#معرفی_کتاب
این کتاب روایت زندگی شهید ِمدافع حرم مرتضی عبداللهی است ،مسجد بود که مرتضی را مرتضی کرد. آقا مرتضی عبداللهی جوانی باهوش و شجاع بود که به انواع و اقسام هنرهای رزمی تسلط داشت. عشق به جهاد و شهدا را از همان اول می شد به وضوح در او دید. و در آخر هم خدا او را فراخواند و به او گفت "هواتو دارم" تا با شهادت، آسمانی شود. :)
شهید مدافع حرم
#مرتضی_عبداللهی
#هواتو_دارم
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷 #شهیدانه
قهر ممنوع
✿ اهل قهر و دعوا نبودیم، یعنی از اول قرار گذاشت. در جلسه ی خواستگاری به من گفت توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم، نهایتا نیم ساعت
✿ وقتی قهر میکردم می افتاد به لودگی و مسخره بازی. خیلی وقت ها کاری میکرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم، میگفت آشتی، آشتی و سر قضیه را به هم میآورد..
✿ اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو بمیری ها نبود، میرفت جلوی ساعت می نشست، دستش را میگذاشت زیر چانه و میگفت: وقت گرفتم، از همین الان شروع شد! باید تا نیم ساعت آشتی میکردم.
↫ میگفت ' قول دادی باید پاشم وایستی!
شهید مدافع حرم
#محمدحسین_محمدخانی
#قصه_دلبری
🔴@sarbazanzeynab🔴
💔
شناسنامه افغانستانی شهید مدافع حرم ایرانی!
شهید مصطفی صدرزاده از نخستین افرادی بود که با هویت افغانستانی خود را به لشکر فاطمیون رساند و امروز خونِ او و سایر شهدای مقاومت، گواه از آرمانی میدهد که ملیت آن اسلام است.
شهید مدافع حرم
#مصطفی_صدرزاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 13
پدرم یک نارنگی برداشت وگفت:"هرچی نظرتوباشه،ولی به نظرم زیاده."میوه هاراداخل سبدریختم ومشغول خشک کردن آنهاشدم،گفتم:"پس میگیم سیصدتا،ولی دیگه چونه نزنن!"پدرم خندیدوگفت:"مهریه روکی داده،کی گرفته!"جلوی خنده ام رابه زورگرفتم.نگاه های پدرم نگاه غریبی بود،انگارباورش نمیشدبافرزانه ی کوچکی که همیشه بهانه ی آغوش پدرش رامیگرفت ودوست داشت ساعت هابااوهم بازی شود،صحبت ازمهریه وعروسی میکند.
همه چیزرابرای پذیرایی آماده کرده بودم.اولین باری نبودکه مهمان داشتیم،ولی استرس زیادی داشتم.چندین بارچاقوهاوبشقاب هارادستمال کشیدم.فاطمه سربه سرم میگذاشت.مادرم به آرامی باپدرم صحبت میکرد.حدس میزدم درباره ی تعدادسکه های مهریه باشد.
بالاخره مهمان هارسیدند.احوال پرسی که کردم به آشپزخانه برگشتم.برای بارچندم چاقوهارادستمال کشیدم،ولی تمام حواسم به حرف هایی بودکه داخل پذیرایی ردوبدل میشد.عمه گفت:"داداش!حالاکه جواب آزمایش اومده،اگه اجازه بدی فردافرزانه وحمیدبرن بازارحلقه بخرن.جمعه ی هفته ی بعدهم عقدکنان بگیریم."تاصحبت حلقه شد،نگاهم به انگشت دست چپم افتاد.احساس عجیبی به سراغم آمده بود؛حسی بین آرامش ودلهره ازسختی مسیولیت وتعهدی که این حلقه به دوش آدمی میگذارد.
وقتی موضوع مهریه مطرح شد،پدرم گفت:"نظرفرزانه روی سیصدتاست."پدرحمیدنظرخاصی نداشت.گفت:"به نظرم خودحمیدبایدباعروس خانوم به توافق برسه ومیزان مهریه روقبول کنه."چنددقیقه سکوتی سنگین فضای اتاق راگرفت.میدانستم حمیدآن قدرباحجب وحیاست که سختش می آیددرجمع بزرگترهاحرفی بزند.دست آخروقتی دیدهمه منتظرهستنداونظرش رابدهد،گفت:"توی فامیل نزدیک مامثلازن داداش هایاآبجی هامهریشون اکثراصدوچهارده تاسکه اس.سیصدتاخیلی زیاده.اگه بامن باشه دوست دارم مهریه ی خانمم چهارده سکه باشه،ولی بازنظرخانواده ی عروس خانوم شرطه."
همه چیزبرعکس شده بود.ازخیلی وقت پیش محبت حمیددردل خانواده ی من نشسته بود.مادرم به جای این که طرف من باشدوازپیشنهادمهریه ی من دفاع کند،به حمیدگفت:"فرداموقع خریدحلقه بافرزانه حرف بزن،احتمالانظرش تغییرمیکنه.اونوقت هرچی شمادوتاتصمیم گرفتید،ماقبول میکنیم"پدرم هم دست کمی ازمادرم نداشت؛بیشترطرف حمیدبودتامن.درظاهرمیگفت نظرفرزانه روی سیصدسکه است،ولی مشخص بودمیل خودش چیزدیگری است.
چایی راکه بردم،حس کسی راداشتم که اولین باراست سینی چای رابه دست می گیرد.گویی تابه حال حمیدراندیده بودم.حمیدی که امروزبه خانه ماآمده بود،متفاوت ازپسرعمه ای بودکه دفعات قبل دیده بودم.اوحالادیگرتنهاپسرعمه ی من نبود،قراربودشریک زندگیم باشد.چایی رابه همه تعارف کردم وکنارعمه نشستم.عمه که خوشحالی ازچهره اش نمایان بود،دستم راگرفت وگفت:"ماازداداش اجازه گرفتیم ان شاءالله جمعه ی هفته ی بعدمراسم عقدکنان روبگیریم.فرداچه ساعتی وقتت خالیه بریدحلقه بخرید؟"گفتم:"تاساعت چهارکلاس دارم،برسم خونه میشه چهارونیم.بعدش وقتم آزاده."قرارشدحمیدساعت پنج خانه ماباشدکه باهم برای خریدحلقه راهی بازارشویم.
فردای آن روزازهفت صبح کلاس داشتم؛هرکلاس هم یک دانشکده.ساعت درس که تمام میشد،بدوبدومیرفتم که به کلاس بعدی برسم.وقتی رسیدم خانه،ساعت چهارونیم شده بود.پدرم وفاطمه داخل حیاط بدمینتون بازی میکردند.ازشدت خستگی نتوانستم کنارشان باشم.
لباس هایم راکه عوض کردم،جلوی تلویزیون نشستم وپاهایم رادرازکردم.کفش هایی که تازه خریده بودم پایم رامیزد.احساس میکردم پاهایم تاول زده است.تلویزیون داشت سریال"دونگی"رانشان میدادکه زنگ خانه رازدند.حمیدبود؛درست ساعت پنج!
آن قدرخسته بودم که کلاقرارمان رافراموش کرده بودم.حمیدبالانیامدوهمان جاداخل حیاط منتظرماند.ازپنجره نگاهی به حیاط انداختم.حمیددرحال مرتب کردن موهایش بود.همان لباس هایی راپوشیده بودکه روزاول صحبتمان دیده بودم؛یک شلوارطوسی،یک پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ که پیراهنش راروی شلوارانداخته بود؛ساده وقشنگ!
چون ازصبح کلاس بودم،نای بیرون رفتن نداشتم وکف پاهایم دردمیکرد.این پاوآن پاکردم.مادرم که طبق معمول هوای حمیدراهمه جوره داشت،گفت:"پاشوبروزشته،حمیدمنتظره.بنده خداچندوقته توحیاط سرپاست."
سریع حاضرشدم وازخانه بیرون زدیم.بادشدیدی می وزیدوگردوخاک فضای آسمان راپرکرده بود.باماشین آقاسعیدآمده بود.کمی معذب بودم،برای همین پیشنهاددادم باتاکسی برویم.این طوری راحت تربودم.طفلک بااین که حس کردم این پیشنهادم به برجکش خورده،ولی نظرم راپذیرفت وزودتاکسی گرفت.
وقتی سبزه میدان ازماشین پیاده شدیم بادشدیدترشده بودوامان نمی داد.گفتم:"حمیدآقا!انگارقسمت نیست خریدکنیم.من که خسته،هواهم که این طوری."
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
﷽
#شهیدانه🕊
و سلام بر او که می گفت:
«آنقدر برای ظهور
امام زمان(عج) کار کنید
که خسته کار باشید...»❤️
🌷تکاور پاسدار شهید مدافع حرم
رضا حاجی زاده
شهید مدافع حرم
#رضا_حاجی_زاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
📌یک تلنگر برادرانه
📝فرازی از وصیت نامه شهید علاء حسن نجمه از شهدای مدافع حرم حزب الله لبنان خطاب به بانوان مسلمان:
«هرگاه تصمیم گرفتی بدون حجاب و با ظاهر غیر اسلامی بیرون بروی، بدان که غرب را در تهاجم فرهنگیاش یاری میکنی و توجه جوانانی که سعی بر حفظ نگاهشان دارند را جلب میکنی!
مبادا حجابی که بر تو واجب شده تا تو را با نجابت فاطمی پاکدامن نگه دارد را تحریف کنی چراکه تو آبروی تمامی دختران محجبه و پاکدامن هستی.
با این همه اگر همچنان به این مسئله بی توجه بودی، بدان که دیگر اسم شیعه بر روی تو نمیتوان گذاشت.»
#حجاب
شهید مدافع حرم
#علاءحسن_نجمه
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷 #شهیدانه
💌 دستنوشته ای از شهید مدافع حرم لبنانی، «محمد علی حسین عواضه» خطاب به #امام_زمان (عج):
🔅«مولایم یا صاحب الزمان تا به کی؟ قلبها مشتاقانه در انتظارند؛ کی شما را ملاقات می کنیم؟ خواهش می کنم برایم دعا کنید و نزد پروردگار شفیعم باشید؛ امیدوارم که از سربازان شما و زیر پرچم و لوای شما باشم. عهدم با شما ماندن در رکاب اهل بیت علیهم السلام است.
از شما میخواهم که خواهشم را تسریع بخشید و در پیشگاه خداوند و رسولش عهد می بندم که وظایفم را به بهترین نحو ممکن ادا کنم».
🌷 شهید مدافع حرم
#محمدعلی_حسین_عواضه
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با خانوادۀ شهید مدافع حرم مقداد مهقانی
شهید مدافع حرم
#مقداد_مهقانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🍃پشت این چشم ها
ابر ها در گیرند
و من
کنار خنده هایت می مانم
در این دقایق دلتنگی
❣صبحتون شهدایی ❣
🔴@sarbazanzeynab🔴
تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «خاتون و قوماندان»
▪️حرکت جهادی فاطمیون، افتخاری برای آنها و همه افغانهاست
🔸تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «خاتون و قوماندان» روایت زندگی همسر شهید علیرضا توسلی فرمانده لشکر فاطمیون:
🔹سلام خدا بر شهید عزیز، علیرضا توسّلی، مجاهد مخلصِ فداکار و بر همسر پرگذشت و صبور و فرزانهی او خانم امّ البنین.
🔹حوادث مربوط به مهاجران افغان را که در این کتاب آمده است از هیچ منبع دیگری که به این اندازه بتوان به آن اطمینان داشت دریافت نکردهام.
🔹برخی از آنها جداً تاثرانگیز است، ولی از سوی دیگر، حرکت جهادی فاطمیون افتخاری برای آنها و همه افغانها است.
شهید مدافع حرم
#علیرضا_توسلی
کتاب #خاتون_و_قوماندان
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | تقریظ رهبر انقلاب بر «کتاب خاتون و قوماندان» منتشر شد.
شهید مدافع حرم
#علیرضا_توسلی
کتاب #خاتون_و_قوماندان
🔴@sarbazanzeynab🔴
حضرت طلبید؛
من هم شدم مدافع حرم
تا مادری که
در بی پدری با هزاران زحمت و سختی
آن هم با شرایطی که خودش داشت،
بزرگم کرده بود؛
نزد حضرت روسفید باشد
شهید مدافع حرم
#سجاد_زبرجدی
🔴@sarbazanzeynab🔴
﷽یاد خاطرات عاشقان شهدا﷽
#شهید مدافع حرم «حسن قاسمی دانا» از بسیجیان مشهد در 2 شهریور 1363 به دنیا آمد. او #دومین پسر خانواده بود و به غیر از خودش 3 برادر دیگر هم دارد. پس از اخذ دیپلم در دانشگاه حقوق شهرستان «بردسکن» قبول شد، اما به آنجا نرفت و در نانوایی پدر مشغول به کار شد.
او از روحیه نظامیگری برخوردار بود و به رزم علاقه داشت که این خصوصیت، از او یک بسیجی فعال ساخته بود که همیشه در رزمایشهای عمومی، داوطلبانه حضور داشت.
شهید قاسمی دانا به حضرات معصومین ارادت ویژهای داشت و این دوستی به گونهای بود که دو ماه محرم و صفر را عزاداری میکرد و لباس مشکی از تنش خارج نمیشد.
او همیشه به شهادت فکر میکرد و دلنوشتههای زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزت و جاندادن برای ائمه (ع) را خواهان است.
شهید مدافع حرم
#حسن_قاسمی_دانا
🔴@sarbazanzeynab🔴
🔘اطلاعیه / پخش ویژه برنامه تلویزیونی " مراسم چهلمین روز شهادت شهید مدافع حرم مقداد مهقانی " با سخنرانی سردار خادمی ؛ رییس سازمان حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
⏱️زمان : شنبه 23 اردیبهشت (امروز) ساعت 18:40
📺پخش از صدا و سیمای مرکز گلستان
شهید مدافع حرم
#مقداد_مهقانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🔰مدافع حرمی که از چهره خسته حاج قاسم خجالت میکشید
شهید مدافع حرم
#محمودرضا_بیضائی
جزئیات و ارسال نظر در👇
https://www.jahannews.com/report/837253
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 14
حمیدکه ازروی شوق چشمش راروی بدی آب وهوابسته بودگفت:"هوابه این خوبی.اتفاقاجون میده برای خریددونفره.امروزبایدحلقه روبخریم،من به مادرم قول دادم."
چندتامغازه طلافروشی رفتیم.دنبال یک حلقه ی سبک وساده میگشتم که وقتی به انگشتم می اندازم راحت باشم،ولی حمیددنبال حلقه های خاصی بودکه روی آن نگین کارشده باشد.ویترین مغازه هاراکه نگاه میکردیم،احساس کردم میخواهدحرف بزند،ولی جلوی خودش رامیگیرد.گفتم:"چیزی هست که میخواین بگین؟احساس میکنم حرفتون رومیخورین".
کمی تامل کردوگفت:"آره ولی نمیدونم الان بایدبگم یانه؟"
گفتم:"هرجورراحتین،خودتون روزیاداذیت نکنین،موردی هست بگین."
یک ربع گذشت.همه ی حواسم رفته بودبه حرفی که حمیدمیخواست بگوید.روی ویترین مغازه هاتمرکزنداشتم ونمیتوانستم انتخاب کنم.گفتم:"حمیدآقا!میشه خواهش کنم حرفتون روبزنین،من حواسم پرت شده که شماچی میخوای بگی؟"هنوزهمین طوری رسمی همیشه باحمیدصحبت میکردم.
به شوخی گفت:"آخه تامل من تموم نشده!"
گفتم:"ممنون میشم تامل خودتون روتموم کنیدکه من بتونم توی این وضعیت آب وهواباحواس جمع یه حلقه انتخاب کنم!"
بازکمی صبرکردودست آخرگفت:"میشه مهریه روکمتربگیریم؟من باچهارده تاموافق ترم."
تاگفت مهریه،یادحرفهای دیروزوپیشنهادمادرم به حمیدافتادم که قراربودموقع خریدحلقه،سرمهریه چانه های آخررابزند!گفتم:"این همه تامل برای همین بود؟من که نظرم روهمون دیروزگفتم.همه ی فامیل های سمت مادری من مهریه های بالای پونصدتاسکه دارن،بازمن خوب گفتم سیصدسکه.دویست تابه شماتخفیف دادم.شماهم قبول کن،خیرش روببینی!
"هیچ حرفی نزد.ازروزاول که باهم صحبت کردیم همین رفتارراداشت،فقط میخواست من راضی باشم.این رفتاربرایم خیلی باارزش بود.
بعدازکلی سبک سنگین کردن،یک حلقه ی متوسط خریدیم؛گرمی صدوچهارده هزارتومان که سرجمع ششصدهزارتومان شد.موقع برگشت ازحمیدخواستم پیاده برگردیم.دوست داشتم باهم صحبت کنیم،بیشتربشنوم وبیشتربشناسمش؛این طوری حس آرامش بیشتری پیدامیکردم.
ازبازارتاچهارراه نظام وفاپیاده آمدیم.حمیددنبال مغازه ی آبمیوه فروشی بودکه من رامهمان کند،اماهرچه جلورفتیم چیزی پیدانکردیم.گفت:"اینجایه مغازه نداره آدم بخوادخانمش رومهمون کنه؟"خندیدم وگفتم:"خب این خیابون همش الکتریکیه،کی میاداینجاآبمیوه فروشی بزنه؟"
مغازه های الکتریکی راکه ردکردیم،نزدیک منبع آب خیابان سعدی بالاخره یک آبمیوه فروشی پیداکردیم.حسابی خودش رابه خرج انداخت؛دوتابستنی به همراه آب طالبی وآب هویج خرید.آب معدنی هم خرید.
من بالیوان کمی آب خوردم.به حمیدگفتم:"ازنظربهداشتی نظربعضیااینه که آب روبایدتوی لیوان شخصی بخوریم،ولی شنیدم یکی ازعلماسفارش کردن برای اینکه محبت توی زندگی ایجادبشه خوبه که زن وشوهرتوی یه لیوان آب بخورن."تااین راگفتم،حمیدلیوان خودش راکنارگذاشت ولیوانی که من باآن آب خورده بودم راپرکرد.موقع آب خوردن خجالت میکشید،گفت:"میشه بهم نگاه نکنی من آب بخورم؟"
میخواستم اذیتش کنم.ازاوچشم برنداشتم.خنده اش گرفته بود.نمیتوانست چیزی بخورد.گفتم:"من روکه خوب میشناسید،کلابچه شیطونی هستم."بعدهم شروع کردم به گفتن خاطرات بچگی وبلاهایی که سرخواهرکوچکترم می آوردم.گفتم:"یادمه بچه که بودم چنگال رومیزدم توی فلفل وبه فاطمه که دوسال بیشترنداشت میدادم.طفلی ازهمه جابی خبرچنگال رومیذاشت داخل دهانش،من هم ازگریه آبجی کیف میکردم!"
خاطرات وشیطنت های بچگی راکه گفتم،حمیدباشوخی وخنده گفت:"دختردایی،هنوزدیرنشده.شتردیدی ندیدی!میشه من باشماازدواج نکنم؟"گفتم:"نه،هنوزدیرنشده!نه به باره،نه به دار!بریدخوب فکراتون روبکنین،خبربدین."
بعدازخوردن بستنی،بااینکه خسته شده بودم،ولی بازپیاده راه افتادیم.حسابی سردل صحبت هایش بازشده بود،گفت:"عیدهاکه می اومدیم خونتون دوست داشتم دراتاق روبازکنی بیای بیرون که ببینمت.وقتی نمی اومدی،حرصم میگرفت،ولی ازخونتون که درمی اومدیم،ته دلم میدیدم که ازکارت خوشم اومده،چون بیرون نیومدی که نامحرم توروببینه".راست میگفت.عادت داشتم وقتی نامحرمی به خانه مامی آمدازاتاقم بیرون نمی آمدم.
برایم جالب بودبدانم عکس العمل حمیدوقتی باراول جواب منفی دادم چه بوده.پرسیدم:"وقتی شنیدین من جواب رددادم چی شد؟"
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🍃🌹پاسدار شهید مدافع حرم پویا ایزدی نیروی لشکر 8 نجف اشرف که اول آبان 94 در 32 سالگی طی عملیاتی در جنوب حلب به شهادت رسید و در گلزار شهدای زادگاهش باغبهادران به خاک سپرده شد.
شهید مدافع حرم
#پویا_ایزدی
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویر دیدار شهید قاسم سلیمانی با شهید مصطفی بدرالدین در جبهههای سوریه
🔸شبکه تلویزیونی المیادین برای اولینبار تصاویر پخش نشدهای از دیدار سردار شهید قاسم سلیمانی با شهید مصطفی بدرالدین از فرماندهان حزبالله لبنان در نبردهای منطقه "سهل الغاب" در حومه حماه و همچنین محورهای عملیاتی جنوب سوریه پخش کرد.
🔸سید مصطفی بدرالدین ملقب به «سید ذوالفقار» فرمانده شاخه نظامی حزبالله لبنان، که به نوعی جانشین شهید عماد مغنیه محسوب میشد، بامداد جمعه در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۹۵ در انفجاری در نزدیکی فرودگاه بینالمللی دمشق به شهادت رسید.
شهدای مدافع حرم
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مصطفی_بدرالدین
🔴@sarbazanzeynab🔴
هدایت شده از قاصدک
💜 دیگه نگران نباش که اعتماد به نفست کمه
و به خودسازی و آرامشت نمیرسی
برای دیدن آموزش های #رایـــگان
اینجــــــــــــــــــــــا کلیــــــــــــــــــــــک کن
تا توی کانال عضو بشـی😍🌱
💜 بهت یاد میدم به نسخه ی بهتر خودت تبدیل بشی
و اعتماد به نفست رو بالا ببری و
جـــــــــــــذاب بشــــــــــی👑🌱
✅ کافیه روی لینک زیر ضربه بزنی👇
.
https://eitaa.com/joinchat/1634271298C2b479acc30
📕 معرفی کتاب
🔴 خاتون و قوماندان
🔻 روایتی عاشقانه و سراسر احساس از همسر شهید توسلی (ابوحامد)
🔹 شهید علیرضا توسلی فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون است و همه او را در میدان جنگ به نام ابوحامد میشناختند؛ مردی که با شروع جنگ تحمیلی،به کردستان رفت و زمانی دیگر برای نجات مردم بیگناه افغانستان برابر ارتش شوروی ایستاد و سرانجام در شهر درعای سوریه، در نبرد با جبهه النصره شهید شد.
شهید مدافع حرم
#علیرضا_توسلی
🔴@sarbazanzeynab🔴
یکی از بچهها مزاحم نوامیس مردم میشد. به سید میلاد ماجرا را شرح دادم. گفت تو کارت نباشه وایسا کنار. من گفتم الآن است که بزند توی گوش آن پسر، ولی با صحنه عجیبی مواجه شدم! سید طوری با این نوجوان صحبت کرد که من جا خوردم. روز بعد گفتم: سید چی شد؟ من گفتم الآن طرف رو چنان میزنی که دیگه نتونه بلند شه. خندید و گفت: یه جور دیگه زدمش!! راست میگفت. چنان زده بود که من از فردا آن جوان را در مسجد میدیدم. بله. سید میلاد، شیطان درون آن نوجوان را زده بود. سید برای آن شخص وقت گذاشت. آن پسر را در طی یک ماه چنان تغییر داد که من کم آوردم! آن سال همان پسر را با خودش برد و خادمالشهدا کرد.
شهید مدافع حرم
#سیدمیلاد_مصطفوی
🔴@sarbazanzeynab🔴
توی کار اهل دودر کردن نبود
پُرکار بود و به پُرکاری اعتقاد داشت
میگفت: من یکبار در حضور حاجقاسم
برای عدهای حرف میزدم
گفتم من اینطور فهمیدهام که خداوند
شهادت را به کسانی میدهد که پُرکار
هستند و شهدایِ ما اینطور بودهاند
حاجقاسم حرفم را تایید کرد و گفت:
بله همینطور بود..
شهید مدافع حرم
#محمودرضا_بیضائی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌹🍃
🍃
•• 🌷صبحتون شهدایی🌷 ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
《بِسمِالرَّبِالشُهَداوَالصِدیقین》
ما فرزندان مدرسهای هستیم
که در آنجا یاد گرفتیم آزاد
زندگی کنیم...
ما امنیت را از دشمن التماس
و گدایی نمیکنیم .
🕊شهید#جهاد_مغنیه🕊
🔴@sarbazanzeynab🔴