eitaa logo
سرباز گمنام امام زمان (عج)
7.9هزار دنبال‌کننده
50.4هزار عکس
19.8هزار ویدیو
94 فایل
﷽♥️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرج♥️ ــــــــــــــ ✨️ما وارثــ عشق و شرف واحساسیم.. ✨️یعنے بہ نجف بہ کربلا حساسیم... #تبلیغات 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤مخاطب این سخنان رهبر انقلاب درباره فضای مجازی کیست؟ 🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے #قــســمــت:پنجاه وهفت _اون شب....ڪارهام
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :پنجاه وهشت وارد حیاط شدیم. نگاهے بہ حیاط انداخت و بہ تخت چوبے اشارہ ڪرد آروم گفت:بشینیم؟ با عجلہ نشستم،برعڪس من آروم رفتار میڪرد،با فاصلہ ازم نشست روے تخت،با زبون لب هاش رو تر ڪرد و گفت:خب امیرحسین سهیلے هستم بیست و شیش سالہ طلبہ و معلم..... با حرص حرفش رو قطع ڪردم:بہ نظرتون الان میخوام اینا رو بشنوم؟ نگاهش رو بہ دیوار رو بہ روش دوختہ بود،دستے بہ موهاش ڪشید و گفت:نہ! در حالے ڪہ سعے میڪردم آروم باشم گفتم:پس چیزے رو ڪہ میخوام بشنوم بگید! حالت نشستش رو تغییر داد و ڪمے بہ سمتم خم شد آروم گفت:نمیدونم بین شما و امین چے بودہ! اما میدونم شما.... ادامہ نداد. زل زدم بہ یقہ ے پیرهن سفیدش:حرفاے امین بے معنے نبود! ابروهاش رو داد بالا:امین! میخواستم داد بڪشم الان وقت غیرت بازے نیست فقط جوابم رو بدہ! شمردہ شمردہ گفتم:آقاے..سهیلے..معنے...حر..ف..هاے...امین...چے..بود؟ دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:منو امین دوستے عمیقے نداریم دوستے مون فقط در حد هیات بود! آب دهنش رو قورت داد:دو سال پیش یہ روز طبق معمول اومدہ بود هیات،عصبے و گرفتہ بود! حالشو ازش پرسیدم،گفت ازم ڪمڪ میخواد. گفت ڪہ دخترهمسایہ شونو چندبار تو ماشین یہ پسر غریبہ دیدہ و تعقیبش ڪردہ فهمیدہ از هم دانشگاهیاشہ. با تعجب زل زدم بہ صورتش،امین من رو با بنیامین دیدہ بود! _گفتم چرا بہ خانوادش نمیگے گفت نمیتونم،باهاشون خیلے رفت و آمد داریم نمیخوام مشڪلے پیش بیاد. سرش رو بلند ڪرد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاے قفل شدہ م:اون موقع دنبال ڪار تو دانشگاہ بودم امین اصرار ڪرد برم دانشگاہ اون دختر و یہ جورے ڪمڪش ڪنم! گفت حساس و زود رنجہ از در خودت وارد شو! منم قبول ڪردم برم دانشگاہ اون دختر و روز اول دیدمش!جلوے ڪافے شاپ!داشت با پسرے دعوا میڪرد! نمیدونستم همون دختریہ ڪہ امین میگفت وقتے ڪلاسش تموم شد و امین اومد پیشم فهمیدم همون دختر همسایہ س! آروم گفتم:پس چرا اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدیش گفتے نمیشناسیش؟ دستم رو گذاشتم جلوے دهنم،چطور فعل هاے جمع جاشون رو دادن بہ فعل هاے مفرد؟! من من ڪنان گفتم:عذرمیخوام. سرش رو تڪون داد و گفت:امین خواستہ بود چیزے نگم،اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدمش تعجب ڪردم از طرفے..... ادامہ نداد،دست هاش رو بهم گرہ زد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاش. با ڪنجڪاوے گفتم:از طرفے چے؟ آروم گفت:نمیخواستم...نمیخواستم چیزے بشہ ڪہ ازم دور بشید!میخواستم امشب همہ چیزو بگم! از روے تخت بلند شدم،چادرم رو مرتب ڪردم پوزخندے زدم و گفتم:ڪاراتونو بہ نحواحسن انجام دادید آفرین! چیزے نگفت،خواستم برم سمت خونہ ڪہ گفت:من اینجا اومدم خواستگارے! با حرص گفتم:اینم ڪمڪ اصلے تونہ براے راحت شدن دوستتون از شر عذاب وجدان؟! دست هام رو بہ نشونہ ے تشویق ڪوبیدم بہ هم و گفتم:آفرین دوستے رو باید از شما یاد گرفت برادر! برادر رو با حرص گفتم! نگاهش رو دوخت بہ پایین چادرم با آرامش گفت:ولے من برادر شما نیستم،خواستگارتونم! با خجالت ادامہ داد:معنے خواستگار رو بگم؟ با حرص نفسم رو بیرون دادم و پشتم رو بهش ڪردم. خواستم وارد خونہ بشم ڪہ گفت:خانم هدایتے! امین گفت ڪمڪش ڪن،حواست بهش باشہ ولے نگفت عاشقش نشو!__ دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے #قــســمــت:پنجاه وهشت وارد حیاط شدیم. ن
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :پنجاه ونه با شنیدن سہ ڪلمہ ے آخر ضربان قلبم بالا رفت صداش رو مے شنیدم! صداے قلبم رو بعد از پنج سال مے شنیدم! آب دهنم رو قورت دادم،چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،آروم بہ سمت سهیلے برگشتم. بہ ڪاشے هاے زیر پاش زل زدہ بود،گونہ هاش سرخ شدہ بود. خبرے از اون لحن محڪم و قاطع ڪہ گفت "نگفت عاشقش نشو " نبود! دست چپش رو برد بالا و گذاشت روے پیشونیش،از روے پیشونے دستش رو ڪشید همہ جاے صورتش و روے دهنش توقف ڪرد. چند لحظہ بعد دستش رو از روے دهنش برداشت،همونطور سر بہ زیر گفت:فقط بهم یہ فرصت بدید همین! نگاهم رو بہ ڪفش هاے مشڪے براقش دوختم. این مردے ڪہ رو بہ روم ایستادہ بود،امیرحسین سهیلے،استاد دانشگاهم و دوس ت امین! خب دوست امین باشہ،مگہ مهمہ؟ مگہ امین بیشتر از یہ پسرہ ے همسایہ ے سادہ س؟ لبخندے نشست روے لب هام. توے قلبم گفتم:فقط یہ پسرہ همسایہ س همین! قلبم گفت:سهیلے چے؟ جوابش رو دادم:بهش فرصت مے دم همین! همین،با معنے ترین ڪلمہ ے اون شب بود! صداے شهریار از توے حیاط بلند شد:هانیہ بدو مردم منتظرن! همونطور ڪہ چادرم رو سر مے ڪردم با صداے بلند گفتم:دارم میام دیگہ! از اتاق خارج شدم،مادرم قرآن بہ دست ڪنار در خروجے ایستادہ بود. شهریار با خندہ گفت:آخہ ماد ر من این قرآن لازمہ مراقبش باشہ یا پسر مردم؟ چپ چپ نگاهش ڪردم و چیزے نگفتم. قرآن رو بوسیدم و از زیرش رد شدم،پدرم بہ سمتم اومد و گفت:حاضرے بابا؟ سرم رو بہ نشونہ ے مثبت تڪون دادم. پدر و مادرم سوار ماشین شدن،شهریار هم دنبالشون رفت. عاطفہ ڪنارم ایستاد با لبخند نگاهم ڪرد و گفت:استرس دارے؟ سریع گفتم:خیلے! جدے نگاهم ڪرد و گفت:عوضش بہ این فڪر ڪن از ترشیدگے درمیاے! با مشت آروم ڪوبیدم بہ بازوش و گفتم:مسخرہ! خندید و چیزے نگفت. شهریار شیشہ ے ماشین رو پایین ڪشید و گفت:عاطفہ خانم شما دومادے؟ رو بہ پدر و مادرم ادامہ داد:دارن دل و قلوہ میدن! با حرص گفتم:شهریار نڪنہ تو عروسے انقد عجلہ دارے! عاطفہ اخم ساختگے ڪرد و گفت:با شوور من درست حرف بزن. ایشے گفتم و بہ سمت ماشین رفتم. عاطفہ در رو بست،قبل از من ڪنار شهریار نشست،من هم سوار شدم،پدرم با گفتن بسم اللہ الرحمن الرحیم ماشین رو روشن ڪرد. شهریار با ترس چشم هاش رو دوخت بہ سقف ماشین و لبش رو بہ دندون گرفت. تو همون حالت سرش رو بہ سمت چپ و راست تڪون داد و گفت:خدا میدونہ قرارہ چہ بلایے از آسمون نازل بشہ ڪہ ما هر قدممونو با قرآن و بسم اللہ برمیداریم. شهریار رو بہ من جدے ادامہ داد:خواهرم حداقل همین تهران مراسم میگرفتے!تا قم نمے رسیما! مادرم با تحڪم گفت:شهریار! شهریار نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:چشم مامان جونم چیزے نمیگم! پدرم با خندہ گفت:آفرین. عاطفہ نگاهم ڪرد و با اضطراب گفت:هانیہ چادرت ڪو؟ خواستم دهن باز ڪنم ڪہ شهریار گفت:رو سرش! برادر بزرگم نمڪدون شدہ بود! یعنے خوشحال بود،خیلے خوشحال! عاطفہ گفت:منظورم چادر سفیدہ! آروم گفتم:جیران خانم میارہ! صداے هشدار پیام موبایلم بلند شد ،با عجلہ موبایلم رو از توے ڪیفم درآوردم. رمز رو زدم و وارد صندوق پیام ها شدم. حنانہ بود. "عروس خانم ڪجایے داداشم رماتیسم گرفت از بس این ڪوچہ رو بالا پایین ڪرد" بے اختیار لبخندے روے لبم نشست،عاطفہ با شیطنت گفت:یارہ؟ سرم رو بلند ڪردم و گفتم:نہ خواهر یارہ! مادرم برگشت سمت ما و گفت:هانے،بهارم دعوت ڪردے؟ سرم رو تڪون دادم:آرہ میاد حسینیہ! یڪ ساعت بعد رسیدیم سر خیابون دانشگاہ،پدرم خیابون رو رد ڪرد و وارد ڪوچہ ے حسینیہ شد. لبم رو بہ دندون گرفتم و شروع ڪردم بہ جویدن. نزدیڪ حسینیہ رسیدیم،سهیلے دست بہ سینہ جلوے حسینیہ قدم مے زد. سرش رو بلند ڪرد،نگاهش افتاد بہ ما. ایستاد،پدرم براش بوق زد،با لبخند سرش رو تڪون داد. پدرم ماشین رو پارڪ ڪرد و پیادہ شد. سهیلے و پدرم مشغول صحبت شدن. ڪت و شلوار آبے نفتے با پیرهن سفید پوشیدہ بود. موها و ریش هاش مرتب تر از همیشہ بود! استادم داشت داماد مے شد! داما د من! مادرم چادرش رو مرتب ڪرد و پیادہ شد،عاطفہ چشمڪے بہ شهریار زد و گفت:مام بریم. دستگیرہ ے در رو گرفتم و گفتم:باهم بریم! شهریار در رو باز ڪرد و پیادہ شد. عاطفہ هم پشت سرش! نگاهم بہ شهریار و عاطفہ بود ڪہ چند تقہ بہ شیشہ ے پنجرہ ے ڪنارم باعث شد ڪہ سرم رو برگردونم. پدرم بود،در رو باز ڪردم و پیادہ شدم. پدرم دستم رو گرفت،باهم قدم برمے داشتیم،چند قدم با سهیلے فاصلہ داشتیم. با دیدن من نگاهش رو دوخت بہ گوشہ ے چادرم و گفت:سلام! آروم جوابش رو دادم. دیگہ نایستادم و وارد حسینیہ شدم. دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
🅾فوری زنی که پس از ۷روز در قبر زنده شد😱 بیا ببین چه شکلی شده ازعذاب هایی که کشیده میگه🔞ورود افردی که نارحتی قلبی دارندممنوع‌ 👇بزن رولینک 🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسمت خدا» 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ +18
✖️ خرج سنگین جنازه روی دست بودجه 98: ‌ در بودجه سازمان انرژی اتمی ایران، برای نگهداری و بهسازی تاسیسات هسته‌ای کشور فقط ۲ میلیارد تومان بودجه پیش بینی شده است؛ این در حالی است که نزدیک به ۳.۵ میلیارد تومان برای راهبری اقدامات داخلی و خارجی ، یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان برای مطالعات راهبردی صنعت هسته‌ای، و بیش از ۶ میلیارد تومان نیز برای نظارت بر تعهدات پادمانی کشور پیش بینی شده است. ‌ این وضع حاکی از این است که سازمان انرژی اتمی از ماموریت و فلسفه وجودی اصلی خود یعنی توسعه صنعت هسته ای بیش از بیش فاصله گرفته و خود را در کارهایی که مربوط به دستگاه دیپلماسی و وزارت علوم است، خواهد کرد. 🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
🔺 جزئیاتی تازه از جلسه میرحسین موسوی با رهبرانقلاب، ۲ روز پس از انتخابات۸۸ ✖️ قولی که رهبری به آن پایبند ماند و موسوی نقض کرد
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞هشدار🔞تصاویر به شدت وحشتناک و دردناک است ، بیماری قلبی دارید نبینید ببینید این انقلاب چه هزینه های سنگینی داده تا به دست ما رسید😔 تصاویر جدیدِ منتشر شده از شکنجه اسرای ایرانی در زندان‌های مخوف حزب بعث عراق به دست سگ‌های نجس مسعود و مریم رجوی:حالا اروپا که مدعی حقوق بشر است بهشت این سگ‌های نجس شده و انواع و اقسام هزینه‌ها را برای این فرقه کثیف خرج می‌کنند تا جمهوری اسلامی را سرنگون کنند.عده‌ای بیشرف هم سال گذشته برای دو تا رای بیشتر جای جلاد و شهید رو عوض کردند!آقای مسئولی که دغدغه حل مشکلات مردم رو نداری برای تو واجبه این فیلم رو هر روز صبح ببینی تا یادت بمونه این انقلاب چطوری به دست تو رسیده... 🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴امر به معروف زیبای خانم‌هایی که حجاب مناسبی ندارند توسط خواهر شهید ابراهیم هادی و واکنش جالب آن‌ها🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے #قــســمــت:پنجاه ونه با شنیدن سہ ڪلمہ ے
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :شصت با لبخند بہ حسینیہ نگاہ ڪردم، برعڪس دفعہ ے اولے ڪہ اومدم سیاہ پوش نبود! ماہ شعبان بود و حسینیہ هم رنگ ماہ گل بارون و با پرچم هاے رنگ! چیزے ڪہ قشنگترش مے ڪرد سفرہ ے عقد سفید و نقرہ اے بود ڪہ وسط حسینیہ مے درخشید! مادرم و عاطفہ همراہ جیران خانم و حنانہ ڪنار سفرہ ے عقد نشستہ بودن. خانم محمدے بہ سمتم اومد و روبوسے ڪرد. حنانہ و جیران خانم هم اومدن ڪنارمون. جیران خانم گونہ هام رو بوسید و تبریڪ گفت. حنانہ با شیطنت گفت:مامان خانم من ڪہ گفتہ بودم عروستو دیدم. چشم غرہ اے بہ حنانہ رفتم،جیران خانم بستہ ے سفیدے بہ سمتم گرفت و گفت:هانیہ جان برو چادرتو عوض ڪن! تشڪر ڪردم و بستہ رو ازش گرفتم،همراہ حنانہ رفتیم گوشہ ے حسینیہ،چادر مشڪے م رو درآوردم و دادم بہ حنانہ. بستہ رو باز ڪردم،چادر سفید تورے با اڪلیل هاے نقرہ اے! هم خونے جالبے با سفرہ ے عقد داشت. شال سفید رنگم رو مرتب ڪردم،چادر رو سر ڪردم. رو بہ حنانہ گفتم:چطورہ؟ با ذوق نگاهم ڪرد و گفت:عالے! حنانہ دو سال از من ڪوچیڪتر بود اما روحیہ ے شیطونش بہ یہ دختر نوزدہ سالہ نمیخورد! دوربینش رو گرفت سمتم و گفت:وایسا! با خندہ گفتم:تڪے؟ نگاهش رو از دوربین گرفت و گفت:چہ هولے تو! خوبہ چند دیقہ دیگہ محرم میشید! چند دیقہ دیگہ عڪس دونفرہ بخواہ. بشگونے از دستش گرفتم و گفتم:بچہ پررو!خواهر شوهر بازے درنیار. حنانہ بے توجہ بہ بشگونے ڪہ ازش گرفتم سریع دوربین رو بالا گرفت و عڪس گرفت! با لبخند گفت:بفرمایید اینم اولین عڪس دونفرہ! با تعجب گفتم:وا! با چشم و ابرو بہ پشت سرم اشارہ ڪرد. سرم رو برگردوندم،سهیلے چند قدمیم ایستادہ بود. جا خوردم مثل خنگ ها گفتم:واااا! سریع دستم رو گذاشتم روے دهنم! حنانہ شروع ڪرد بہ خندیدن. سهیلے لبش رو بہ دندون گرفتہ بود،مشخص بود خودش رو نگہ داشتہ نخندہ! خجالت زدہ خواستم برم پیش بقیہ ڪہ حنانہ گفت:هانے خوبے رنگ بہ رو ندارے! آروم گفتم:خوبم یڪم فشارم افتادہ. سهیلے سریع دستش رو داخل جیب شلوارش ڪرد و شڪلاتے بہ سمتم گرفت. حنانہ نگاهے بهمون انداخت و گفت:خب من برم! و چشمڪے نثارم ڪرد. نگاهم رو دوختم بہ دست سهیلے. آروم گفت:براے فشارتون! چند لحظہ بعد ادامہ داد:شیرینے اول زندگے! گونہ هام سرخ شد،آب دهنم رو قورت دادم و شڪلات رو ازش گرفتم. زیر لب گفتم:ممنون! _سلام زن داداش! سرم رو بلند ڪردم،امیررضا سر بہ زیر چند مترے مون ایستادہ بود. چادر رو روے صورتم گرفتم و گفتم:سلام! سهیلے با لبخند نگاهش ڪرد،سریع رفت ڪنار سفرہ ے عقد. با عجلہ گفتم:منم برم پیش خانما دیگہ! بدون اینڪہ منتظر جوابے ازش باشم رفتم بہ سمت بقیہ. بهار هم رسید،محڪم بغلم ڪرد زیر گوشم زمزمہ ڪرد:هانے این برادر شوهرت چند سالشہ؟ آروم گفتم:از ما ڪوچیڪترہ! از خودش جدام ڪرد و زیر لب گفت:خاڪ تو سرت! صداے یااللہ گفتن مردے باعث شد همہ بلند بشن. روحانے مسنے وارد شد،پشت سرش هم پدرم و پدر سهیلے. سهیلے بہ سمت مرد رفت و باهاش دست داد. با اشارہ ے مادرم،نشستم روے صندلے. بهار و حنانہ هم سریع بلند شدن و تور سفید رنگے رو از دو طرف بالاے سرم گرفتن. جیران خانم دو تا ڪلہ قند ڪوچیڪ تزیین شدہ سمت عاطفہ گرفت و گفت:عاطفہ جون شما زحمتش رو میڪشے؟ عاطفہ با گفتن:با ڪمال میل،ڪلہ قندها رو از جیران خانم گرفت و پشت سرم ایستاد. چادرم رو جلوے صورتم ڪشیدہ بودم،روحانے ڪنار سفرہ ے عقد نشست،مشغول صحبت با سهیلے بود. هنوز هم نمیتونستم بگم امیرحسین! سهیلے ڪتش رو مرتب ڪرد و روے صندلے ڪناریم نشست. استرسم بیشتر شد،انگشت هام رو بہ هم گرہ زدم. روحانے شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن. انگشت هام رو فشار میدادم. صداے سهیلے پیچیید تو گوشم:شڪلات! نگاهے بہ دست هاے عرق ڪردہ م،ڪردم. شڪلات بین دست هام بود،آروم بستہ ش رو باز ڪردم و گذاشتم تو دهنم. سهیلے قرآن رو برداشت و بوسید. آروم گفت:حاج آقا استادم هستن،یہ مقدار صحبتشون طول میڪشہ شڪلاتتون تموم شد بگید قرآن رو باز ڪنم. سریع شڪلاتم رو قورت دادم،اما بہ جاے شیرینے شڪلات آرامش سهیلے آرومم ڪرد. آروم گفتم:من آمادہ ام. قرآن رو باز ڪرد و بہ سمتم گرفت. نگاهم رو بہ آیہ هاے سورہ ے نور انداختم. روحانے شروع ڪرد بہ خطبہ خوندن اما نمے شنیدم! حواسم پیش اون صدا بود،همون صدایے ڪہ تو همین حسینیہ بهم گفت دخترم! انگار اینجا بود،داشت با لبخند نگاهم مے ڪرد! اشڪ هام باعث شد آیہ ها رو تار ببینم،صداش ڪردم:یا فاطمہ! صداش پیچید:مبارڪت باشہ دخترم! اشڪ هام روے صورتم سُر خورد. دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے #قــســمــت:شصت با لبخند بہ حسینیہ نگاہ ڪ
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے : شصت ویک هم زمان روحانے گفت:دوشیزہ ے محترمہ سرڪار خانم هانیہ هدایتے براے بار سوم عرض میڪنم آیا وڪیلم با مهریہ ے معلوم شما را بہ عقد دائم آقاے امیرحسین سهیلے دربیاورم؟وڪیلم؟ هیچ صدایے نمے اومد،سڪوت! آروم گفتم:با اجازہ ے بزرگترا بلہ! صداے صلوات و بعد ڪف زدن و مبارڪ باشہ ها پیچید! نفسم رو دادم بیرون. سهیلے نگاهش رو دوخت بہ دستم،با لبخند گفت:مبارڪہ! خندہ م گرفت،اشڪ هام رو پاڪ ڪردم و گفتم:مبارڪ شمام باشہ! نگاهم رو از حلقہ ے نقرہ اے رنگم گرفتم و رو بہ بهار گفتم:بریم؟ نگاهم رو از حلقہ ے نقرہ اے رنگم گرفتم و رو بہ بهار گفتم:بریم؟ بهار سرش رو بہ سمتم برگردوند،با لب و لوچہ ے آویزون گفت:مگہ تو با شوهرت نمیرے؟ ڪمے فڪر ڪردم و گفتم:هماهنگ نڪردیم! ڪیفش رو برداشت و بلند شد، بلند شدم چادرم رو مرتب ڪردم و ڪیفم رو انداختم روے دوشم. با بهار از ڪلاس خارج شدیم،غیر از بهار بچہ هاے دانشگاہ خبر نداشتن من و سهیلے عقد ڪردیم. رسیدیم بہ حیاط دانشگاہ،نگاهم رو دور تا دور حیاط چرخوندم. همراہ لبخند ڪنار در دانشگاہ ایستادہ بود،نگاهم رو ازش گرفتم رو بہ بهار گفتم:بریم دیگہ چرا وایسادے؟ سرش رو تڪون داد،بہ سمت در خروجے قدم مے بر مے داشتیم ڪہ صداے زنگ موبایلم باعث شد بایستم،همونطور ڪہ زیپ ڪیفم رو باز مے ڪردم بہ بهار گفتم:وایسا! موبایلم رو برداشتم،بہ اسمے ڪہ روے صفحہ افتادہ بود نگاہ ڪردم "سهیلی" بهار نگاهے بہ صفحہ ے موبایلم انداخت و زد زیر خندہ. توجهے نڪردم،علامت سبز رنگ رو بردم سمت علامت قرمز رنگ. _بلہ؟ نگاهش رو دوختہ بود بهم،تڪیہ ش رو از دیوار برداشت،صداش توے موبایل پیچید:سلام خانم! لب هام رو روے هم فشار دادم. _سلام ڪارے دارے؟ بهار بہ نشونہ ے تاسف سرے تڪون داد و گفت:نامزد بازیت تو حلقم! صداے سهیلے اومد:میاے بریم بیرون؟البتہ تنها! نگاهے بہ بهار انداختم و گفتم:باشہ فقط آقاے سهیلے برید پشت دانشگاہ میام اونجا! با تعجب گفت:آقاے سهیلے؟! خجالت مے ڪشیدم بگم،امیرحسین! تازہ یڪ هفتہ از عقدمون میگذشت! وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:دزد و پلیس بازیہ؟! آروم گفتم:نہ! ولے فعلا تا بچہ هاے دانشگاہ نمیدونن اینطور باشہ! باشہ اے گفت و قطع ڪرد. بهار دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد و گفت:من میرم ولے جانہ عزیزت با این همہ احساسات نذار سہ طلاقہ ت ڪنہ! همراہ بهار از دانشگاہ خارج شدیم،بهار خداحافظے ڪرد و سوار تاڪسے شد. راہ افتادم سمت ڪوچہ پشتے دانشگاہ. پراید سفید رنگش رو دیدم ڪہ وسط ڪوچہ پارڪ شدہ بود. با قدم هاے بلند بہ سمتش رفتم،دستگیرہ ے در رو گرفتم و باز ڪردم. همونطور ڪہ روے صندلے جلو مے نشستم گفتم:دوبارہ سلام! نگاهم ڪرد و گفت:سلام. زل زدہ بودم بہ رو بہ روم. سهیلے بالاتنہ ش رو سمت من برگردونہ بود،دستش رو گذاشتہ بود زیر چونہ ش و بہ نیم رخم زل زدہ بود. با لحن ملایم گفت:ڪے دخترخانمو دنبال ڪردہ ڪہ نفس نفس میزنہ؟آقا پلیسہ؟ خندہ م گرفت،نمیدونم چرا بهم میگفت دخترخانم! منم بہ طبع گاهے میگفتم آقا پسر! صورتم رو برگردوندم سمتش،اما بہ چشم هام نگاہ نمے ڪردم. سنگینے نگاهش ضربان قلبم رو بالا مے برد! جدے گفت:هانیہ خانم درمورد یہ چیزے صحبت ڪنیم بعد بریم نامزد بازے. سرفہ اے ڪردم و گفتم:صحبت ڪنیم. سرش رو نزدیڪ صورتم آورد:ڪو اون دختر خشمگین؟ سرم رو بلند ڪردم،نگاہ هامون بهم گرہ خورد. برق چشم هاے عسلیش نفسم رو گرفت،سریع صورتم رو برگردوندم. جدے گفتم:خشمگین خودتے! خندہ ے ڪوتاہ ڪرد و گفت:راجع بہ امین و بنیامین! لبم رو بہ دندون گرفتم،چرا قبل از عقد ماجرا رو بهش نگفتم؟! آروم شروع ڪردم بہ تعریف همہ چیز،مو بہ مو! بدون ڪم و ڪاست! گذشتہ م،گذشتہ ے من بود! بہ خودم و خدا مربوط نہ هیچڪس دیگہ! این مرد همسرم بود فقط لازم بود در جریان باشہ. وقتے حرف هام تموم شد،با زبون لبم رو تر ڪردم گلوم خشڪ شدہ بود! سهیلے با اخم نگاهش رو بہ فرمون دوختہ بود! با حرص نفسم رو بیرون دادم. قضاوت و برخورد آدم ها در مقابل صداقت آزار دهندہ س! دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
🔞ببینید در آخر الزمان چه بلایی سر دخترای ایرانی میاد🔞 😱فقط خواهشاافراد زیر 18 سال نبینن شامل صحنه های وحشتناک است🔞 دیدن کلیپ در لینک زیر👇👇👇😱😨 🍃🌺eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️ یاالله یا زهـ️ــــــــرا سلام الله علیها «دعاے زیباے فرج » بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد.... 🌹 قرار هرروزما براے عاشقان مهدے بخوانیم تا هر شب میلیونها دعا خواندہ شود 🍃🌺🍃🌺🍃 هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج را زمـزمـه کـند. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای آن جـوان دعا میفرمایند❣ التماس دعا💚💚 🌷 @sarbazegomnam🌹 فوروارد یادتون نره🙏