بعد از شھادت علی خوابشرو دیدم
بهم گفت:
« اگہ مےدونستم این دنیا به خاطر صلوات
این همہ ثواب و پاداش میدن،
حالا حالاها آرزوۍ شھادت نمےکردم!
میموندم توۍ دنیا و صلواټ می فرستادم.. »
شهید#علی_موحد_دوست🕊🌹
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۱۹ شهید محمد حسن خلیلی طبق برنامه همیشگی افطار کردیم و بعد افطار سریع آماده شدیم ک
🌟ر#رفیق_مثل_رسول 🌟۲۰
وقتی رسیدم خانه سفره شام پهن بود
یکی دو لقمه خوردم رفتم نشستم سر درس های فردا.
بعد از اتمام درس، بلوزروح الله رو تا کردم وسرجایش گذاشتم. بوی ادکلن هایش که به مشامم میرسد بیشتر دلتنگش میشدم .
هربار پیش خودم میگفتم این بار که زنگ زد،بگم دلم براش تنگ شده .اما هربار کهزنگ میزد نمیدانم چرا نمیگفتم ..
نگاهی به عکس هر دو مان میکردم که فکر کنم کنار اروند گرفته بودیم. من یکساله و روح الله پنج ساله بودیم.
سحرباصدای مامان بیدار شدم .مامان گفت،رسول بیا اینجا...
گفت نگاه کن داره برف میاد ،درست مثل روزی که تو به دنیا اومدی
من که ۲۰اذر به دنیا اومدم ،بله اذان صبح روز ۲۰آذر .درست روز ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
آن زمان ما کیانشهر، درشهرک جمهوری زندگی میکردیم انقدر. خوش قدم بودی که اولین برف زمستانی با تو باریدن گرفت❄️🌧
آن سحر چشم هایم را به امید لطف خدا روی هم گذاشتم ،چشم که باز،کردم خاله ات صورتم را بوسید.گفت چشمت روشن پسرت به دنیا اومد..😍
دلم میخواست مثل روح الله یک اسم خاص و زیبا داشته باشی.خیلی اسم رسول را دوست داشتم،چون روز ولادت امام حسن عسگری به دنیا آمده بودی ،اسمت را در شناسنامه محمدحسن گذاشتیم،اما در خانه رسول صدایت می کردیم.
مدافعان حرم
🌟ر#رفیق_مثل_رسول 🌟۲۰ وقتی رسیدم خانه سفره شام پهن بود یکی دو لقمه خوردم رفتم نشستم سر درس های فردا.
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۲۱
شهید محمد حسن خلیلی
سفره سحری را پهن کردیم،بابا پرسید:جلسه بسیج چه خبربود؟با ذوق گفتم :بعداز ماه رمضان کلاس آموزش سلاح داریم.
نگاهی به من کرد و گفت:رسول من مخالف بسیج رفتنت نیستم،اما خودت میدونی بارها گفتم:درس.
-چشم،برای درس ها که من و فرید باهم برنامه ریزی کردیم،مطمئن باشید از درس کم نمیذارم،قول میدم.
اگه میشه یکی دوتا جزوه یا یک سری عکس به ما بدید که هفته دیگه سر کلاس کم نیاریم. _به شرط وفای عهد.
صبح موقع بیرون آمدن از خانه مامان مثل هرروز تا پشت در ورودی آمد.کلی هم سفارش کرد که مراقب خودت باش.من این بدرقه کردن های مامان را خیلی دوست دارم.
مسیر راه مدرسه درست از جلوی پایگاه بسیجی رد میشد که مامان عضو فعال آن بود.
یاد روزهایی افتادم که کوچک تر بودم،اگر کاری پیش امد،میرفتم جلوی در،صدایم را کمی مردانه تر میکردم و میگفتم:یا الله. میشه خانم افروز و صدا کنید.
خانم ساسانی یا خانم نظری شوخی میکردند:میگفتند:این صدای مردونه چیه؟تو هنوز کوچیکی، یاالله برا چی میگی؟
از همان بچگی خیلی روی ارتباطم با نامحرم حساس بودم.حالا هم که بزرگتر شدم،حساسیتم بیشتر شده،همیشه از خدا میخواهم،کمک کند که این اخلاقم را حفظ کنم.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🔴@sarbazanzeynab🔴
📚معرفی کتاب از شهید مجید سلمانیان:
✔️رستگاری در سحرگاه مبعث
خاطرات شهید روحانی مدافع حرم مجید سلمانیان(ابومهدی) از زبان مادرش که از کودکی آغاز می شود و تا لحظه شهادت در خانطومان خاتمه می یابد.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#مجید_سلمانیان
#رستگاری_در_سحرگاه_مبعث
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«السلام علیک یا خاصة اولیاء اللَّه»
🔸شهید حاج قاسم سلیمانی:
امام جبهه را به سمت خدا به سمت اسلام نشانه داد و حرکت داد.
همهی مقصد ما مکتب ماست. این را بارها امام برای جمع بیان میکردند.
تکلیف ما را سیدالشهدا(علیه السلام) مشخص کرده است.
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊از آن ۱۵ نفر فقط یاسین زنده مانده بود!
خانواده شهید مدافع حرم «یاسین رحیمی» در گفتگویی چنین بیان میکنند: «یاسین و چهارده نفر دیگر که آن شب شهید شدند، عهدی بسته بودند آنها به هم قول داده بودند که اگر هرکدام از آنها شهید شدند دست همدیگر را بگیرند و دعا کنند که خداوند شهادت را قسمت بقیه هم بکند، در مقابل هرکدامشان زنده ماند، راه دوستان شهیدش را ادامه دهد.»
شهید مدافع حرم🕊🌹
#یاسین_رحیمی
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰فرماندهی از امام آغاز میشود
و به همان صورت در سطح جبهه تکثیر می شود...
مثل مدار مغناطیسی..
🔴@sarbazanzeynab🔴
بخشی از وصیت نامه شهید:
«میرویم به پیشواز گلولههایی که سینههایمان را سرد میکند از داغهایتان... و شما میمانید و دو چیز. اولی: خون ما و پیروی از ولایت فقیه دومی؛ دنیا و هوای نفستان. یادتان باشد؛ قیامت باید در چشمان تکتک شهدا زل بزنید و جواب بدهید.»
☀️تصویر: شهید مدافع حرم🕊🌹
#عارف_کایدخورده
🔴@sarbazanzeynab🔴
📖 #ابراهیم_ساره
🔺زندگی نامه شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه، به روایت همسر شهید
🔴 ابراهیم ساره، روایت روزگار فراق است. روایت ساره در روزهایی که ابراهیمش را از دست داده است و حتی تکه ای از پیکر او را برای آرام گرفتن، ندارد... ادامه در عکس فوق ☝️
🖨️ انتشارات #حماسه_یاران
📄 ۱۸۳ صفحه قیمت:۶۹۰۰۰ تومان
☎️ جهت تهیه کتاب با شماره ۰۲۵۳۷۷۴۸۰۵۱ تماس بگیرید
🌐 سفارش کتاب 👇👇👇
https://b2n.ir/n06789
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۲۱ شهید محمد حسن خلیلی سفره سحری را پهن کردیم،بابا پرسید:جلسه بسیج چه خبربود؟با ذوق
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۲۲
شهید محمد حسن خلیلی
یکی دو روز بعد بابا یک جزوه کامل در مورد شناخت و کار سلاح ژ_سه و کلاش آورد.باذوق به فرید زنگ زدم. شب بعداز نماز رفتیم پایگاه بسیج.فرید هم یک سری کامل عکس و مطلب جمع آوری کرده بود.رضا یکی از بچه های پایگاه،وقتی آن همه اطلاعات را دید پرسید:اینارو از کجا آوردین؟فرید هم جواب داد:پدر و برادر هردوی ما سپاهی هستند.به خاطر علاقه زیادی که من و فرید به مباحث نظامی به خصوص شناخت سلاح های روز دنیا و تجهیزات انفجاری مثل بمب و مین داشتیم،یک مجموعه شامل(عکسهای نظامی از نیروها و تجهیزات نظامی ارتش دنیا،جزوه های کاربردی برای رده سنی خودمان،یک دفترچه کد و رمز که دو نفری نوشته بودیم و علائم یا اعدادش را فقط خودمان متوجه میشدیم،یک دفترچه فرمول موادی که با ترکیب آن ها میتوانستیم چاشنی های ضعیف درست کنیم برای آزمایشگاه شیمی که در زیرزمین خانه دوست مشترکمان اتابک داشتیم و از همه مهم و سری تر جعبه ای بود که داخل آن پوکه فشنگ ،خرج های ضعیف تله هایی که خودمان درست میکردیم و برای آزمودنش به کوه های اطراف باغستان (کرج)میرفتیم).
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۲۲ شهید محمد حسن خلیلی یکی دو روز بعد بابا یک جزوه کامل در مورد شناخت و کار سلاح ژ
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۲۳
شب پنجشنبه مراسم افطار در مسجد بود.من،فرید و پوریا زودتر رفتیم تا در آماده کردن وسایل پذیرایی و پهن کردن سفره افطار کمک کنیم.به قول مادر پوریا ما خادم هیئت بودیم.حیاط مسجد آن روز خیلی قشنگ شده بود. یک گوشه بخار دیگ آش بلند شده بود و گوشه دیگر تعدادی از مردها مشغول بسته بندی میوه بودند.داخل شبستان سفره بزرگی پهن بود چندنفر از خانمهادورش نشسته بودند پنیر،خرما و سبزی خوردن را داخل ظرف های یک نفره میچیدند.
بعداز نماز سریع سفره ها پهن شد و روحانی مسجد دعای افطار را خواند.ما سه نفر کنارهم گرم حرف زدن بودیم که آقا مرتضی خرما تعارف کرد، (بسم الله )
مراسم افطار که تمام شد،دوباره همه به یکدیگر کمک کردند،همه جا را تمیز و مرتب تحویل خادم مسجد دادند.
صبح روز عید،نماز عیدفطر را در مسجد جامع محل خواندیم .بعداز نماز آقای ساسانی صدایم کرد و گفت:برای ایام دهه فجر پایگاه یک سری برنامه ها مثل کوه پیمایی و راپل مشخص کرده ،هماهنگی با بچه های رده سنی خودتون با شماست.
_چشم،من با بچه ها هماهنگ می کنم.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
🔴@sarbazanzeynab🔴
ندیدم بگذارد کسی لباسش را بشوید.
علی قمی این کار را کرد.ولی #محمود سریع تلافی کرد رفت لباس علی را شست گفت
"بار آخرت باشد به حرفم گوش نمی کنی آ."
وقت غذا هم می رفت توی صف،پشت سر بچه ها می ایستاد غذا می گرفت.
اگر آشپز می شناختش می خواست غذایش را چرب تر کند غذای نفر قبلی یا بعدی را برمی داشت،می گفت
"تا تو باشی دیگر پارتی بازی نکنی."
شهید#محمود_کاوه🕊🌹
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۲۳ شب پنجشنبه مراسم افطار در مسجد بود.من،فرید و پوریا زودتر رفتیم تا در آماده کردن و
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۲۴
علاقه زیادی به این دو رشته به خصوص راپل داشتم .از سالی که وارد بسیج شده بودم،راپل را زیر نظر آقا مرتضی یاد گرفته بودم.غلبه به ترس از ارتفاع، بزرگترین حسن آموزش راپل بود و من این مهارت را دوست داشتم.
آن روز وقتی رسیدم خانه،به اتاقم رفتم و یک لیست از بچه ها نوشتم،اول لیست هم اسم خودم،فرید و پوریا را نوشتم.کار نوشتن لیست بچه ها که تمام شد برنامه مرور درس ها را چک کردم،امروز باید انشاء هم می نوشتم،آلبوم بچگی ام را آوردم گذاشتم کنار دفتر انشاء، حتما میشد از بین این عکس ها چیزی پیدا کرد.
بعد از چندروز هوا آفتابی شده بود،پرده اتاقم را کنار زدم.چند برگه برای چک نویس برداشتم.شروع کردم به ورق زدن آلبوم،همان صفحه های اول یک عکس از روح الله بود با یک ماشین بزرگ،منم توی بغل مامان بودم.
از جا بلند شدم،آلبوم را برداشتم از اتاق بیرون آمدم.مامان داخل آشپزخانه مشغول آماده کردن ناهار بود.به مامان گفتم قصه این عکس چیه؟
_رفتی سر آلبوم؟این عکس روزیه که تو را از بیمارستان آوردیم.ما به روح الله گفته بودیم داداشت این ماشین و برات خریده.
برام این کار جالب بود.پرسیدم راستی روز تولا من بابا جبهه بود یا پیش شما؟
ماه آخر از بابا خواستم که تهران بمونه،برای همین زمان تولدت همین جا بود.من اون خونه و خیلی دوست داشتم.روح الله و تو،همونجا به دنیا اومدید.
آلبوم را بستم، نگاهی به مامان کردم، گفتم بابا که دائم جبهه بود ،بزرگ کردن ما سخت نبود؟
_اوایل ازدواج خونه دوست بابا که اسمش فکر کنم آقای عرب لو بود،مستاجر بودیم.بعد به خانه سازمانی کیان شهر رفتیم.وقتی بابا نبود همه کارها را خودم انجام میدادم،از همه سخت تر کپسول های گاز بود که وقتی خالی میشد باید چهارطبقه میآوردم پایین.وقتی هم پر میشد چهارطبقه میبردم بالا.خدارو شکر شما بچه های خوبی بودید.
_خرید،دکتر و کارهای بیرون از خونه و چه طور انجام می دادید؟
مامان گفت:کیان شهر پنجشنبه بازار داشت.تمام وسایلی که نیاز داشتم را از این بازارچه میخریدم.
با خنده گفت:کنار این بازارچه چرخ و فلکی بود یک پول اضافی هم به صاحبش میدادم سفارش میکردم چند دور اضافه تر بچه های من را بچرخان.این طوری هم به شما خوش میگذشت، هم من خرید میکردم
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۲۴ علاقه زیادی به این دو رشته به خصوص راپل داشتم .از سالی که وارد بسیج شده بودم،راپل
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۲۵
شهید مدافع حرم محمد حسن خلیلی
نویسنده:شهلا پناهی لادانی انتشارات شهید کاظمی 🌸
بین تعریف های مامان یادم افتاد،وقتی چهار یا پنج سالم بود.دوچرخه کوچکی داشتم که از طبقه چهارم به زور باخودم میکشیدم،
آلبوم را برداشتم آمدم به اتاقم،یک نگاه دیگر به عکس ها انداختم،لباس سرهمی خلبانی که مامان تعریف کرد برای روح الله دوخته بود را درچندتا از عکس ها دیدم .درست چندصفحه بعد همان لباس با یک اختلاف زمانی تن من بود.اولین عکس آلبوم را از همه بیشتر دوست داشتم.عکس را از داخل آلبوم بیرون آوردم .پشت عکس را نگاه کردم برام جالب بود .روح الله پشت این عکس متن کوتاهی نوشته بود،اما تاریخ امضا مربوط میشد به همین یکی دوسال پیش.یک جمله کوتاه بود که خیلی به دلم نشست.
روز تولدت را دوست دارم ،نه به خاطر ماشینی که مامان و بابا گفتند :تو برام خریدی.دلیل دوست داشتن آن روز،آمدن یه داداش کوچولو با چشم های براق و سیاه بود.برق چشمانت از همه چیز قشنگ تر بود و من از همان روز شدم برادر بزرگ تر تو و این حس را دوست دارم.رسول برای همیشه دوستت دارم
یک دنیا حس خوب در این نوشته روح الله بود.بارها پشت این عکس را خواندم و با هربار خواندنش بیشتر دل تنگ شدم
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
🔴@sarbazanzeynab🔴
📸 از این به بعد، باید:
۱) در #فرودگاه_امام_خمینی وارد ایران شوند!
۲) از #بزرگراه_خلیج_فارس عبور کنند!
۳) اگه نام ورزشگاهی که آقای رئیسی در تهران دستور ساختش را داده، به اسم حاج قاسم نامگذاری بشه، اونموقع باید در #ورزشگاه_حاج_قاسم مسابقه دهند!
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🔴@sarbazanzeynab🔴
💠مادر شهید مدافع حرم از دوران کودکی فرزندش باذوقی وصفناشدنی میگوید:
🔹از همان سهسالگی بدون هیچگونه آموزشی، تنها با شنیدن صدای پدر در هنگام اقامه نماز، قادر به خواندن نماز بود، باهوش خارقالعادهاش مصمم به یادگیری و حفظ کلامالله مجید و روایات اهلبیت (ع) بود؛
او تنها حافظ نبود، چنان غرق در مفاهیم آیات و روایات میشد که با گذر زمان عقل و دینش نیز کاملتر شد.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#احمد_مکیان
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید ما پیش همه خانواده چه دور و چه نزدیک یک محبوبیت خاصی داشت، مخصوصاً بچههای کوچک در خانه واقعاً او را دوست داشتند، الآن هم اینجا در معراج از برخورد بچهها مشخص است که با او چه رابطهای داشتند. حتی یک نفر را سراغ نداریم که یک بدی از او دیده باشد. دوست داشت همیشه همه اعضای خانواده دور هم جمع باشند و با هم خوب باشند. محبوبیت خاصی بین همه داشت.
راوی : برادرشهید🕊✨🥀
شهید مدافع حرم🕊🌹
#یدالله_قاسم_زاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز:
اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است:
"نرخ رفتن به سوريه چند است؟
قدر دل كندن از دو فرزند است"
آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش میگذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که میزدیم گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده"
گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام میشود"
باور کنید الان هم با اینکه پسرم #شهید شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)، میدانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده...
مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت سوريه اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع #شهادت نائل آمد.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سید_مصطفی_صادقی
🔴@sarbazanzeynab🔴
رویش جوانان مدافع حرم نتیجه نگه داشتن یاد شهداست.
"رهبرانقلاب اسلامی"
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۲۵ شهید مدافع حرم محمد حسن خلیلی نویسنده:شهلا پناهی لادانی انتشارات شهید کاظمی 🌸 بی
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۲۶
رابطه بین ما خیلی عاطفی نیست،شاید این گاهی خیلی بد بوده و هست که احساسم را به برادرم نگفتم. اما این بزرگ تر بودن برای خود من خاص و دوست داشتنی بود.همیشه سعی میکردم به حرف ها و نصیحت ها گوش کنم،گاهی که از شیطنت های من سردر میآورد، باهمان لحن بزرگ تری به من تذکر میداد.داشتم بقیه عکس ها را نگاه میکردم که صدای زنگ درخانه آمد. سریع وسایلی که کف اتاق ریخته بودم را جمع کردم.برای استقبال از خانواده خاله حشمت به سمت حیاط رفتم.خاله حشمت مثل همیشه پراز انرژی بود.یک جعبه شیرینی دستم داد.
_رسول جون،نماز ،روزه ها قبول باشه.
بعدازناهار بزرگ ترها مشغول نقل و بحث شدند.من و صابر آمدیم داخل اتاق خودم.به قول خاله حشمت:من و صابر همیشه کلی حرف برای تعریف کردن داریم .همیشه صابر در کنار تعریف از فعالیتهای مدرسه و بسیج، از دوستان خوبی که داشت تعریف میکرد.میدانست که من برای رفاقت ارزش زیادی قائل هستم.
درسالهایی که آمدیم باغستان،من نیز دوستان خوبی پیدا کردم.من صبح ها قرآن سرصف را میخواندم.هرروز که تمام میشد،وقتی می آمدم داخل صف،سیامک کلی ذوق می کرد،میگفت:محمدحسن خیلی خوب خوندی.
گفتم تو خونه منو رسول صدا میکنند دوست داری رسول صدام کن.
یادم میآید یک بار سیامک از من دلخور شد،
گفت:محمدحسن من کلی تعریف تورا پیش مادرم کردم.خیلی تو خونه ازت حرف زدم.
_خب. _پس چرا تو خیابون دیدمت سریع سلام کردی و رفتی،حتی به مامانم سلام هم نکردی.خندیدم گفتم ببخشید.
دیدم هنوز ناراحت است گفتم سیامک بیا ی کاری کنیم.
قرار بذاریم مراقب دوتا چیز توی دوستی باشیم.
_مراقب چی؟؟
_یکی نماز، بخصوص نماز صبح،یکی هم نگاه به نامحرم.بعدش هم مجدد به خاطر سلام نکردن به مادرش ازش معذرت خواهی کردم.
من و سیامک بعدازاین قول و قرار بهترین دوست برای هم شدیم.باهم کلی سفر رفتیم
دل چسب ترینش سفرقم و راهیان نور بود.
دوستان من هم مثل دوستان صابر دریک چیز مشترک بودند،نقطه اشتراک همه ما شغل پدر یا برادرهایمان است و این وجه اشتراک باعث شده روحیات نزدیک به هم داشته باشیم.
ماه مبارک با تمام شیرینی هایش تمام شد.
بزرگترین آرزویم را از خدا خواسته بودم،جایی برای خودم این آرزو را نوشتم:
(ای کاش لباس تک سایزی که شهید آوینی بهش اشاره دارند،اندازه من بشه)
اما میدانستم برای رسیدن به این آرزو باید خیلی تلاش میکردم