 کار کرده بود و عربی را کمی از آنها و کمی هم از یکی از دوستان خوزستانی اش که عربی تدریس می کرد، یاد گرفته بود...
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#معرفی_کتاب
📚 دخترها بابایی اند
⭐️#شهید_مدافع_حرم
🌹🕊 شهید جواد محمدی
🌀 به روایت: خانواده
✍🏻 نویسنده: بهزاد دانشگر
🌽 نشر: شهید کاظمی
📖 تعداد صفحه: ۲۷۲
در این کتاب شرحی از روابط پر احساس این شهید با خانواده اش را می خوانید.
هر راوی از منظر شخصیِ خود دربارۀ قهرمانش می گوید و این روایات به گونه ای در هم آمیخته اند که یکدیگر را کامل می کنند و در عین حال استقلال دارند و همه در نهایت، تصویری از خُلق و خو و روش و منش شهید محمدی به ما می دهند.
🌺 بخشی از کتاب:
بیست و یکی دو سالش که بود، یک شب منزل بابایم بودیم. جواد معمولاً با "باباحاجی" خیلی جور بود و باهاش شوخی می کرد.😉
آن شب، باباحاجی بین شوخی هایشان رو کرد به ما که: چرا فکری به حال زن گرفتن این بچه نمی کنید؟
من خندیدم و گفتم باشد...😊
گفت می گویم خدا حفظشان کند 🤲🏻 یک آقا و ننۀ دسته گل. با یک فامیل که مثل کوه پشتم هستند.✊🏻 این خانه 🏠 هم که هست.
گفتم خدا این هایی را که گفتین حفظ کند ولی اینها را که نمی توانی بیندازی پشت قبالۀ عروس! این خانه هم توی قبالۀ من است...
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#معرفی_کتاب
📚 مربع های قرمز
🌸 خاطرات شفاهی و بسیار خواندنی حاج حسین یکتا
سر کوچه را نگاه کردم. آنهایی که آقا را دیده بودند با بغض 🥺 برای دیگران تعریف می کردند.
بابا نم چشمش را با دست خشکاند و حسرت و نفس عمیقش را بیرون داد.
از بین مردم وارد خانه ای شدم که درش باز بود؛ خانۀ آیت الله احمدی میانجی که آقا مهمانش شده بود.
روز و ماهش را یادم نیست، سال ۵۸ بود و من دوازده سال داشتم. آن روزها نه با جعفر دوست شده بودم نه پدرش آیت الله احمدی میانجی را می شناختم. سرم را پایین انداختم و داخل رفتم؛ راحت و بی دعوت 😅. همه از آقای خمینی حرف می زدند که چند دقیقه پیش مهمان این خانه بود 😍. در اتاق کوچک چشم گرداندم و
مطمئن شدم دیر رسیده ام 😮💨. آقای خمینی رفته بود. جای خالی اش روی تشکچۀ پای دیوار بود و نصفه سیبی در پیش دستی.
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#معرفی_کتاب
📚 سکوت شکسته
✍ نویسنده: سید هادی سعادتمند
🌠 خاطرات محمود پاک نژاد، فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) در هشت سال دفاع مقدس، که تنها دلیلش برای شکستن این سکوت لبیک به فرمان رهبر معظم انقلاب💖 است که فرمودند: «رزمنده ای که خاطراتش را ثبت نکرده، مأموریتش پایان نیافته است...»
🌸 بخشی از متن کتاب:
جادۀ فاو-ام القصر زیر فشار ارتش و گارد ریاست جمهوری عراق قرار داشت. آنها با تمام وجود به صدام وفادار بودند و با همۀ توان خود می جنگیدند تا فاو را پس بگیرند. شعاری که راه انداخته و تکرار می کردند، این بود: «مهران مهریۀ فاو شد.» آنها با این شعار سعی داشتند برای صدام آبرو بخرند. بچه های گشت و شناسایی به قاچاقچی هایی که در منطقه بودند مین های متحرک می گفتند. ظاهرشان شبیه مردم محلی بود، درحالیکه حرفه ای بودند و در خرید و فروش اطلاعات و قاچاق اسلحه 🔫 مهارت داشتند. رفیق دزد بودند و شریک قافله.
داخل قایق 🛶، همراه با مصطفی کلهری زیر آتش خمپاره ۶۰ منتظر خبر موفقیت گام دوم عملیات بودیم. آقامصطفی خیلی آرام بود. در آن لحظه شاید می دانست که طی روزهای آینده، جنگ سختی در کنار رود دجله در پیش داریم...
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
سربازانسردارسلیمانی🇮🇷
✅#سیره_شهدا ⭐️#شهید_مدافع_حرم 🌹🕊 شهید سید جلال حبیب الله پور 🌀به روایت: همسر شهید آقا سید جلال
✅#معرفی_کتاب
📚 حبیب لشکر
⭐️#شهید_مدافع_حرم
🌹🕊 شهید سید جلال حبیب الله پور
✍🏻 نویسنده: مصیب معصومیان
بخشی از متن کتاب:
وقتی میرفت مسجد، حواسش بود که پا روی کفش 👞👞 کسی نگذارد، کفشش را آنجا که خالی بود در میآورد، به ما هم سفارش می کرد مراقب باشیم کفش و دمپایی کسی را لگد نکنیم.
اعتقاد داشت روز قیامت باید پاسخگوی این بی توجهی ها هم باشیم☝️🏻
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️#معرفی_کتاب ☔️#حجاب
📚 بی برادر
⭐️#شهید_مدافع_حرم
🥀🕊 شهید جواد محمدی
✍🏻 نویسنده: بهزاد دانشگر، زهرا کرباسی
نشر شهید کاظمی
🌀به روایت: دوستان و همرزمان
📖 ۳۲۴ صفحه
جوان دهه شصتی پر جوش و خروشی که از دوره نوجوانی اش هر جا حضور داشته تاثیرگذار بوده.
همان شهیدی که علاوه بر تاکید بسیار بر مسألهٔ ولایت پذیریِ🧡 بی چون و چرا فرمود:
قیامت یقهٔ بی حجابان را می گیرم
🌎 تهیه کتاب:
nashreshahidkazemi.ir
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#معرفی_کتاب
📚 به رنگ حبیب
🌹🕊 شهید هادی طارمی
محافظ سردار شهید #حاج_قاسم سلیمانی
حاج قاسم درباره اش گفته بود: هادی عارف است. 😇
رفتار و منش عارفانه به مرور در وجود هادی نمود پیدا کرده بود؛ مرحله به مرحله.
هادی بعد از آشنایی با حاج قاسم، شروع کرد به تغییر. ♻️
نوع برخوردی که با اطرافیان داشت، حرف ها و فکرهایش همه عوض شده بود.
اگر از من بپرسید، می گویم هادی در حاج قاسم حل شده بود! تا جایی که انگار یک وجود بودند و هادی به رنگ حاج قاسم درآمده بود؛ به رنگ حبیب!
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
☑️#معرفی_کتاب
📚 با بابا
نشر شهید هادی
📖 ۱۹۲ صفحه
موضوع: تجربه های نزدیک به مرگ و زندگی 🥀🕊 شهید حاج محمد طاهری و فرزند ایشان
فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. ۱۸ روز در کما بود و همه می گفتند اعضای بدنش را اهدا کنید. اما یکباره این جوان به هوش آمد
پس از مدت ها که شرایط طبیعی پیدا کرد معلوم شد ۱۸ روز در بهشت مهمان پدرش و همنشین شهدا بود
مشاهدات او توصیف کاملی از نعمت های بهشت برزخی است.
پدرش از سرداران با اخلاص جبهه ها بود که استاد رحیم پور ازغدی و سرداران بزرگ جنگ خاطرات زیبایی از او نقل کرده اند.
🍁 بخشی از متن کتاب:
وقتی پدر شهیدم را در آن باغ زیبا مشاهده کردم بسیار خوشحال شدم. سالها از شهادت پدرم گذشته بود.
یک روز همراه پدر به محضر پیامبر خدا رفتیم. آنجا همراه با برخی شهدای مقرب نشسته بودیم. یکباره متوجه شدم که یکی از دوستان دوران تحصیل من که سال قبل به خاطر سرطان از دنیا رفته بود نیز حضور دارد! احمد خدامی را می گویم. او یکی از فعالان فرهنگی در سطح شهر کاشمر بود که تا میتوانست برای رضای خدا و حفظ یاد و نام شهدا فعالیت می کرد. او در بیشتر مساجد و محله ها فعالیت داشت.
به پدرم گفتم: احمد که شهید نشده بود! اینجا چه می کند؟!
گفت: احمد در دنیا خالصانه زحمت کشید و مانند شهدا زندگی کرد و خدا او را با شهدای مقرب محشور نمود.
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani
✅#خاطرات_آقا❤️(حفظه الله)
✅#معرفی_کتاب 🎈#روز_ازدواج
بروید باهم بسازید
من یک وقت خدمت امام (ره) رفتم. ایشان می خواستند خطبه عقدی را بخوانند، تا مرا دیدند گفتند: شما بیا طرف عقد بشو!
ایشان برخلاف ما که طول و تفصیل می دهیم و حرف می زنیم، عقد را اوّل می خواندند، بعد دو سه جمله ای کوتاه صحبت می کردند. من دیدم ایشان پس از اینکه عقد را خواندند، رویشان را به دختر و پسر کردند و گفتند: «بروید باهم بسازید.»
من فکر کردم دیدم که ما این همه حرف می زنیم، امّا کلام امام (ره) در همین یک جمله خلاصه می شود!
📚 برشی از کتاب مطلع عشق
گزیده ای از رهنمودهای رهبر معظّم انقلاب💖 به زوج های جوان
📌 تهیّه نسخه فیزیکی:
https://shop.khameneibook.ir/مطلع-عشق
📌 دریافت رایگان نسخه صوتی:
https://khameneibook.ir/book/کتاب-صوتی-مطلع-عشق
📌 دریافت نسخه الکترونیکی:
https://www.faraketab.ir/book/21603-مطلع-عشق
https://eitaa.com/sarbazan_sardar_soleymani