eitaa logo
سرباز گمنام امام زمان (عج)
8هزار دنبال‌کننده
49هزار عکس
19.1هزار ویدیو
91 فایل
﷽♥️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرج♥️ ــــــــــــــ ✨️ما وارثــ عشق و شرف واحساسیم.. ✨️یعنے بہ نجف بہ کربلا حساسیم... #تبلیغات 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 5⃣2⃣ شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته ای غمناک
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 6⃣2⃣ وارد اتاقم شدم گوشیمو برداشتم شماره خانم قاجاری گرفتم تو دیدار از خانواده شهدا باهش آشناشدم مسئول جمع آوری آثار شهدای استان قزوین بود بعداز چندتا بوق جواب داد خانم قاجاری : الو سلام موسوی جان خوبی خواهر؟ - ممنونم شماخوبی ؟ پسر کوچولتون خوبه ؟ خانم قاجاری : ممنون اونم خوبه جانم کاری داشتی عزیزم - خانم قاجاری من قصد دارم یک دو روزه برم شلمچه کاروانی هست تو این مدت اعزام بشه خانم قاجاری : آره عزیزم ما خودمون فرداشب میریم یه دونه هم جای خالی داریم شهدا طلبیدنت - پس اسم منو بنویسید خانم قاجاری : باشه حتما - ممنونم یاعلی یاعلی رفتم تو پذیرایی - آقاجون فرداشب میرم شلمچه آقاجون : به سلامتی ان شاالله بهترین تصمیم بگیری - ان شاالله ساکم بستم و گذاشتم گوشه اتاقم صبح پاشدم رفتم دانشگاه تا از زهرا خداحافظی کنم به استاد مرعشی بگم فعلا سر کلاسش نمیرم استاد مرعشی تو سالن سایت هسته ای دیدم رفتم سمتش استاد - سلام استاد خوب هستید •• ممنونم شما خوبید؟ - ممنون استاد یک هفته ای سرکلاستون نمیام •• چرا - میخام برم راهیان نور •• ان شاالله خیره التماس دعا - ان شاالله استجابت دعا رفتم دفتر بسیج - سلام زهرا زهرا: سلام خوبی ؟ -ممنون توخوبی؟ اومدم خداحافظی زهرا :کجا ان شاالله - دارم میرم راهیان نور تا به پیشنهاد خواستگاری استاد مرعشی فکرکنم زهرا : ان شاالله موفق باشی التماس دعا - استجابت دعا ساعت ۱۰ شب راه افتادیم به سمت اهواز تقریبا ساعت ۱۲ ظهر رسیدیم مدرسه ای که محل اسکان بود زنگ زدم خونه گفتم رسیدم اونروز هیچ جا نرفتیم اما روز بعد راهی شلمچه شدیم کفشام ورودی شلمچه درآوردم و قدم به خاک مقدس شلمچه گذاشتم یه قسمت کاملا خالی از سکنه را انتخاب کردم اول دو رکعت نماز زیارت خوندم بعد نشستم رو خاک و شروع کردم به درد دل کردن شهدا من این چادر از شما دارم خودتون هم کمکم کنید درمورد ازدواج یه تصمیم عالی بگیرم یا شهید ململی تو منو تو مسیر عفت -حجاب قرار دادی خودتم کمکم کن تا تو امر ازدواج هم یه تصمیم عالی بگیرم بعداز روزاول رفتیم هویزه ، سوسنگرد و دهلاویه روزدوم صبح رفتیم طلائیه وای واقعا عجب طلای طلائیه بعدازظهر دوم منطقه فتح المبین و چاذبه فتح المبین خیلی منطقه سرسبزی بود اما وقتی نماز مغرب و عشا خوندیم به غربت منطقه پی بردم برنامه روز سوم خیلی خاص بود دیدار از مسجدجامع خرمشهر و جزایر مجنون شب سوم وقتی خواب دیدم تو شلمچه ام شب ململی یه سری از رزمنده ها دارن عزاداری میکنن منتظر موندم مراسم تموم بشه رفتم سمتش احوال پرسی کردیم بهم گفت خواهرموسوی به این بگو نه بهتر از اینو سرراهت میذارم مسافرت تموم شد و من تصمیم گرفتم جواب منفی بدم وارد دانشگاه شد استاد مرعشی پیدا کردم - استاد شرمنده جواب من منفی •• چرا - جریان خوابمو کاملش براش گفتم •• خانم موسوی پیش شهیدتون برای بنده خیلی دعا کنید ماجرای خوابم به جز خودم آقاجون و زهرا میدونن عکس العمل زهرا وقتی داشتم خوابم و جواب منفیم براش تعریف میکرد خیلی تعجب برانگیز بود خوشحال شد و یه برق خوشحالی تو چشماش دیده دوروز از جواب منفی من به استاد مرعشی میگذره و ما امروز ۴ ساعت با ایشان کلاس داریم چقدر روبرو شدن استاد برام سخته وارد ساختمان فیزیک شدم از دور دیدم بچه ها کنار هم جمع شدن رفتم سمت زهرا گفتم : چرا نرفتید سرکلاس زهرا: رو برد زدن کلاس های استاد مرعشی این هفته برگزار نمیشود - ای بابا پس بریم خونه زهرا: آره بریم تقریبا داشتیم به پایان ترم نزدیک میشودیم یک هفته عدم تشکیل کلاسهای استاد مرعشی گذشت وامروز کلاس تشکیل میشه سر کلاس منتظر حضور بودیم که پا به کلاس گذاشت ••سلام بچه ها خسته نباشید ممنون استاد شماهم خسته نباشید •• بچه ها این دیگه آخرین ترمی که باهم کلاس داریم ارتون میخوام حلالم کنید صدای همهمه بچه ها بلندشد چرا استاد استاد مشکلی پیش اومده استاد ازما راضی نیستید •• ساکت چه خبرتونه کلاس گذاشتید رو سرتون هیچکدوم از حرفای شما صحیح نیس اتفاقا بهترین سال تدریسم کنارشما داشتم اما به یه دلیل کاملا شخصی من منتقل میشم دانشگاه صعنت شریف تهران یه استاد عالی میان اینجا باحرفای استاد چشمام خیس اشک شد رو گونه هام ریخت خودم مقصر رفتن استاد میدونستم استاد که حالم دید گفت خانم موسوی میخاید برید بیرون حال و هواتون عوض بشه بیاید بعداز کلاس بمونید من یه وسیله بدم بدید به برادرزادتون سیدهادی - بله چشم کلاس تموم شد منو استاد تو کلاس بودیم. دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 6⃣2⃣ وارد اتاقم شدم گوشیمو برداشتم شماره خانم قاجاری
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 7⃣2⃣ اسم برادر زادتون آوردم تا بچه ها فکر دیگه نکند - اشکال نداره •• خانم موسوی اگه من دارم از دانشگاه دور میشم فقط برای اینکه با نگاهی شاید یه بار دست خودم نباش ه آزارتون ندم و اینکه تحمل ندارم ببینم فردا پس فردا دست تو دست دیگری جلوی من هستید ازتون حلالم کنید ان شاالله موفق و موید باشید یاعلی ترم سوم دانشگاه هم تموم شد سه روز بعداز اتمام ترم بسیج دانشگاه همه اعضای شورای خواهران و برادران جمع کرد گویا برنامه ای مهمی در پیش بود حالا من جانشین فرمانده بسیج خواهران دانشگاه بودم مسئول کل بسیج دانشجویی استان قزوین مسئول جلسه بودن بسم الله الرحمن الرحیم پیرامون نامه ای چندروز پیش به بنده ابلاغ شد خواهان حضور کلیه حضورمسئولین بسیج دانشگاه شدم محتوای نامه دستور انجام یک جشن حجاب در ترم پاییز همزمان با روز حجاب - عفاف در مهرماه شده دراین جشن باید بانوی محجبه معرفی و ازشون تقدیر بشه بنده یکی از خواهران درنظرم هست اما باز شما نظرتون بگید یکی از دخترا که دانشجوی رشته حقوق بود ببخشید بهترین شخص برای معرفی بانوی محجبه تو دانشگاه ما خواهرموسوی هستن اتفاقا نظربنده رو ایشان بود آیا همه موافقند همه موافقت کردند قرارشد دیگه سایر برنامه خودمون انجام بدیم سه هفته از جلسه میگذره و همه بچه ها شدیدا مشغولند داشتم با یکی از خواهران صحبت میکردم که مرتضی صدام کردم خانم موسوی میشه یه چندلحظه وقتتون بگیرم - بله بفرمایید - من در خدمتم آقای کرمی + میشه بریم داخل محوطه دانشگاه صحبت کنیم ؟ - بله بفرمایید بافاصله ازهم قدم برداشتیم رفتیم داخل محوطه + بریم پیش شهدای گمنام ؟ - بله طوری کنار شهدا نشستیم سرش انداخت پایین تسبیحش گرفت دستش + خانم موسوی من - شما چی + میخاستم اجازه بدید مادرم زنگ بزنن منزلتون برای امرخیر - آقای کرمی اجازه بدید من فکرام بکنم با پدرم مشورت کنم + بله حتما اما تاچه زمانی - آخرتابستان مرتضی با صدای بزور درمیومد و سراسراز شرم بود گفت خانم موسوی زیاد نیست -اجازه بدید فکرکنم بااجازتون یاعلی + یاعلی وارد خونه شدم هیچکس خونه نبود با خودم إه عزیز و آقاجون کجا رفتن شماره آقاجون گرفتم سلام آقاجون من اومدم خونه کجایید ؟ آقاجون :سلام باباجان با مادرت اومدیم یه سر به پدر و مادرمون بزنیم داریم میایم خونه گوشی قطع کردم آقاجون اینا رفته بودن بهشت زهرا صدای زنگ در بلند شد بعد از خوردن ناهار رفتم سمت آقاجون گفتم -بوبویی بریم مزارشهدا آقاجون گفت خدا به خیر کنه چی باز میخواد بگه رفتیم مزارشهدا خیلی خجالت میکشیدم موضوع خواستگاری آقا کرمی بگم آقاجون : نرگس بابا من منتظرم دخترم بگی -خیلی خجالت میکشم آقاجون:کسی ازت خواستگاری کرده -پسر حاج کمیل آقاجون: خوب به سلامتی تو چی گفتی ؟ -لپهام قرمز شد و سرم انداختم پایین مبارکت باشه بابا یهو هول شدم و گفتم نه آخر تابستان میخوام جواب بدم یهو گفتم خاک بر سرم آقاجون گفت خندید گفت باشه وروجک بابا بچه ها شدیدا مشغول کارهای مربوط به جشن بودن تو آمفی تائتر همه جمع بودیم بچه ها داشتن تمرین تائتری درمورد مدافع حجاب میکردن منو زهراهم داشتیم درمورد دکور صحنه صحبت میکردیم با صدای مرتضی و آقای صبوری همگی دست از کار کشیدیم √ سلامممممم خدمت تمامی بسیجان امام خامنه ای همه با لبخند جوابش دادیم + خانم موسوی یه سوپرایز براتون دارم - برای من ؟ + بله - خوب چی هست + بچه ها همه بیاید همه بچه ها دورم جمع شدن فقط همتون آرامشتون حفظ کنید مخصوصا خانم موسوی بسم تعالی دخترم طی جلسه پیرامون حجاب ملی بانوی مسلمان ایرانی از جریان محجبه شدن شما باخبرشدم به داشتن فرزند نخبه و باایمانی چون شما افتخار میکنم و برای حضرتعالی توفیقات روز افزون را از خداوندمتعال و بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا خواستارم سیدعلی حسینی خامنه ای خانم موسوی حضرت آقا همراه نامه ی هدیه هم براتون فرستادن چفیه خودشون و یه قواره چادرمشکی و یه انگشتر سکوت تمام آمفی تائتر فرا گرفته بود اشکام همینطوری میرخت با لکنت زبان و صدای لرزان گفتم - واقعا این نامه برا منه + بله یک ساعتی گذشت یه ذره از شوک نامه و هدیه در اومدم اما صدام به شدت بغض آلود رفتم سمت مرتضی با صدای گرفته - آقای کرمی چطوری شده حضرت آقا از جریان محجبه شدنم باخبر هستن؟ من اصلا نمیتونم باور کنم +خانم موسوی حضرت آقا بیشتر از چیزی من و شما فکرش میکنیم حواسشون به کشور هست همین الان ببینید بزرگترین کشورهای جنگ درگیر داعش هستن ولی ما تو کشورمون امنیت کامله با اونکه همسایهای نزدیک ما همه تو آتش جنگ با داعش هستن دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 7⃣2⃣ اسم برادر زادتون آوردم تا بچه ها فکر دیگه نکند
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 8⃣2⃣ این آرامش و امنیت مدیون رهبری سیدعلی خامنه ای هستیم اما مسئله حجاب شما چند هفته پیش بنده و سایر دوستان توفیق زیارت حضرت آقا داشتیم اونجا مطرح شد بعداز ماجرای حضرت آقا احترامم تو دانشگاه دوچندان شده بود ۱۰روز مونده بود به آخر تابستان تواین سه ماه خیلی به خواستگاری مرتضی فکر کردم میخوام فردا بهش جواب مثبت بدم به نظرم میتونم تو سراسر زندگی بهش تکیه کنم ساعت ۷ باید دانشگاه باشم قراره امروز یه بار برنامه اجرا کنیم هرقسمتی که اشکالی داشت رفع کنیم سوار ماشینم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم بعداز یه مسیری متوجه شدم یه موتوری پشت سرمه با خودم گفتم شاید هم مسیره هستیم رسیدم دانشگاه ماشین پارک کردم کیفم برداشتم اومدم حرکت که کنم همون موتوریه با یه چاقو به سمتم اومد پارکینگ دانشگاه یه جای کاملا پرت بود شروع کردم به دویدن که بهم رسید چاقو گرفت سمتم گذاشت رو بازوم و گفت کیفت بده عمو ببینه گوشیم تو کیفم بود پربود از عکسای بی حجاب شروع کردم به کشیدن کیفم از دست من بکش اون بکش آستین چادرم پاره شد تو همین مرتضی رسید و ماشینش پارک کرد انگار فرشته نجاتمو دیدم داد زدم - کـــــــــمــــــــک مرتضی سریع رسید دزده در برابر مرتضی جوجه بود وقتی دید نمیتونه کاری پیش ببره کیفم ول کرد اما چاقو فرو کرد کف دست مرتضی فرار کرد - وای خاک تو سرم آقای کرمی چی شد داره از دستتون خون میاد باید بریم بیمارستان + آروم باشید چیزی نشده - توروخدا سواربشید داشت از دستش خون میرفت الان همه لباسش خونی میشه یادم افتاد دیروز یه شال سفید خریدم دستم بردم سمت داشبورد شال درآوردم یه دقیقه ماشین پارک کردم - دستون بدید اینو ببندم بهش دستش بستم چندقطره از خون روی چادر و شلوار لی منم ریخته شد رسیدیم بیمارستان پرستاره گفت کجا اینطوری شده؟ چه نسبتی باهم دارید؟ داشت دست مرتضی بخیه میزد گفتم نامزدمه با دزد کیفم درگیرشد گوشی مرتضی دست من بود گوشی مرتضی زنگ خورد شماره زهرا بود جواب دادم - الو سلام زهرا * نرگس سادات توی - آره * گوشی داداشم دست تو چیکار میکنه - بیاید بیمارستان * باشه الان میایم پرستار صدام کرد خانم بیا سرم همسرت تموم شد برو صندوق حساب کن یه آبمیوه برای خودت بخر معلومه خیلی دوسش داری رنگ به روت نمونده - باشه ممنون با رسیدن زهرا اینا مرتضی مرخص کردن اما من ازش خجالت میکشیدم چرا گفتم نامزدمه حرف پرستارم شنیده اونروز کار کنسل شد قرارشد آقای صبوری بره ماشین مرتضی ببره خونشون منم زهرا و مرتضی بردم خونشون رسوندم رسیدم خونه تا واردشدم عزیزجون منو دید هول کرد گفت خاک توسرم نرگس کجا بودی چرا آستین چادرت پاره شده ؟ چرا شلوارت خونیه ؟ چه بلای سرت اومده همه چیز برای عزیزجون و آقاجون تعریف کردم آقاجون : خداشکر آقامرتضی رسیده و اگرنه معلوم نبود چی میشد باباجان تایم رفتنتون تغییر بدید - آره تغییر میدیم عزیزجون : حاج آقا شما پاشو یه زنگ بزن خونشون ازش تشکرکن بعدهم بگو شب یه سر میریم دیدنش آقاجون : باشه چشم حاج خانم رفتم تو اتاق از زهرا یه پیام داشتم پیامو باز کردم نرگس سادات آجی از فردا ساعت ۱۰ بیا دانشگاه - باشه چشم خواهری زهرا : شب میاید خونه ما - آره زهرا : برو استراحت خیلی ترسیدی امروز عزیزجون : نرگس دخترم بده چادرت بندازم بیرون از امروز به بعد چادرمهندسی تو سر کن - باشه شام خوردیم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردیم پدرم سرراه براش چندتا آبمیوه خرید چشمای مرتضی خیلی خوشحال بود یه ساعتی نشستیم بعد اومدیم خونه ساعت ۹ صبح بود چادر مدل مهندسی از داخل کمد برداشتم لباسام پوشیدم به سمت دانشگاه راه افتادم رسیدم دانشگاه اومدم برم سمت بسیج دانشگاه که صدای مرتضی مانع از ادامه حرکتم شد + خانم موسوی برگشتم سمت صداش - سلام آقای کرمی بابت دیروز واقعا شرمندم + دشمنتون شرمنده وظیفه ام بود - ممنونم + خانم موسوی دیروز یه حرفی تو بیمارستان زدید منظورتون این بود که پاسختون مثبته ؟ سرم انداختم پایین -آقای کرمی من خیلی کاردارم با اجازتون + میگم مادرم امشب با حاج خانم تماس بگیرن رفتم سمت بسیج دانشجویی برنامه انجام دادیم وتا ساعت ۶ غروب طول کشید رسیدم خونه عزیزجون: سلام دخترگلم - سلام عزیزجون خسته نباشید عزیزجون: برو لباستو عوض کن بیا باهات حرف دارم - بفرمایید من درخدمتم عزیزجون:نرگس سادات امروز همسر حاج کمیل زنگ زده بود اینجا خوب به سلامتی عزیزجون:زنگ زده بود تو برای آقامرتضی خواستگاری کنه نظرتو چیه نرگس سادات؟ عزیز من درس دارم عزیزجون:مادر فدای شرم و حیات بشه پس مبارکه دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 8⃣2⃣ این آرامش و امنیت مدیون رهبری سیدعلی خامنه ای هس
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 9⃣2⃣ قراره ساعت ۶ غروب مرتضی اینا بیان خونمون یه کت و شلوار مجلسی کرم رنگ پوشیدم با یه روسری بلند سفید طلاکوب روسریم مدل لبنانی سرم کردم چادر سفید رنگ سرکردم اومدم تو پذیرایی عزیزجون : مادر فدات بشه ک مثل فرشته ها شدی ساعت ۶ بود صدای زنگ در بلند شد آقاجون در بازکرد سلام حاج کمیل خوش اومدی همه نشسته بودند عزیزجون: نرگس دخترم چای بیار اول به حاج کمیل و خانمش گرفتم بعد مامان و بابام زهرا به مرتضی رسیدم یک کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بود حاج کمیل : حاجی اگه اجازه میدید این دوتا جوان برن حرفاشون باهم بزنن بابا: حاجی صاحب اختیاری نرگس بابا با آقامرتضی برید حیاط حرفاتون بزنید جلوتر از مرتضی رفتم تو‌حیاط +چه حیاط خوشگلی دارید - ممنونم + خانم موسوی اینا ادعا نیست خودتون ۳ ترم بامن هم دانشگاهید زندگیم فدای حضرت علی و بچه هاش از لحاظ مالی هم خودتون میدونید که مشکلی ندارم یه ۴۵ دقیقه حرف زدیم وارد اتاق شدیم مادر مرتضی : دخترم دهنمون شیرین کنیم - هرچی آقاجونم بگه آقاجون : مبارک باشه حاج کمیل : حاجی محرمشون کنیم تا عقد تو محیط دانشگاه راحت باشند آقاجون : بله ان شاالله آزمایشهاشون انجام بدن مبعث آقارسول الله صیغه شون کنیم که میشه ۵ روز دیگه حاج کمیل : تاریخش عالیه زندگیشون ان شاالله سیره رسول الله باشه مرتضی اینا که رفتن دیدم گوشیم داره ویبره میره اس مس بود باز کردم از طرف زهرا بود زنداداش جونم داداشم میگه فردا ساعت ۸ حاضرباش خانم بیایم دنبالت بریم آزمایشگاه - چشم خواهرشوهر جان از خواب بیدارشدم - مامان مامان من کدوم مانتو و روسریم بپوشم عزیزجون : الان میام کمکت چی شده نرگس جان - مامان الان میان من چـــــــــــی بپوشم عزیزجون: اون مانتو صورتی آستین سه ربع با شلوار دمپا مشکی با ساق دست سفید و روسری سفید داشتم حاضر میشدم صدای زنگ دراومد عزیزجون : پسرم بیاید بالا + ممنونم مادرجان به نرگس خانم میگید بیان یهو رفتم بیرون باخجالت گفتم من حاضرم قرار بود زهرا و همسرشم باما بیان آزمایش دادیم گفتن فردا جواب حاضره قرارشد مرتضی بره جواب بگیره اگه مشکلی نبود با بچه ها بیان دنبالم بریم برای خرید حلقه خیلی استرس داشتم گوشی گرفته بودم دستم بهش زل زده بودم شماره زهرا نمایان شد . - جانم زهرا √ حاضرباش میایم دنبالت - باشه وارد پاساژ شدیم زهراگفت : علی جان من اینجا یه لباس دیدم بریم اون ببین بعد رو به ما گفت شماهم برید حلقه بخرید با مرتضی آروم و خجول به حلقه ها نگاه میکردیم + نرگس خانم اگه از حلقه ای خوشتون اومد حتما بگید - بریم داخل دوتا رینگ ساده سفیدانتخاب کردیم داشتم از مغازه میومدم بیرون که مرتضی صدام کرد + نرگس خانم یه لحظه بیا این انگشتر زمرد ببین انگشتر گرفت سمتم قشنگه خانم ؟ - بله قشنگه + مبارکت باشه -آخه این خیلی گرون آقای کرمی +نرگس خانم دیگه از بعد شما سادات منی منم همسرت بانوجان دیگه اون طوری صدام نکن -چشم اما این گرونه + نه نیست مبارکت باشه دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 9⃣2⃣ قراره ساعت ۶ غروب مرتضی اینا بیان خونمون یه کت
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 0⃣3⃣ چندساعت دیگه منو مرتضی محرم میشیم قرارمون این شد که یه صیغه ای موقت محرمیت بینمون خونده بشه تا روزجشن حجاب خطبه عقدمون تو دانشگاه خونده بشه همه مهمونا تو پذیرایی بودن منم با لباس سرتاسر سفید تو اتاقم مادر آقامرتضی که دیگه مادرجون صداش میکردم با زهرا اومدن تو اتاق مادرجون : ماشاالله عروسم چقدر نازشده عزیز مادر این چادر سرت کن مرتضی بیرون منتظره - چشم مادرجون چادرم سر کردم چون آقایون هم شامل دامادمون بودن تو اتاق بودن من کت وشلوارسفید پوشیده بود دو صندلی کنار بود یه سفره عقد روبرمون یه طرف قرآن من گرفته بودم یه طرفش مرتضی عاقد واردشد شروع کرد به خوندن خطبه عقد منو زهرا از قبل هماهنگ کرده بودیم زهرا بجای گل چیدن بگه عروس رفته کربلا گل بیاره عاقد: عروس خانم دوشیزه محترم مکرمه خانم سیدنرگس موسوی آیا وکیلم شما عقدموقت به مدت ۲۵ روز به عقد آقای مرتضی کرمی دربیاورم ؟ زهرا: عروس رفته کربلا گل بیاره عاقد : برای باردوم آیا وکیلم عروس خانم ؟ زهرا : عروس رفته کربلا گلاب محمدی بیاره عاقد: به سلامتی برای بار آخر آیا وکیلم - با استناد از حضرت صاحب الزمان و بااجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله عاقد : به پای هم پیر بشید آقای مرتضی کرمی وکیلم ؟ + بله عاقد مبارک باشه مادرجون: پسرم انگشتر حلقه دست عروست کن مرتضی دستمو گرفت تو دستش و حلقه تو دستم کرد + مبارکت باشه خانم گل - ممنونم آقا مبارک شماهم باشه و تک تک بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن هدایا تمام شد مرتضی آروم زیر گوشم گفت : ساداتم برو چادرتو با چادرمشکی عوض کن بریم امامزاده حسین و مزارشهدا - چشم چادرم تعویض کردم سوارماشین شدیم دست تو دست هم وارد مزارشهدایم باهم سرمزار چندتا شهید رفتم - مرتضی ( برای اولین بار اسمش گفتم ) + جانم ساداتم - بریم سرمزار شهید ململی + بریم خانم گل حدود ۱ ساعتی مزار شهدا بودیم بعد رفتیم خونه تو خونه پدرم اعلام کرد بچه ها تصمیم گرفتن عقدشون تو دانشگاه به صورت ازدواج دانشجویی بگیرن ساعت ۱ نصف شب بود مهمونا رفتن همه رفته بودن فقط خودمون بودیم مادرجون اینا بلندشدن برن - خیلی خسته شدی آقا + نه عزیزم فردا میام دنبالت بریم دانشگاه دوست دااااااارررررممممم سرم انداختم‌ پایین +حرف من جواب نداشت خانم گل - منم دوست دارم دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 0⃣3⃣ چندساعت دیگه منو مرتضی محرم میشیم قرارمون این
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 1⃣3⃣ مرتضی قراربود ۹ صبح بیاد داشتم تو کمدم دنبال لباسی میگشتم که هم شیک باشه هم جلف نباشه چون‌مرتضی به سبک و رنگ لباس خیلی حساس بود رو گوشیم میس انداخت با هیجان از خونه خارج شدم از ماشین پیداشد اومد سمتم یه شاخه گل رز قرمز گرفت سمتم + برای سادات قشنگم - ممنون چرا زحمت کشیدی به سمت دانشگاه حرکت کردیم سرراهمون دوتا جعبه شیرینی خریدیم - آقا اول این بریم این شیرینی بین بچه ها پخش کنیم بعدش بریم واحدفرهنگی برای ازدواج دانشجویی ثبت نام کنم + باشه چشم وارد آمفی تائتر شدیم باهم که وارد شدیم صدای جیغ و کف و سوت بچه ها بلند شد همه شون میزدن رو‌سن آمفی تائتر شیرینی شیرینی شیرینی منو مرتضی همهمه بچه ها آقای کرمی هم قاطی مرغا شد اخوی از همین روز اول بابا شروع نمیکردی زی زی بودن شیرینی پخش کردیم داشتم با یکی از خواهران حرف میزدیم + سادات جان یه لحظه - جانم آقا + بریم واحد فرهنگی مشخصاتمون تو سیستم جامع ازدواج دانشجویی ثبت کنیم -باشه باهم رفتیم واحد فرهنگی مسئول واحدفرهنگی یه آقای حدود ۵۵-۶۰ ساله بود به اسم آقای مددی +سلام آقای مددی آقای مددی : سلام پسرم مبارکتون باشه دوتا از بهترین بچه های دانشگاهمون باهم ازدواج کردن + ممنونم شمالطف دارید تایم ناهار بود داشتیم وارد آمفی تائتر میشدیم مرتضی گفت نرگس جان ناهار بریم بیرون این حرف مرتضی برابرشد با لحظه ی ورود من به سالن جانشین فرمانده برادران : کجا ان شاالله فرمانده امروز باید برای همه ما ناهار بخری - ای بابا آقای اصغری ورشکسته میشیما آقای اصغری: نترسید خواهرموسوی ۳ روز مونده به جشن حجاب یا عقدمون مونده بود از مرتضی خواستم چفیه ای که چندسال پیش از آقا یادگاری گرفته بود بندازه گردنش خودمم اون چفیه که آقا با نامه فرستاده بودن بعنوان روسری سرم کردم فاطمه و زهرا خواهرای آقامرتضی تو‌حسینه منتظر بودن سخنرانیم تموم شد برم چادر عقدمو سر کنم برنامه با تلاوت چند آیه از سوره نور شروع شد بعدپخش سرودملی مجری شروع کرد به صحبت بسم الله الرحمن الرحیم امروز دورهم جمع شدیم تا از بانوی محجبه و نخبه دانشگاهمون تقدیرکنیم با گفتن این حرف مرتضی دستم فشار داد گفت بهت افتخارمیکنم ساداتم تائیر و سرود برگزار شد مجری: دعوت میکنم از مهمان ویژه برنامه مون خواهربسیجی سرکارخانم نرگس سادات موسوی با یه صلوات ایشان دعوت کنید تشریف بیارن بالا -بسم الله الرحمن الرحیم ای زن از فاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب سلام خدمت همه بزرگواران امروز که تو این جایگاه قرارگرفتم تااز عشقم به والاترین پوشش جهان چادر بگم خواهرای عزیزم یه روزی حتی فکرشم نمیکردم عاشق چادربشم اما باعنایت شهدا همه چیز بدست آوردم بعدازشهدا باید خواهری تشکر کنم که منو تو این راه قرارداد خانم زهرا کرمی من امروز از عنایت شهدا علاوه بر نخبه بودن محجبه هم هستم امیدوارم یک روزی تمام بانوان سرزمینم حجاب فاطمی برسر بذارند ممنونم که به حرفام گوش دادید مجری : خواهر موسوی خیلی ممنونم ازتون بایه صلوات محمدی بدرقه شون کنید اما حالا یه برنامه خیــــــــــــلی ویژه داریم دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 1⃣3⃣ مرتضی قراربود ۹ صبح بیاد داشتم تو کمدم دنبال لب
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 2⃣3⃣ مجری : خب یه نیم ساعتی ما این پرده ها بندازیم تا سن برای برنامه ویژه مون حاضر بشه پشت سن یه اتاق فرمان بود که به سن باز میشه بچه ها سفره عقد پهن کردن وسط سن عاقدهم اومدن بالا مرتضی تو اتاق بود منو که با چفیه دید گفت : چه خوشگل شدی ساداتم - میدونستی مرتضی ۳ دقیقه دیگه عقدموقتمون تموم میشه بهت نامحرم میشیم + ساداتم چه شیطون شده بجاش ۵ دقیقه دیگه تا ابد محرمم میشی مجری اومدگفت : بچه ها بیاید بشین بعد پرده ها جمع کنیم رفتیم بالا به سفره عقدم نگاه کردم از چفیه بود پرده ها که جمع شد همه حاضرین تو سالن جیغ ،دست،سوت زدن مجری : اینم برنامه ویژه مون به افتخارشون یه دست خوشگل بزنید ساعت نشون مرتضی دادم - ۳ دقیقه تموم شد +۲ دقیقه یعنی مونده عاقد بعداز خوندن متن عربی خطبه عقد دائم گفت : سرکارخانم نرگس سادات موسوی آیا وکیلم شما را با مهریه ۵ سکه بهار آزادی یک دست آینه و شمعدان و یک سفر کربلای معلی عقد دائم آقای مرتضی کرمی دربیاورم ؟ - با استناد از آقا صاحب الزمان و با اجازه پدر و مادرم و بزرگترها بله عاقد : به میمنت و مبارکی آقای مرتضی کرمی وکیلم ؟ + بله تا بله گفتم دخترا هلهله کردن پسرا سوت میزدن مبارکتون باشه + هول بار اول بله گفتی - خودتی گل خشکیده و نقل بود که از هر طرف سرم کشیده میشود مجری: لطفا این میکروفون بدید دست آقای داماد خب آقای داماد مبارک باشه الان با عروس خانم کجا میرید + مزارشهدای گمنام دانشگاه باهم رفتم سرمزارشهدای گمنام ترم چهارم دانشگاه با محرمیت ما شروع شد دوهفته از شروع ترم میگذره تو ماشین مرتضی بودیم داشتیم میرفتیم خونشون گوشیم زنگ خورد فاطمه صالحی بود بچه تهران بود اما دانشجوی دانشگاه ما از بچه های بسیج گوشی جواب دادم - الو سلام فاطمه جان خوبی؟ - مبارکت باشه ان شاالله به پای هم پیر بشید - واقعا چه جای قشنگی من تا حالا نرفتم خوش به سعادتون رفتی دعا کن منم یه بار برم حسرت به دل نمونم - بزرگیت میرسونم - یاعلی خداحافظ ‌ مکالمه ام که تموم شد رفتم تو فکر ای بابا نکردیم ماهم میرفتیم خطبه عقدمون اونجا + نرگس سادات چی شد رفتی تو فکر - دوستم بود + متوجه شدم اما کجا خیلی دوست داری بری؟ - کهف الشهدای تهران میترسم حسرت به دل بمونم + نرگس تو‌کهف الشهدا دوست داری بری به من نگفته بودی؟ - روم نشد + خانم گلم عزیزم من و شما الان ازهمه بهم نزدیکتریم هروقت چیزی خاستی بگو‌ یا میتونم همون موقعه انجام میدم برات یانه میمونه برای بعد اما نذار حرف تودلت بمونه - باشه چشم من خیلی دوست دارم برم کهف الشهدا + امشب میام خونتون با حاج باباحرف میزنم فردا پس فردا بریم - آخجون + اوج هیجانت با آخجون خالی میکنی یعنی ؟ - پس چیکارکنم + تشکرات همسری - یعنی چی؟ دیدم لپشو آورد جلو گفت تشکر کن منم هنگ موندم از خجالت داشتم آب میشدم +نرگس تا تشکر نکنی نمیریما هیچی نگفتم نیم ساعت گذشته بود اما مرتضی نمیرفت - آقا دیرشدا مادرجون نگران میشن + تشکر کن بریم لب به دندون گرفتم خیلی سریع و کوتاه تشکر کردم صدای خنده اش فضای ماشین برداشت کی فکرش میکنه پسر محجوب و سر به زیر دانشگاه انقدر شیطون باشه دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 2⃣3⃣ مجری : خب یه نیم ساعتی ما این پرده ها بندازیم ت
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 3⃣3⃣ تو اتاقم مشغول بررسی یه تحقیق درسی بودم که گوشیم لرزید قفلش باز کردم دیدم مرتضی است +سلام خانم گل زنگ زدم خونه مادرجون گفت حاج بابا نیستن برای شب هماهنگ کردم بیام با حاج بابا حرف بزنم جوابش دادم : ممنون دستت درد نکنه شام منتظریم + باشه چشم فقط تو حرفی نزن بذار خودم میگم - چشم + دوست دارم ساداتم - منم دوست دارم آقایی شب میبینمت یاعلی یاعلی عزیزجون صدام کرد نرگس مادر بیا کارت دارم - جانم عزیزجون عزیزجون : آقامرتضی زنگ زده بود گفت شب میاد با آقاجون کار داره - خب بیاد مگه مرتضی لوله خُرخُرست مامان عزیزجون: نرگس باهم دعواتون شده - مامان ۱ ماه عقد کردیما کدوم دعوا حتما یه کاری داره دیگه عزیزجون: گفتم شام بیاد پس من برم حاضر شم ساعت ۷ بود آقاجون از بیرون اومد مادر: حاج آقا بشین برات چای بیارم مرتضی داره میاد اینجا گفت با شما کار داره ساعت ۸ شب بود که صدای آیفون بلند شد بدوبدو رفتم سمت آیفون من باز میکنم عزیزجون : مادر آروم از پله ها با دو رفتم پایین درکوچه باز کردم - سلام آقایی خوش اومدی + ممنون خانم گل این گل مال شماست - مرسی بریم بالا + سلام مادرجان خوب هستید عزیز: سلام ممنون پسرم بیا داخل + حاج بابا هستن؟ عزیز: آره پسرم بیا داخل شام خوردیم + حاج بابا میخاستم اجازه نرگس سادات بگیرم دو روز باهم بریم تهران حاج بابا : پسرم اجازه نمیخاد زنته باباجان هرجا میخاید برید صاحب اختیارید + ممنون شما بزرگوارید پس ما فردا صبح راه میفتیم اگه اجازه میدید امشب نرگس ببرم خونمون صبح از همونجا راه بیفتیم حاج بابا: نرگس بابا برو حاضرشو با شوهرت برو صبح ساعت ۸ صبح رفتیم سمت تهران ساعت ۱۰ بود که رسیدیم مرقد امام خمینی هم زیارت کردیم هم صبحونه خوردیم مرتضی تو راه گفت ناهار بریم دربند - کجاست من تاحالا نرفتم + یه جای گردشی بعدش میرم موزه عبرت - اونجا کجاست ؟ + یه زندان که برای دوران شاهه کمیته ضد خرابکاری خیلی ازشهدا و سران کشور تو اون زندان شنکجه شدن - واقعا؟ + آره حالا میریم خودت میبنی تا برسیم موزه عبرت ۱ ساعتی طول کشید وای پس از گذشت سالها هنوز زندان بوی خون میداد شب رفتیم هتل صبح ب سمت کهف الشهدا رفتیم - مرتضی کهف الشهدا چه شکلی ؟ + ساداتم انقدر بی تابی نکن صبرکن خانم گل خودت میبنی کهف الشهدا تو منطقه ولنجک تهران بود تا یه منطقه ای از کهف الشهدا با ماشین رفتیم اما از یه جای به بعد باید پیاده میشدیم ماشین پارک کردیم و پیاده شدیم یه غاری که ۵ تاشهیدگمنام دفن شده بودن به مزارشهدا نگاه کردم - مرتضی یکی از شهدا که بالای مزارش عکس بالاسرشه شهید مجید ابوطالبی ماجراش چیه ؟ + خانم گلم چندماه پیش این شهید میره خواب مادرش آدرس مزارش به مادرش میده پیگیری ها که انجام میشه میبنند واقعا درسته بعداز چند ثانیه شروع کرد برام یه شعر زمزمه کردن . . من دو کوهه را ندیده ام عشق را کنار جزیره مجنون حس نکرده ام روی خاک های معطر طلائیه راه نرفته ام من فکه را ندیده ام داستان آن دلیر مردان خدایی را از راوی نشنیده ام . اما تا دلتان بخواهد کهف_الشهدا رفته ام و در کتاب ها خوانده ام شنیده ام ک کهف حال و هوای فکه وطلائیه دارد . دلم میخواهد بروم از این شهر شلوغ پر دود بروم شلمچه هویزه طلائیه فکه .. بروم و غبار روبی کنم این دل پژمرده را . کاش شهدا بخرند این دل خسته را . چ_میجویی_عشق_اینجاست . دوای درد مرا هیچکس نمیداند .. فقط بگو ب شهیدان دعا کنند مرا .. تا تقریبا اذان ظهر تو کهف الشهدا بودیم نماز ظهر خوندیم با صدای گرفته گفتم : آقا + جانم -میشه بریم مزارشهدا بعد بریم قزوین + آره حتما عزیزم فقط شهید خاصی مدنظرته - آره شهید علی خلیلی و ابراهیم هادی 🍃أللَّھُـمَ ؏ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 3⃣3⃣ تو اتاقم مشغول بررسی یه تحقیق درسی بودم که گوشی
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 4⃣3⃣ - مرتضی تو شهید علی خلیلی چقدر میشناسی + خیلی اطلاعات درموردش ندارم فقط میدونم به شهید امرو به معروف شهرت داره خودت چی چیزی ازش میدونی؟ - یه ذره بیشتر از تو + إه بگو برام خوب - من از زبان سایرین شنیدم نمیدونم درسته یانه + حالا اشکال نداره بگو - گویا شب نیمه شعبان داشته چندتا از بچه ها که سنشون پایین بوده تا یه مسیری همراهی میکرده که صدای جیغ یه خانمی توجه اش جلب میکنه میره جلو مانع بشه که خودش به شدت مجروح میشه + خب بقیه اش - بعد از جانبازیش خیلی ها بهش زخم زبان میزنن که بتوچه مگه تو مسئول بودی خودت دخالت دادی شهید هم یه نامه به حضرت آقا مینوسه و تمام ماجرای جانبازیش میگه + حضرت آقا پاسخ نامه میدن ؟ - بله داده بودن + نرگس لب تاپ از صندلی عقب بیار یه سرچ تو گوگل کن نامه شهید علی خلیلی و رهبر معظم انقلاب بعد برام بخونش - باشه الان لب تاپ میارم رمز لب تاپ چنده ؟ + سال تولدت به اضافه سالی که جواب مثبت بهم دادی مرتضی داد +خب بسم الله بخون ببینم متن نامه ای شهید علی خلیلی به رهبر معظم انقلاب سلام نامه شهید علی خلیلی به رهبر معظم انقلاب ۱۵ روز قبل از شهادت اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید، خوبم؛ دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند، شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند… من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص)فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم.اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند . میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد! ولی آن شب اگر من جلو نمی رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید… یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی! من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند، ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر خودتان فرمودید:امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است. آقاجان! بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟ مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟ یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟ رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید. آقا جان! من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد. + نرگس جان لطفا پاسخ حضرت آقا هم بخون - چشم مرتضی خیلی هستش من فقط اون قسمتش که خیلی مهمه برات میخونم + باشه عزیزم متن نامه ای رهبری به شهید علی خلیلی ایشان فرموده‌اند: دشمن از راه اشاعه‌ى فرهنگ غلط فرهنگ فساد و فحشا سعى مى‌کند جوانهاى ما را از ما بگیرد. کارى که دشمن از لحاظ فرهنگى مى‌کند، یک "تهاجم فرهنگى" بلکه باید گفت یک «شبیخون فرهنگى» یک «غارت فرهنگى» و یک «قتل عام فرهنگى» است. امروز دشمن این کار را با ما مى‌کند. چه کسى مى‌تواند از این فضیلتها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنى که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصى نبسته و مى‌تواند بایستد و از فضیلتها دفاع کند. کسى که خودش آلوده و گرفتار است که نمى‌تواند از فضیلتها دفاع کند! این جوان بااخلاص مى‌تواند دفاع کند. این جوان، از انقلاب، از اسلام، از فضایل و ارزشهاى اسلامى مى‌تواند دفاع کند. لذا، چندى پیش گفتم: «همه امر به معروف و نهى از منکر کنند.» الآن هم عرض مى‌کنم: نهى از منکر کنید. این، واجب است. این، مسئولیت شرعى شماست. امروز مسئولیت انقلابى و سیاسى شما هم هست. 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 4⃣3⃣ - مرتضی تو شهید علی خلیلی چقدر میشناسی + خیل
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 5⃣3⃣ به من نامه مى‌نویسند؛ بعضى هم تلفن مى‌کنند و مى‌گویند: «ما نهى از منکر مى‌کنیم. اما مأمورین رسمى، طرف ما را نمى‌گیرند. طرف مقابل را مى‌گیرند!» من عرض‌ مى‌کنم که مأمورین رسمى چه مأمورین انتظامى و چه مأمورین قضائی حق ندارند از مجرم دفاع کنند. باید از آمر و ناهى شرعى دفاع کنند. همه‌ى دستگاه حکومت ما باید از آمر به معروف و نهى از منکر دفاع کند. این، وظیفه است. اگر کسى نماز بخواند و کس دیگرى به نمازگزار حمله کند، دستگاه‌هاى ما از کدامیک باید دفاع کنند؟ از نمازگزار یا از آن کسى که سجاده را از زیر پاى نمازگزار مى‌کشد؟ امر به معروف و نهى از منکر نیز همین‌طور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است. - اینم پاسخ حضرت آقا + خوشا به سعادتش که به همچین مقامی رسیده نرگس سادات آدرس مزارشو بلدی؟ - آره قطعه 24 ردیف 66 شماره 34 + خب پس اول بریم سر مزار شهید علی خلیلی بعد شهید ابراهیم هادی رسیدیم بهشت زهرا ماشین تو پارکینگ پارک کردیم سرراهمون دوتا شیشه گلاب خریدیم با دوتا شاخه گل رز قرمز رسیدیم سر مزارشهید علی خلیلی در گلاب باز کردم + نرگس سادات خانم گل لطفا شما گلاب بریز من مزار میشورم یه وقتی نامحرمی میاد شایسته نیست - چشم آقای مرتضی جان +جانم تو کهف الشهدا تو برام از شهدای اونجا شعر خوندی اینجا من برات شعر بخونم ؟ - آره عزیزم حتما «به‌هوش باش و از این دست دوستی بگذر  به‌هوش باش که از پشت می‌زند خنجر   به‌هوش باش مبادا که سحرمان بکنند  عجوزه‌های هوس، مطربان خُنیاگر   چنان مکن که کَسان را خیال بردارد  که بازهم شده این خانه بی‌در و پیکر   بدا به ما که بیاید از آن سر دنیا  به‌قصد مصلحت دین مصطفی کافر   به این خیال که مرصاد تیر آخر بود  مباد این که بنشینیم گوشه سنگر   که از جهاد فقط چند واژه فهمیدیم  چفیه، قمقمه، پوتین، پلاک، انگشتر   بدا به من که اگر ذوالفقار برگردد  در آن رکاب نباشم سیاهی لشکر   بدا به حال من و خوش به حال آن که شدست  شهید امر به معروف و نهی از منکر   چنین شود که کسی را به آسمان ببرند  چنین شود که بگوید به فاطمه مادر   قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد  که بی‌وضو نتوان خواند سوره کوثر   زبان وحی، تو را پاره تن خود خواند  زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟   چه شاعرانه خداوند آفریده تو را  تو را به‌کوری چشمان آن هو الابتر   خدا به خواجه لولاک داده بود ای‌کاش  هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر   چه عاشقانه، چه زیبا، چه دلنشین وقتی  تو را به دست خدا می‌سپرد پیغمبر   علیست دست خدا و علیست نفس نبی  علی قیام و قیامت علی علی محشر   نفس‌نفس کلماتم دوباره مست شدند  همین که قافیه این قصیده شد حیدر   عروسی پدرِ خاک بود و مادرِ آب  نشسته‌اند دو دریا کنار یکدیگر   شکوهِ عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد  چنان‌که همسر تو در رکوع انگشتر   همیشه فقر برای تو فخر بوده و هست  چنان‌که وصله چادر برای تو زیور   یهودیانِ مسلمان ندیده‌اند آری  از این سیاهیِ چادر دلیل روشن‌تر   حجاب روی زمین طفل بی‌پناهی بود  تو مادرانه گرفتیش تا ابد در بر   میان کوچه که افتاد دشمنت از پا  در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر   میان آتشی از کینه، پایمردی تو  نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر   کنون به تیرگی ابرها خبر برسد ‏که زیر سایه آن چادر است این کشور   رسیده است قصیده به بیت حسن ختام  امید فاطمه از راه می‌رسد آخر + خیلی قشنگ بود خانم گل نرگس جانم بریم سر مزار آقا ابراهیم - بریم آقای - مرتضی + جانم - چرا باید یه دختر با بی حجابیش باعث شهادت یه جوان مذهبی بشه + نرگس تو اینو میگی علی آقا شهید شده از مقام اخروی برخوردار شده اما من تو رفقام دیدم یه دختر با بی حجابیش باعث شده اون پسر کلا جهنمی شده - وای خدا + نرگس میدونی چرا عاشقت شدم ؟ - چرا + چون تنها دختری بودی که با اینکه مانتویی بودی عفیف و محجبه بودی نگاه حرام یه پسر روت حس نکردم برای همین خواستم برای من بشی - مرتضی تو رو شهید ململی گذاشت سرراهم واقعا هم ازش ممنونم + نرگس جان یادت باشه از اینجا بریم کتاب سلام برادر ابراهیم هم برات بخرم - درموردچیه ؟ + درمورد شهید ابراهیم هادی - من چیز زیادی درموردش نمیدونم + خودم برات توضیح میدم درموردش خیلی شخصیت بزرگی بوده یه سری من ازش مطلب میدونم برات تعریف میکنم بقیه اشم ان شاالله از کتاب خودت میخونی - باشه دستت دردنکنه مرتضی جان 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 5⃣3⃣ به من نامه مى‌نویسند؛ بعضى هم تلفن مى‌کنند و مى
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 6⃣3⃣ به سمت مزار شهید هادی راه افتادیم + نرگسم گفتی چیز زیادی از شهید ابراهیم هادی نمیدونی - اوهوم تقریباهیچی نمیدونم + شهید ابراهیم هادی به علمدار کمیل شهرت داره گمنام هستش یه بار یکی از راویان جنگ تعریف میکرد درمورد مرام ورزشکاری شهید هادی صدای بلند گو دو کشتی گیر را برای برگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند. ابراهیم هادی با دوبنده ی ... . محمود.ک با دوبنده ی ... . از سوی تماشاچیا ابراهیم را می دیدم. همه ی حدس ها بر این باور بود که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد. ولی سرانجام ابراهیم شکست خورد. در حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی اش را می شنود. با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق نق کردم با آرامی گوش می داد و دست آخر هم گفت: غصه نخور ولباس هایش را پوشید و رفت. با مشت و لگد عقده هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، خسته شدم نیم ساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون. بیرون ورزشگاه محمود.ک حریف ابراهیم را دید که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره اش کرده بودند. حریف ابراهیم بادیدن من صدایم کرد: ببخشید شما رفیق آقا ابراهیم هستید؟ با اعصبانیت گفتم : فرمایش . گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل از مسابقه به آقا ابراهیم عرض کردم من شکی ندارم از شما می خورم ولی واقعا هوای ما را داشته باش . مادر و برادرم اون بالا نشسته اند و ما رو جلوی مادرمون خیلی ضایع نکن. حریف ابراهیم زیر گریه زد و اینجوری ادامه داد: من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم ... . سرم رو پائین انداختم  و رفتم . یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم و به یاد لبخند اون پیرزن و اون جوون، خلاصه گریه ام گرفت. عجب آدمیه ابراهیم... . این کلمه مرتضی برابر شد با رسیدنمون به یادمان شهید هادی بازهم من گلاب ریختم و مرتضی شروع کرد به زمزمه این شعر تنها کسانی شهید می شوند! که شهید باشند... . باید قتلگاهی رقم زد؛ باید کشت!! منیت را تکبر را دلبستگی را غرور را غفلت را آرزوهای دراز را حسد را حرص را ترس را هوس را شهوت را حب_دنیا را... . باید از خود گذشت! باید کشت نفس را... . شهادت درد دارد! دردش کشتن لذت هاست... . به یاد قتلگاه کربلا... به یاد قتلگاه شلمچه و طلاییه و فکه... الهی،قتلگاهی... باید کشته شویم،تا شهید شویم!! بايد اقتدا كرد به ابراهيم_هادی + نرگس جان خانم بلند شو عزیزم بریم کتاب بخریم بعد به سمت خونه حرکت کنیم - باشه چشم نزدیک یادمان شهدای مکه یه واحد فرهنگی بود با مرتضی وارد واحد فرهنگی شدیم + سلام بردار خداقوت ببخشید یه نسخه کتاب سلام بر ابراهیم میخاستم * سلام بله یه چند لحظه صبر کنید بفرمایید اینم کتاب + خیلی ممنونم این کارت لطف کنید بکشید * قابل نداره برادر + ممنونم اخوی سوار ماشین شدیم - دستت دردنکنه آقا کتاب باز کردم - إه مرتضی صفحه اول کتاب یه شعر هست + بلند بخون لطفا منم گوش بدم - باشه چشم بسم الله الرحمن الرحیم سلام حضرت ساقی سلام ابراهیم سلام کرده ز لفت جواب می خواهیم سحررسید و نسیم آمد و شبم طی شده به شوق باده ی تو ما هنوز در راهیم تیر به دست بیا که دوباره بت شده ایم طناب و دلو بیاور که در چاهیم هزار مرتبه از خودگذشتی و رفتی هزار مرتبه غرق خودیم و می کاهیم تو از میانه عرش خدا به ما آگاهی و ما که از سر غفلت ز خویش ناآگاهیم تو مثل نور نشستی میان قلب همه دمی نظر به رهت کن چون پر کاهیم زبان ماکه به وصف تو لال می ماند ببین که خیر سرم شاعریم و مداحیم صدای صوت اذان تو ،هست مارابرد وگرنه ما از سر شب غرق ناله و آهیم تمام عمر جوانی ما تباهی شد امیدوار به رحمت و عفو اللهیم خداکند شامل شفاعتت شویم ابراهیم سراینده اکبرشیخی از روابط عمومی مجتمع صنایع شهید ابراهیم هادی تا برسیم قزوین تقریبا نصف کتاب خوندم رسیدیم قزوین - دستت دردنکنه خیلی این دو روز به زحمت افتادی + وظیفه ام بود خانم گل - میای بریم خونه ما؟ + نه عزیزم تورو میرسونم خونه از حاج بابا تشکر کنم بعد میرم خونه 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 6⃣3⃣ به سمت مزار شهید هادی راه افتادیم + نرگسم گفتی چ
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 7⃣3⃣ مرتضی اینا برای یه پروژه از طرف دانشگاه برده بودن نیروگاه هسته ای اهواز زهرا هم شدیدا مشغول کارهای عروسیش بود برای هم مسئولیت بسیج خواهران فعلا با من بود داشتم پرونده یکی از خواهران کنترل میکردم که آقای اصغری جانشین مرتضی صدام کرد خواهر موسوی - بله آقای اصغری این لیست خواهرانی که مجاز به شرکت در طرح ولایت کشوری شدن خدمت شما باهشون هماهنگ کنید دوره ۵ دیگه شروع میشه - بله حتما آقای اصغری یه سوال بله بفرمایید - آقای کریمی مجاز شدن ؟ بله هم آقای کریمی هم آقای صبوری اسامی نگاه کردم من و زهرا هم مجاز شده بودم اما فکر نکنم ما بتونیم بریم با تک تک خواهران تماس گرفتم و گزارش دوره بهشون دادم من بخاطر امتحانام زهرا بخاطر کارای عروسیش دوره نرفتیم دوره تو مشهد بود تو فرودگاه داشتیم بچه ها را بدرقه میکردیم - مرتضی خیلی مراقب خورد و خوراکت باش + چشم - رسیدی به من زنگ بزن +چشم - رفتی حرم منم خییییلی دعا کن + چشم - مرتضی مراقب خودت باشیا + نرگس چقدر سفارش میکنی بخدا من بچه نیستما ۲۶-۲۷ سالمه انقدر که تو داری سفارش میکنی مامان سفارش نمیکنه - آخه اولین بار دارم ازت دور میشم خوب نگرانتم + من فدات بشم من گزارش دقیقه ای به شما میدم - ممنون تو خونه داشتم کتاب میخوندم زهرا زنگ زد - الو سلام آجی خانم سلام داشتی چیکار میکردی عروس جان ؟ - زهرا بیکاری ؟ آره چطورمگه ؟ - میای بریم بدیم خیاطت برام چادر حسنا بدوزه مطمئنی چادر حسنا میخای ؟ - آره مرتضی هربار تو چادر حسنا سر میکنی خیلی خوشگل نگات میکنه وا ؟ - والا حالا میخام بدوزم خیلی خوشش میاد باشه حاضر شو میام دنبالت رفتیم خیاطی - خانمی لطفا طوری بدوزید که تا پس فردا حاضربشه سه روز دیگه از مشهد میاد میخام با این چادر برم بدرقه اش باشه حتما خانم موسوی - ممنونم تو فرودگاه منتظر بودیم پرواز بچه ها بشینه زهرا با شیطنت گفت مامان آمبولانس خبر کنیم داداشم الان نرگس با چادر حسنا ببینه غش میکنه مادرجون: عروسم اذیت نکن دسته گل گرفتم جلو صورتم طوری که معلوم نباشه منم مرتضی وقتی منو دید فقط با ذوق نگاه میکرد امتحانای ترم چهارم من تموم شد جشن فارغ التحصیلی مرتضی اینا هم برگزارشد و‌مرتضی با معدل A دانشجویی نخبه اعلام شد و از یک ماه دیگه برابر با ترم ۵ من توی نیروگاه هسته ای نطنز شروع به کار میکرد قراربود همزمان هم تو سپاه ناحیه قزوین شروع به کار کنه تو خونه خودمون داشتم تحقیقم تایپ میکردم که گوشیم زنگ خورد یه نگاه ب اسم مخاطب کردم عروس داییم مائده سادات بود دکمه اتصال مکالمه زدم - الو سلام مائده جان •• سلام عزیزم خوبی؟ آقامرتضی خوبه ؟ حاج آقا و عمه جان خوبن؟ - ممنون همه خوبن شما چیکار میکنی ؟ پیداتون نیست ؟ این پسردایی ما کجاست ؟ پیدایش نیست •• برای همین زنگ زدم عزیزم فرداشب بیاید خونه ما با عمه اینا همه رو دعوت کردم - ان‌ شاالله خیره •• آره عزیزم خیره سید رسول داره میره سوریه خواستم شب قبل از رفتنش یه مهمونی بگیرم - مائده جان پسردایی برای چی میره سوریه ؟ •• بعنوان مدافع حرم میره عزیزم - توام موافقت کردی مائده؟ •• آره عزیزم نمیخام مانع رسیدنش به معشوق باشم - خدا چه درجه صبری بهت داده مائده ان شاالله به سلامتی بره برگرده •• ممنون ان شاالله با آقا مرتضی بیاید منتظرتونم - باشه چشم •• به عمه جان سلام برسون یاعلی شماره مرتضی گرفتم - سلام علیکم حاجی فاتح قلوب + علیکم سلام تاج سر -خداقوت عزیزم + ممنون - مرتضی +جانم ساداتم - فرداشب یه مهمونی دعوتیم + مهمونی رفتن ناراحتی داره مگه؟ - آره این مهمانی داره سیدرسول پسرداییم داره میره سوریه + خوشابه سعادتش خدا نصیب همه آرزومنداش کنه - ان شاالله +پس فرداشب میام دنبالت باهم بریم - آره دستت دردنکنه + قربونت کاری نداره خانمی؟ - مراقب خودت باش 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 7⃣3⃣ مرتضی اینا برای یه پروژه از طرف دانشگاه برده بودن
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 8⃣3⃣ به سمت خونه ای پسرداییم راه افتادیم سیدرسول سه سال بود با مائده سادات ازدواج کرده بود یه دختر یک ساله و نیم داشتن مهمونی خیلی شلوغ بود یه سری از اقوام گریه میکردن اما عجب رفتار مائده سادات بود خیلی آروم بود زینب سادات دخترشون یه دقیقه هم از پدرش جدا نمیشد رسول هم میگفت : دخترم میدونه روزای آخری که پیششم داره لوس میشه - نگو پسردایی ان شاالله به سلامت میری و میای رو به مرتضی گفت پر پروازت آمادست ؟ تقریبا دعاکن حاجی جان سید رسول : ان شاالله میپری برادر تا ساعت ۱۲ شب خونه پسرداییم اینا بودیم انقدر خسته بودم یادم رفت از مرتضی معنی حرفشو بپرسم ۱۵ روز از رفتن پسرداییم میگذشت ترم ۵ دانشگاه شروع شده بود مرتضی ۵ روزی بود تو نیروگاه نطنز شروع به کار کرده بود حجم کاریش خیلی زیاد بود سعی میکردم بیشتر پیشش باشم تا خستگی کار روح و روانشو خسته نکنه رسیدم خونمون دم در خونه ماشین مرتضی بود چندمتر اونطرف تر هم ماشین سیدهادی و سیدمحسن بود باخودم گفتم آخجون نرجس از قم اومده ! در و با کلید باز کردم رفتم تو تا وارد خونه شدم دیدم همه سیاه پوشیدن خیلی ترسیده بودم - سلام چی شده چراهمه مشکی پوشیدید ! مامان چرا گریه میکنه چی شده ؟ مرتضی اومد سمتم : نترس عزیزم هیچی نشده بیا بریم تو حیاط خودم بهت میگم - چی شده مرتضی نترس عزیزم سید رسول مجروح شده - برای مجروحیت همتون سیاه پوش شدید؟ برای مجروحیت مامان گریه میکنه؟ سید رسول شهید شده؟ مگه نه سرش انداخت پایین و حرفی نزد - یاامام حسین رفتیم خونه پسرداییم مائده سادات خیلی با آرامش بود وقتی جنازه آوردن داخل خونه در تابوت باز کرد زینب سادات هم گرفت بغلش •• ببین آقایی هم من هم دخترت مدافع حجاب هستیم نگران نباشی حجاب یه سانتم ازسرمون عقب نمیره بعد سرشو گذاشت رو سینه سیدرسول شروع کرد به گریه کردن وای چه صحنه ای بود وقتی میخاستن سیدرسول بذارن تو مزار زینب سادات دختر کوچلوش بابا بابا میکرد خیلی سخت بود من که فکر نکنم یه درجه از صبر مائده سادات داشته باشم هفتمین روز شهادت سید رسول بود مرتضی داشت منو میبرد خونه خودشون نمیدونم چرا تواین هفت روز انقدر آروم شده بودم انگار میخاد چیزی بهم بگه اما نمیتونه ما زودتر از مادرجون اینا به سمت خونه راه افتادیم با اتمام نمازمون صدای در اومد یعنی مادرجون اینا اومدم جانمازمون گذاشتم سر جاشون نشستم روبروی مرتضی - مرتضی + جانم - چیزی شده ؟ + نه چطور مگه ؟ - احساس میکنم میخوای یه چیزی بهم بگی اما نمیتونی + آره سادات نمیتونم از واکنش تو میترسم - از واکنش من؟ + آره اگه قول بدی آروم باشی بهت میگم - داری منو میترسونی بگو ببینم چی شده + نرگس من قبل از اینکه عاشق تو باشم عاشق اهل بیتم خیلی وقت دنبال کارای رفتنم اما سپاه اجازه نمیداد بخاطر رشته دانشگاهیم الان یک هفته است با اعزامم موافقت کردن - با اعزامت به کجا؟ + سوریه فقط ازت میخام با رفتنم موافقت کنی - یعنی چی مرتضی ؟ تو میخوای بری سوریه ؟ + نرگس آروم باش خانم دست خودم نبود صحنه ی وداع مائده اومد جلوی چشمم با صدای بلند و لرزانی که بخاطر گریه لرزش داشت گفتم من نمیذارم بری فهمیدی نمیذارم من طاقت مائده سادات و ندارم من همش ۲۳ سالمه الان بیوه شوهر جوونم بشم من نمیذارم بری + نرگس آروم باش خانم گل - خانم گل خانم گل رفتم سمت چادر مشکیم + نرگس چیکار داری میکنی؟ - بین منو سوریه باید یکی انتخاب کنی فهمیدی + نرگس زشته بیا حرف میزنیم - آقای کرمی تو حرفاتو زدی من نمیذارم بری از اتاق رفتم بیرون دیدم فقط آقامجتبی هست - آقا مجتبی منو میرسونی خونمون ٬٬ زنداداش چی شده؟ مگه داداش نیست ؟ - هست اما من نمیخام باهاش برم مرتضی وارد اتاق شد + نرگس میشه آروم باشی - نه نمیشه اومد گوشه چادرم گرفت دستشو رو به مجتبی گفت داداش تو برو خودمون حلش میکنیم رفتم سمت در ورودی کوچه اومدم در باز کنم که از هوش رفتم 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 8⃣3⃣ به سمت خونه ای پسرداییم راه افتادیم سیدرسول سه
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 9⃣3⃣ # راوی مرتضی دنبال نرگس رفتم تو راهرو خیلی سریع دیدم از حال رفته نشستم کنارش + نرگس ساداتم مجتبی داداش مجتبی ~~ بله داداش ای وای زن داداش چی شده +فکرکنم فشارش افتاده بدو زنگ بزن به زهرا بگو مرتضی داره نرگس میبره بیمارستان تندی خودش برسونه ~~ باشه داداش زهرا سر کوچست من برم ماشین بیارم شما و زهرا نرگس خانم بیارید تو ماشین + بدو مجتبی اصلا فکر نکردم عمق ناراحتیش انقدر باشه اومدم بلندش کنم که زهرا وارد شد •• خاک توسرم داداش چی شده + فعلا کمک کن ببرمیش بیمارستان بعدا برات میگم فقط مراقب حجابش باش زهرا رسیدیم بیمارستان به نرگس سرم زدن دکتر از اتاق اومد بیرون رو به من و مجتبی گفت : کدومتون همسرش هستید + من خانم دکتر دکتر : لطفا بامن بیاید + بله بفرمایید خانم دکتر خانمم چیزیش شده ؟ مشکلی داره؟ دکتر : چقدر هولی پسرم بشین بهت میگم چیزی جدی نیست ببین پسرم نورون های عصبی خانمت خیلی حساسه شوک عصبی براش ضرر داره باید مراقبش باشی + بله ممنونم خانم دکتر خواهش میکنم الانم سرمش تموم شد میتونی ببریش بهش یه آرامش بخش قوی میزنم که‌فعلا استراحت کنه + ممنونم خانم دکتر خواهش میکنم پسرم از اتاق دکتر اومدم بیرون زهرا اومد سمتم : داداش نرگس بهوش اومده برو پیشش + باشه رفتم تواتاق داشت گریه میکرد اشکاش پاک کردم گفتم : چرا خودتو اذیتت میکنی - دست خودم نیست مرتضی نمیتونم بذارم بری رسیدیم خونه به زهرا گفتم زهراجان کمک کن نرگس استراحت کنه ~~ چشم داداش زهرا کمک کرد نرگس بخوابه مادر: مرتضی مادر حال نرگس چرا بد شده بود + مادر ماجرای سوریه بهش گفتم مادر: صبر میکردی پسرم + مادر ۲۵ روز دیگه اعزامه من نمیدونم چرا نرگس اینطوری کرد؟ مگه همین زهرا نمیخاد شوهرش بره تازه علی تازه دامادم میشه مادر: هر کس اختیار زندگی خودش داره مرتضی اگه راضی نشد حق نداری بری + متوسل میشم به آقا امام حسین آقا خودش دلش نرم میکنه من برم پایگاه کلاس دارم مادر : برو پسرم تو راهرو داشتم کفشامو میپوشدم + زهراجان خواهر ~~ جانم داداش + نرگس بیدارشد زنگ بزن سریع خودم میرسونم ~~ چشم داداش وارد حیاط حوزه شدم پایگاه ما پایگاه مرکزی حوزه حضرت ابوالفضل بود از دور سیدهادی دیدم بخاطر مراسمای سید رسول اومده بود قزوین اعزام من و علی دامادمون و سیدهادی باهم بود سیدهادی : سلام شوهرعمه + سلام هادی حوصله شوخی ندارما سیدهادی: چی شده مرتضی + امروز به عمت جریان اعزام گفتم خیلی بهم ریخت گفت یا من یا سوریه سیدهادی : نرگس سادات چنین حرفی زد؟ + آره سیدهادی: جدی نگیر بخاطر شهادت رسول بهم ریخته آروم میشه + تو چیکارکردی؟ سیدهادی: هیچی بابا فنقل ما تا اعزام دنیا اومده اجازه گرفتم إه علی هم اومد سیدهادی : علی خیلی شادیا علی: آره بابا ۵ روز دیگه عروسیمه ۲۰ روز دیگه هم که اعزامم مرتضی توچی به نرگس خانم گفتی ؟ + آره فقط خود امام حسین کمک کنه نرگس راضی بشه علی: نگران نباش داداش ان شاالله اجازه میده + من برم کلاس الان شروع میشه برای دعای کمیل میام بریم مزارشهدا تو پایگاه من مربی جودو بودم تو دعای کمیل خیلی حالم بد بود از خود آقا امام حسین خواستم لیاقت دفاع از حرم دختر و خواهرشو بهم بده به سمت خونه رفتم + زهراجان نرگس بیدارنشده زهرا : نه داداش + پس من برم استراحت کنم مادر: شام نمیخوری مرتضی + نه میل ندارم مادر: خودت ناراحت نکن توکل کن به خود خانم حضرت زینب + باشه یاعلی •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 9⃣3⃣ # راوی مرتضی دنبال نرگس رفتم تو راهرو خیلی سریع
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 0⃣4⃣ نرگس سادات با استرس از خواب پریدم به ساعت تو اتاق نگاه کردم یه ربع مونده به اذان صبح از خوابی که دیده بودم استرس داشتم رفتم سمت مرتضی منتظر موندم سجده آخر نمازش بره مرتضی + جانم چرا گریه میکنی خانمم - ببخشید منو خیلی بد رفتار کردم + نه جانم من بهت حق میدم سرم کشید تو آغوشش + چی شده ساداتم چرا بهم ریختی - مرتضی یه خواب دیدم + چه خوابی - خواب دیدم تو یه صف طولانی وایستادم نفری یه دونه هم پرونده دستمون بود یه آقای خیلی نورانی نشسته بود پرونده ها رو نگاه میکرد بعدش امضا میزد اما من نه تنها به آقا نزدیک نمیشدم بلکه هی دور میشدم یهو یه نفر گفت خانم حضرت زینب داره با یارانش میاد مرتضی توام تو جمع یاران خانم بودی اما یه دستت نبود اومدی سمتم گفتی صبرکن میرسی اول صف بعدش رفتی اما اون آقای نورانی انگار ازمن ناراحت بود + ان شاالله خیره فردا صبح برو پیش استاد احدی تعبیر خوابتو بپرس - حتما + پاشو نماز بخونیم ساعت ۷ صبح بود از خواب پاشدم مرتضی نبود چادر و روسریمو سر کردم رفت تو پذیرایی - سلام مادرجون مادر: سلام عروس گلم صبحت بخیر - ممنون مادر مرتضی کجاست ؟ مادر: رفته دعای ندبه دخترم گفت بیدارشدی بری پیش حاج آقا احدی حتما - آره دارم میرم همون جا مادر: بیا سوئیچ گذاشته بدم بهت ماشین روشن کردم تا گرم بشه شماره استاد احدی گرفتم استاد: الو بفرمایید - سلام استاد استاد: سلام دخترم خوبی؟ پدر خوبن؟ آقامرتضی خوبن؟ - همه خوبن سلام میرسونن خدمتون استاد شرمنده مزاحمتون شدم استاد : مراحمی کاری داشتی؟ ،- بله استاد یه خواب دیدم میخاستم بیام پیشتون استاد : بیا چهار انبیا من جلسه ام یه نیم ساعت طول میکشه باید منتظر بمونی - اشکال نداره میرسم خدمتون استاد: یاعلی جلسه استاد تموم شد - سلام استاد استاد: سلام دخترم چی شده انگار خیلی ملتهبی ،-استاد یه خواب دیدم شروع کردم به تعریف وقتی حرفم تموم شد استاد گفت ما سینه زدیم و بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس، شهدا را چیدند دورشدنت برای اینکه گفتی بین منو سوریه باید یه دونه انتخاب کنی آقاهم به احتمال زیاد آقاسیدالشهدا بوده با حال آشفته ای رفتم سمت خونه مرتضی اینا تمام راه گریه میکردم خدایا چرا معرفتم انقدر نصبت به اهل بیت پایین بود خود مرتضی درو باز کرد + نرگس از بس گریه کردی چشمات قرمز شده استاد احدی چی گفتن -مرتضی + جانم - برو برو من راضیم برو مدافع عمه جانم شو فقط باید قبلش منو ببری حرم خانم حضرت معصومه + به روی چشم نوکرتم نرگسم فرداشب عروسی زهراست علی شوهرش ۲۰ روز بعداز عروسیشون اعزام میشه سوریه عروسیشون به خیر خوشی تموم شد تو ماشین نشسته بودیم به سمت قم در حرکتیم رسیدیم قم وارد صحن شدیم من رفتم قسمت خواهران زیارت - یا حضرت معصومه خانم جان صبر و قراربود که دوری همسرمو تمام زندگیم تحمل کنم خانم جان شما را به جان برادرتون امام رضا قسم میدم مراقب مرتضی من باشید •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 0⃣4⃣ #راوی نرگس سادات با استرس از خواب پریدم به ساع
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 1⃣4⃣ هیچکس نپرسید چطوری آروم شدی نمیخاستم کسی بدونه ماجرای رضایت دادن من شد یه راز بین منو مرتضی تو کاروانی که اعزام بودن علی آقاو سید هادی و مرتضی باهم میرن خیلی از بچه های پایگاهشون میرفتن برای همین مرتضی و علی آقا خاستن همین جا تو خونه خداحافظی کنیم مرتضی ازهمه خداحافظی کرد اومد سمتم دستمو گرفت گفت : بااجازتون میخام نرگس سادات سربندمو ببندد برای همین بریم تو اتاق تو اتاق مرتضی بودیم اومد سمتم گفت : ساداتم بشین به حرفهام گوش بده -بگو عزیزم نرگس اینطوری رضایت دادی ؟ - رضایت دادم اما حق دارم گریه کنم مرتضی داره تمام زندگیم میره به جنگ حرمله شاید شهید بشه عزیزم من فدات بشم نرگس ببین دوست دارم وقتی رفتم مثل یه شیرزن رفتار کنی دوست ندارم گریه کنی نرگس اگه من شهید شدم جوانی دوباره ازدواج کن - نگوووووو نگووووو مرتضی زشته جیغ نزن اگه میخای گریه نکنم جیغ نزنم حرف ازشهادت نزن چشم اما نرگس ببین بقول خودت جنگه بذار حرفهام بگم مرتضی منو علی تصمیم گرفتیم نذاریم خانمهامون بیان پیش پایگاه مارا بدرقه کنن از نرگس خاستم سربندمون اون ببنده شاید درخواست ظالمانه ای بود اما دلم میخاست رفتنمو باور کنه با عمق جان حس کنه مادرم قرآن به دست جلوی در ایستاده بود علی تازه داماد بود همش ۲۰ روز بود که ازدواج کرده بودن با زهرا دست داد و خداحافظی کرد از زیر قرآن رد شد رفت بالاکوچه میدونستم از عمد اینکار میکنه تا نرگس موذب نشه رفتم سمت نرگس دستش گرفتم تو دستم فشارش دادم مراقب اون چشمای قشنگت باش رو به خواهرم گفتم : زهراجان مراقب هم باشید رسیدیم پایگاه بچه ها تقریبا اومده بودن کاروان ما همه رفیق بودیم از بچگی باهم بزرگ شده بودیم قرار شد از پایگاه با اتوبوس بریم فرودگاه امام خمینی از اونجا ان شاالله به سمت مقصد عاشقی تو کاروان همه جوان بودن چندنفر نامزدبودن مثل من چندنفر تازه داماد بودن مثل علی چندنفر هم تازه پدرشده بودن مثل سیدهادی یکی از رفقا میگفت دیشب دخترم شدید مهمون نوازی کرد تا بخوابه ۱۰۰ بار گفت بابا نه ماهشه قراربر این شد توجیه اصلی عملیات معقر حضرت عباس تو سوریه باشه 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 1⃣4⃣ هیچکس نپرسید چطوری آروم شدی نمیخاستم کسی بدونه
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 2⃣4⃣ هواپیما اوج گرفت ۳ ساعت بعد تو دمشق به زمین نشست چه هوای غریبی داره وقتی خیلی بچه بودم با پدر اومدیم سوریه اون موقع همه جا خیلی آباد بود اما حرمله زمان داعش چه کرد اما شیربچه های حیدری اومدن انتقام بگیرن رسیدیم معقر ساکها رو گذاشتیم و به سمت حرم بی بی حضرت زینب حرکت کردیم تا اولین زیارتمون کنیم مسافت بین معقر تا حرم طولانی بود طوری تدارک شده بود این شپشوها خنگ ( داعش) توانایی شناسایی نشده باشه بااتوبوس به سمت حرم راه افتادیم یکی از بچه ها که مداح بود شروع کرد به مداحی و همه همراهیش کردیم منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین ببین که خیس شدم عرق نوکریه این دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه منم باید برم اره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره یه روزی هم بیاد نفس آخرم بره حسین اقام،اقام حسین اقام،اقام،اقام یه دست گل دارم برای این حرم میدم گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم برای قربانی اسماعیل میدم با عشق خودم با بچه هام فدای بانوی دمشق منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم ولی جوونمو به دست بی بی میسپارم بی بی قبول کنه بشه مدافع حرم حسین اقام،اقام حسین اقام اقام رسیدیم حرم بعداز قرائت زیارت عاشورا به سمت معقر حرکت کردیم قراربراین بود یک ساعتی استراحت کنیم بعد فرمانده بیاد برای توجیح و شناسایی یک ساعت گذشت فرمانده اومد و شروع کرد به صحبت کردن بسم رب الشهدا و الصدقین رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي برادران عزیز بزرگترین لیاقت دنیا و آخرت نصبتون شده مدافع حرم ناموس حسین شدید بزرگواران هدف ما باز پس گیری شهر حمص از دشمن حسین است در قالب تیپ ۱۷صاحب الزمان متشکل از سه تیپ عملیات از روز شنبه هفته آینده شروع میشه فردا تمامی افراد میتونن با خانواده هاشون تماس بگیرن اما برادران لازم بذکر است هیچگونه اطلاعات از خودتون در تماس اعلام نکنید فقط خانواده از صحت سلامتی خود باخبر کنید یاعلی نرگس سادات خونه مادرشوهرم اینا بودم زهرا نمیذاشت برم خونه خودمون میگفت تنهایی میشنی فکر و خیال میکنی واقعا راست میگفت دومین شبی که مرتضی من اعزام شده سوریه یعنی الان داره چیکار میکنه غذا خورده چادرم سر کردم رفتم تو حیاط اشکام جاری شد -مرتضی من کجایی ؟ عزیزدلم خدایا خودت مراقبش باش یا امام رضا خودت حفظش کن صدای زهرا اومد مامان نرگس سادات کو ؟ تو اتاق داداش نبود مادر: زهرا خیلی نگرانشم خیلی بی تابی میکنی برو پیشش تو حیاط زهرا: نرگس نرگس دستش نشست رو شانه ام کجایی آجی؟ - جسمم اینجا تو این زندان اما روحم سوریه پیش مرتضی زهرا: نرگس آجی عزیزم توروخدا بی تابی نکن بخدا داداشم راضی نیست - زهرا خیییییلی سخته زهرا : میدونم شوهرمنم رفته تازه دامادم نرگس ببین اگه زبانم لال علی شهید بشه یکی ازم بپرسه از زندگی مشترکتون چه خاطره ای داری باید بگم همش ۲۰ روز کنارش بودم نرگس آجی من درحالی لباس عروس پوشیدم که میدونستم شاید مردم که راهی میدان جنگ شد هیچوقت برنگرده یا عروستون اون مگه آدم نیست همش ۹ روزه مادرشده الان اوج زمانیکه ب همسرش نیاز داره اما مردش تو جنگه شایدم شهید بشه ان شاالله فردا داداش زنگ میزنه تو از دلواپسی درمیای پاشو بریم بخابیم زهرا و مادرجون رفته بودن خونه مادرشوهر زهرا من خونه تنها بودم که تلفن خونه زنگ زد - الو بفرمایید + الو ساداتم - وایییییی مرتضی خودتی ؟ + سلام خانمم خوبی؟ نمیتونستم زودتر زنگ بزنم دلم برات تنگ شده عزیزم مراقب خودت باش خیلی دوست دارم به زهراهم بگو عصری حول حوش ساعت ۴-۵ گوش به زنگ باشه نرگس اینجا نمیشه زیاد زنگ زد با تعداد نفرات بالا حرف زد پس مراقب خودت باشه - منم دوست دارم مراقب خودت باش + خداحافظ عزیزم گوشی که قطع شد زدم زیر گریه های های گریه کردم به گذر زمان توجه نمیکردم یه ساعت گذشت با تکونهای زهرا به خودم اومدم نرگس نرگس چی شده چرا گریه میکنی - مرتضی زنگ زد گفت عصر حول و حوش ساعت ۴-۵ خونه باشی باعلی آقا رفتم سمت چادرمشکیم زهرا: نرگس سادات کجا میری؟ - میخام برم مزارشهدا زهرا: صبرکن باهم بریم تنهایی میترسم بری حالت بد بشه - باشه بریم •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 2⃣4⃣ هواپیما اوج گرفت ۳ ساعت بعد تو دمشق به زمین نشست
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 3⃣4⃣ زهرا به اصرار بامن راهی مزارشهدا شد وقتی قدم به مزارشهدا گذاشتم یاد چندهفته پیش افتادم که پیکرپاک سیدرسول پسرداییم روی دست مردم تواین مزار برای همیشه آرام خوابید به رسم احترام و ادب اول رفتیم مزارسیدرسول یک ردیف بعداز مزارسیدرسول مزارشهدای گمنام مدافع حرم بود -زهرا میشه تنهام بذاری میخام با این گمنام ها تنها باشم زهرا: باشه آجی نشستم کنار مزارشهیدگمنام مدافع حرم چرا اینجا خوابیدی ؟ مادرت چشم انتظارت نیست ؟ زن داشتی؟ یا مثل مرتضی من عقدکرده بودی؟ میدونم عاشق بودی میدونم یه عشق زمینی داشتی میدونی شهدا منو تا اینجا کشوندن من اصلا محجبه نبودم من فقط یه نخبه علمی بودم شما چادربهم دادید شما مرتضی به من دادید خیلی انتظار سخته من میدونم لیاقت میخاد زن شهیدشدن اومدم بگم این لیاقت اگه قسمتم شد اگه مرتضی من آسمانی شد فقط فقط صبرش بهم بدید فاتحه خوندم پاشدم برم پیش زهرا چندقدم مونده به زهرا چشمام سیاه شد و از حال رفتم چشمامو که باز کردم دیدم تو بیمارستانم مامانم و بابام مادر مرتضی زهرا پیشم بودن عزیزجون:مادر فدات بشه چرا خودتو عذاب میدی انقدر یه ذره محکم باش یه ذره صبر زینبی داشته باش - مامان خیلی سخته خیلی بعداز اتمام سرم دکتر اجازه مرخصی داد مادرم اصرارداشت برم خونه ی خودمون اما من نمیخاستم از جایی که بوی مرتضی میده دور بشم امروز بایدمیرفتم دانشگاه حلقه صالحین داشتم مربی حلقه بودم همه دانشگاه خبرداشتن مرتضی من و علی آقا بعنوان مدافع حرم رفتن سوریه وارد حسینه دانشگاه شدم بچه ها اومده بودن بسم الله الرحمن الرحیم بعد از تلاوت چند آیه از قرآن دخترا امروز میخوایم در مورد دفاع از حرم صحبت کنیم نظرتون آزادانه درمورد دفاع از حرم و مدافعین حرم بگید *برای چی میرن ؟ بخاطر پول از زن و بچه شون میگذرن ؟ &اصلا به ما چه مگه تو کشور ما جنگه ؟ √عربها چه به ما خودمون فداشون کنیم ££اگه اونا نرن برای دفاع داعش الان تو نمک آبرود آفتاب گرفته بود بچه ها شما نظرتون گفتید همه حالا حرفای منو گوش کنید بچه ها ما از بچگی با عشق به امام حسین (ع) بزرگ شدیم همش میگفتیم اگه کربلا بودیم فلان میکردیم خب الان دشمن یه سری آدم ازخدا بیخبر جمع کرده که هدفشون خشن نشون دادن چهره اسلام هست بچه ها بدون رودرواسی چندتاتون ماهواره دارید سامره شما بگو تو چندتا فیلم از رسانه های غربی آدم بده سریال اسمش از ائمه بوده آدم خوبه عایشه ،عثمان و عمر ..... سامره : همه نرگس : خب بچه ها ببینید اینطوری که دارن چهره ائمه تو ذهن اونور آبی ها خراب میکنن الان یه سری جمع کردند علناً اسلام وخشن نشون بدن لپ تابم روشن کردم بچه ها ۳ تا فیلم بهتون نشون میدم توضیحشم زیرش هست ازم توضیح نخواید که بی حیا هست گفتنش فیلم اولی فروش بانوان سوری بعنوان برده است فیلم دوم جهاد نکاح فیلم سوم شهادت یه مدافع ایرانی بچه ها بنظرتون اینجور پریدن به سوی معشوق و گفتن ذکر یاحسین با پول میشه؟ بچه ها شما همتون منو میشناسید از عشقم به آقای کرمی هم باخبرید از مریضی این مدتم باخبرید ازوضع مالی عالی خانواده من و آقای کرمی همینطور صدام لرزید بچه ها به جدم قسم هیچکدوم از مدافعین پول نمیگرن ناموس شیعه درخطره کربلا به پاست مردامون نرن حضرت زینب دوباره اسیر میشن بچه ها سالهای بین ۵۹-۶۸ نیرو بعث به کشور ما حمله کرد هیچ کشوری به ما کمک نکرد ۹۰خورده ای کشور نیروی بعث تا بن دندان مسلح کردن بچه هامون شهید شدن خرابی ها بار اومد بچه ها ما شیعه ایم باید پشت هم باشیم ما مزه جنگ کشیدیم بعداز جنگ مزه آرامش به لطف امام زمان و از لطف رهبری سیدعلی داریم ما وظیمونه به سوریه کمک کنیم امیدوارم قانع شده باشید چرا مدافعین حرم میرن با صلوات بر محمد و آل محمد پایان جلسه اللهم صلی محمد و ال محمد و عجل فرجهم •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 3⃣4⃣ زهرا به اصرار بامن راهی مزارشهدا شد وقتی قدم به
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 4⃣4⃣ ماشین روشن کردم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردم آویزتوماشین عکس مرتضی بوددستمو بردم سمت عکس گفتم مرتضی دلم برات یه ذره شده.نکنه خیلی عاشق حرم بشی بپری مرتضی میدونم آره زهرا خواهرت مائده سادات عروس برادرم شریطشون.خیلی سخترازمن هستش اما مرتضی همه نمیتونم بشن حضرت زینب یک دفعه صدات تو ماشین میپیچه ساداتم مثل حضرت زینب چیه؟بوی خانم حضرت زینب که میشه گرفت؟روزای سختی در پیش داری بعد بوی حضرت زینب بگیر یهو زدم رو ترمز خوب بودکمربند بستم واگرنه صددرصد سرم میشکست زدم زیر گریه یا حضرت زینب خود ذره ای از صبرت بهم بده رسیدم خونه مرتضی اینا -سلام مامان زهرا کجاست؟سلام عزیز مادر زهرا گفت این در و دیوار بهش فشار میاره رفت خونه خودش -مامان اگه اجازه میدید من یه سر برم به زن و بچه سیدهادی بزنم برو عزیزمادر نرگس سادات -بله مامان تو واقعا راضی هستی که شوهرت رفته دفاع از دختر أمیرالمومنین؟ -آره مامان با عمق جان راضیم الان برای سرانجام این اعزام راضیم به راضی خدا .من برم وارد کوچه سیدهادی اینا شدم سیدهادی برادرزاده ام ۴سال از منو نرجس سادات بزرگتره چندروزی قبل از اعزامش دخترش دنیا آمد اسمش گذاشت زینب سادات اما رفت سوریه دنیا اومدن زینب پاگیرش نکرد همونطور که بی تابی من مرتضی زمین گیر نکرد زنگ زدم مائده در باز کرد*سلام عمه جان خوبید؟خوش اومدید؟-ممنون عزیز عمه تو خوبی ؟سادات کوچلو خوبه؟وارد خونه شدیم *اونم خوبه خوابیده بچم -مائده جان عزیزم کم کسری ندارید که در نبود هادی *نه عمه از اول عقدمون تا الان هرماه یه مبلغی میرختیم به صاحب مشترکمون.الان اون حساب است -خب خداشکر*عمه میخام از طرف بسیج محلات بهم یه پروژه پیشنهاد شده اگه شما و زهرا هم میخاید اسمتون بدم -چه پروژه ای عزیز عمه *پروژه مصاحبه مدافعین حرم -یعنی چی؟لیست رزمندها وجانبازان میدن باهشون مصاحبه میکنیم سپاه نمیخاد مثل دوران بعد از جنگ تحملی میشه تازه بعداز۳۰سال یاد جمع آوری خاطرات جبهه و جنگ افتادن و متاسفانه عده ای زیادی از رزمنده ها و جانبازان شهید شدن و اینکه میخان از خانواده شهدا DNA بگیرن برای شهدای گمنام مدافع حرم حالا اگه میخاید اسم شماها بدم -آره عزیزم بده همین حین صدای گریه زینب سادات بلندشد مادرش رفت سمت اتاق خواب..دخمل مامان عشق مامان چرا گریه میکنی؟ بیا بریم ببین مهمون داریم زینب گرفتم بغلم.سلام خانم گل وای مائده چقدر شبیه هادی شده یه نیم ساعتی دیگه هم نشستم خب مائده جان من برم عزیزم *عمه ناهار پیش ما باشید-نه عزیزم برم یه سرم خونه خودمون دلم برای آقاجون تنگ شده.ماشین پارک کردم .زن عموم دیدم این زن عموم دو سال پیش خیلی اومد خواستگاریم برای پسرش اما من گفتم نه.بعدش رفت دخترخاله ام بعنوان عروس انتخاب کرد،الان خدا بخیر کنه میخاد چه زخم زبانی بزنه رفتم سمتش -سلام زن عموخوب هستید؟پسرعمو وعروس عمو خوبن؟زن عمو:سلام الحمدالله نرگس جان بدت نیادا اما خداشاکرم عروسم.نشدی.چون.بخاطر۱۰۰ میلیون پول شوهرت راهی سوریه کردی سرم انداختم پایین و هیچی نگفتم قطرات درشت اشک از چشمام راهی صورتم شد زن عمو:خوب کاری نداری دخترم زنگ در زدم مامانم تا منو دید گفت خاک توسرمـ...نرگس چی شده ؟ چراگریه میکنی؟-مامان چرا مردم فکر میکنند پول میدن اصلا کدوم زنی حاضر تو اوج جوانی تنها بشه برای پول اصلا حال خوش بچه های مدافع موقع شهادت به پول گرفتن میخوره عزیزجون:نرگس دخترم برو استراحت امروز پیش خودمون بمون دلمون برات تنگ شده -چشم عزیزجون:بی بلا..خودم تو یه بیابان بی آب و علف دیدم هیچکس نبودشروع کردم به دادزدن..کســــــــــــی اینجانیست؟ کســــــــی اینجا نیست؟لباس عربی با نقاب و چادر عربی سرم بودشروع کردم به راه رفتن تو بیابان صدای طبلهای جنگی و شیع های اسبا و شیپور ازفاصله نزدیکی میومدچند مترکه رفتم جلو یه آقا دیدم صداش کردم ببخشید برادر روش برگردون طرفم دیدم مرتضی است دویدم سمتش اون لباس جنگی تنش بود زره و شمشیر -مرتضی اینجا کجاست؟چرا ما اینطوری لباس تنمون+اینجا کربلاست بیا بریم پیش.آقاامام حسین رفتیم.جلودیدم.آقامون.امام.حسین،حضرت عباس وخیلی ازافراد حاضر درکربلا اونجا بودن یهویه خانم نورانی رفت پیش امام حسین حسین برادرم یاران من آمده اند تا دررکابت باشنداذن میدانش بده برادر جنگ شروع شد سرها بریده شدمرتضی.اومد پیشم.نرگس زینب وار رفتار کن به وسط میدان رفت نیزه بالارفت تا در قفسه سینه اش ماندگار بشودکه دادزدم نــــــــــــــــــه یا امام رضا خودت کمکش کن نرگس نرگس بابا از خواب.بیدارشو نرگس عزیز بابا پاشو سرم گذاشتم روسینه آقاجون بابا خیلی سخته خیلی سخته هشت روز ازرفتن مرتضی میگذشت که مائده سادات زنگ زد... ♡••࿐ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 @sarbazegomnam
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 4⃣4⃣ ماشین روشن کردم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردم
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 5⃣4⃣ -الو سلام مائده جان خوبی عزیزم؟ مائده : ممنونم عمه شما خوبی؟ عمه جان پس فردا یه مهمون ویژه داریم صدام لرزید مهمون کیه؟ مائده سادات :عمه نترسید فعلا ما لایق نشدیم یه شهید مدافع حرم بعداز سه ماه پیکرش برگشته عقب چندروزه اومده شهرما اما اصالتا شیرازیه حالا پس فردا خانواده اش دارن میان قزوین ما داریم میریم معراج الشهدا آماده کنیم حالا میخاستم ببینم شما و زهرا خانم میاید کمک ؟ - آره عزیزمـ ماهم میایم به زهرا زنگ زدم قرارشد برم دنبالش آقا مجتبی هم قرارشد باما بیاد به مادرجون گفتیم که این دوروز اصلا نمیایم خونه همه معراج ابتدا سیاه پوش کردیم بعد چون نزدیک محرم بود، یه صحنه از عاشورا درست کردیم دوروز مثل برق و باد گذشت خانواده شهید ساعت ۹ صبح رسیدن معراج الشهدا یه بچه سه -چهارماهه همراهشون بود گویا زمان اعزام شهید همسرش ماههای آخر بارداری طی میکرده بعداز گفتگوی مادر همسرش نزدیکش شد محمدجانم ببین آقا علی آوردم بی وفا چه زود ازپیشم رفتی رجعت مبارک آقا باباشدنت مبارک بی وفا محمد یادت نرها گفتی اینجا فقط یه سال کنارت بودم اون دنیا همیشه کنارت میمونم میدونم حرفت همیشه حرفه محمد من پسرتو یه شیر مرد بزرگ میکنم تا اونم فدای حضرت زینب بشه کارای انتقال اون شهید بزرگوار به زادگاهش انجام شد یازده روز از اعزام مرتضی میگذشت و من فقط یه بار صداشو شنیده بودم خونه مادرجون بودم زهرا تو اتاقش بود داشت رو تحقیقش کار میکرد مادرجون هم تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود تلفن زنگ خورد، مادرجون : نرگس سادات دخترم لطفا تلفن جواب بده مرتضی امروز روز آخر حضورما تو معقر حضرت ابوالفضل هست قرارساعت ۹ شب فرمانده بیاد برای توجیه عملیات فردا صبح تاظهر اعضا با خانوادهاشون تماس بگیرن ظهر بریم حرم بی بی خداحافظی وحرکت کنیم به سمت حمص به سمت سیدحسن و سیدحسین رفتم این برادرا دوقلو بودن سیدحسن ۶ دقیقه از سید حسین بزرگتر بود + سیدحسن میگم چطورشد حاج خانم اجازه داد شما هردوتون باهم بیاید سوریه ؟ سیدحسن: از اول قرارمون همین بود آخه یه قراری بین ما و عمه جانمون هست + چه قراری؟ سیدحسن: قراره هردومون غریب بمونیم داداش مرتضی + جانم سیدحسن سیدحسن: یادت نره اسم منو داداشم زنده نگهداری + یعنی چی؟ سیدحسن : پدرشدی پسراتو به اسم ما بذار رفقا حاضر باشید فرمانده داره میاد فرمانده بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر شهــدا آن مهــدے باوران و یاوران ڪہ"لبیڪ"گفتند بہ نائب المهدے و مهدے نیز"ادرڪنـے"شان را خریدار شد اے ڪاش"ادرڪنـےِ"ما جاماندگان با"لبیڪِ"شهدا اجابت گردد و شهید شویم! رفقا امشب شب وداع باهم است شاید فرداشب خیلی هامون دیگه تو این جهان نباشیم وصیت نامه هاتون بنویسید از هم حلالیت بگیرید درهای بهشت باز شده آقا حضرت عباس ماه منیر بنی هاشم و آقاسیدالشهدا منتظر شمان آغوش باز کردند تا شمارو در آغوش بگیرن هرکسی پرید سلام سایرین به حضرت زهرا برساند و بگویید تا شیر بچه های حیدرکراراست حرم دخترش بی بی حضرت زینب امن میماند رفقا یادمان باشد اسارت و جانبازی بطور حتم کمتر از شهادت نیست بقول شهید باقری فرمانده دلها آنان که رفتن کار حسینی کردن آنها که میمانند کار زینبی بکند رفقا ما قراراست این خط از دشمن پس بگیریم در دو خط آتش جدا فردا با خانواده ها تماس بگیرید بگید شاید تا ۱۵ روز باهشون تماس نگیرید بگید قراره منتقل بشید یه معقر دیگر در اولین فرصت صددرصد تماس میگرید شماره خونمون گرفتم باز خداشکر سادات برداشت + الو سلام - الو مرتضی خودتی؟ + آره خانم گل - مرتضی کی میای ؟ + سادات وقت نیست زنگ زدم بگم داریم میریم یه جایی دیگه شاید دیگه زنگ نزنم حلال کن اگه تو این ۶-۷ ماه بدی دیدی خیلی دوست دارم خداحافظ به سمت حرم بی بی حضرت زینب به راه افتادیم ۵۰-۶۰ متری به حرم خانم مونده بود من و سید هادی داشتیم حرف میزدیم که صدای خمپاره اومد •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 5⃣4⃣ -الو سلام مائده جان خوبی عزیزم؟ مائده : ممنونم عم
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 6⃣4⃣ همه سریع خودشون به نقطه انفجار رسوندن چیزی که میدیدیم اصلا قابل باور نبود انفجار تو نطقه ای بود که سیدحسن و سیدحسین بودند یکیشون که اصلا محو شده بود انگار نبود دیگری هم سرش نبود هیچ پلاک و کد شناسایی هم نبود ثانیه ثانیه های سختی بود باید میرفتیم حمص در حالی که نمیدونستیم این شهید سید حسن یا حسین فرمانده بیسیم زد عقب حسین حسین عباس عباس جان بگوشی عباسم حسین جان بگو دوتا پرستو بدون بال پریدن یکیشون تو لانه ماندگارشد یکیشون بال نداره پرستو باید برگرده کلا آشیونه یه چندساعتی طول کشید تا اومدن شهید ببرن بعنوان شهیدگمنام ما مجبوریم محکم باشیم تو حرم از خانم شهادت خواستم اما چرا بقیه مخصوصا سیدهادی بوی خدایی میده نوربالا میزد بالاخره سوار اتوبوس شدیم همه سرشون به شیشه بود شاید بعضی گریه میکردند که یک دفعه سیدهادی،وسط اتوبوس ایستاد کیستم رهبرمن پور ابیطالب است پیرو هر بی پدری نیستم علویم پسر کرارم رگ ناموس پرستی ز ابوالفضل دارم من به جنت نروم خرده حسابی باشد تا عمر نزنم پا به جنان نگذارم ای داعش بی سبب که از شام به عراق آمده اید شما کمتر از آنید که حسین تیغ بکشد وعلمدار علم بردارد ماجوانان بنی فاطمه اربابیم بیحیا عمه عمه ما مالک اشتر دارد ایل ما ایل عجمهاست یک کودک ما جگری برابربا شیر دارد اینکه مادست به شمشیر و زهره ایستادیم سبب این است که این طایفه رهبر دارد کشور ضامن آهوست بزرگتر دارد وای اگر گرد و حرم عمه ما بنشیند تیغ ما آن زمان شوق سر افکندن دارد باید شام به آرامش بگردد. چونکه شب جعمه حرم روضه مادر دارد دوران معاویه صفتها به سرآید این پرچم شیعه است که برقله دنیاست هرکس زعلی دم بزند هموطن ماست یاحیدر کرار زند به زودی نقش بر پرچم عربستان سعودی ما منتظر حمله ی از سوی حجازیم تا مابین بقیع حرمی ناب بسازیم مکه بشود مرکز شیعه چه قشنگ است کلنا عباسک یا زینب مداحی سید که تموم شد رفتم سمت عباس تنها مدافع ترک توکاروان ما اصالتا ترک بود اما قزوین زمین گیر شده بود عاشق یه دختر قزوینی شده بود و ماندگار شهرما بود خودش میگفت شب اعزام فهمیده پدر شده اما اومده فارسی میفهمید اما نمیتونست جواب بده رفتم سمش زدم رو شانه اش عباس جانا قارداش(جانم داداش) برامون مداحی ترکی بخون اخی من مداحیه ترکی اوخوسام سسیز که بولمییجاخسوز آخه من مداحی ترکی بخونم شمانمیفهمیدکه.اشکال نداره یه تیکه خیلی کوتاه بخون من غم عشقه گرفتار اولموشام اهل عشقه یار و غمخوار اولموشام دلبریم باب الحوائج دور منیم عاشق دست علمدار اولموشام یا ابوالفضل یا ابوالفضل یا حسین ( من دچارغم وگرفتارعشق شدم اهل عشق یاروغم خواریارشدم کسی که دلبرمنه ودلم برده باب الحوائج عاشق دست علمدارشدم یاابولفضل رو به سیدهادی کرد و گفت حضرت ابوالفضلیدن ایستریم که اوزی تک شهید اولام .قوللاریم بدنیمنن ایریلا و بدنم تکه تکه اولا ( از حضرت عباس خاستم مثل آقا شهید بشم بدنم شرحه شرحه) عباس به سیدهادی میگفت سیدهادی هم برای ما ترجمه میکرد رسیدیم حمص.منتظردستورفرمانده بودیم فرمانده به جمع ما پیوست بسم الله الرحمن الرحیم برادراخط آتش قبلی خیلی شهیدداده واکثرا گمنام هستن به چهره ها نگاه کنید اگه کسی شناختیداعلام کنید اخوی هاببینیدخانمی که شمامدافع حرمش شدید زینب کبری است تو کربلا شهادت ۱۸عزیزش دیده سر ۷۲ نفر روی نیزه دیداما رسالتش انجام دادما آمدیم تاحرامی پابه حرم نذاره پس محکم باشید خیلی دقیق به چهره شهدا نگاه میکردیم یهو گفتم یاحسین علی این استاد مرعشی نیست علی: چراخودشه حاج حسین این شهیداستادماتودانشگاه بودن اسم فامیلشون هم علی مرعشی هست.حاج.حسین:عباس عباس.اخوی بیااینجااین شهیدهویتش معلوم شد ما به خط آتش تزریق شدیم اوضاع به نفع مابودداعش عقب رفت وارد منطقه مسکونی حمص شد-حاجی چیکار کنیم حاج حسین:دست نگه دارید بعدازنیم ساعت سیدهادی و عباس .آماده باشیدبایدبریدتوخط دشمن برای شناسایی .هادی اومد سمتم :مرتضی جان مابریم اون سمت صددرصدشهیدبرمیگردیم این انگشتر بده ب مائده سادات بگو وقتی زینبم بزرگ شدبگه باباخیلی دوست داشت بهش بگوزینب من حتما چادرمادرسرش کنه هادی تو سالم برمیگردی ثانیه هابه ماسال میگذشت.چندساعت بعد داشتم دیدبانی میدادم حاجی حاجی بچه ها اسیرداعش شدن.فرمانده داعش حاج حسین علمدارببین چه میکنن بانیروهات عباس بستن به درخت ونارنجک سراسربدنش کارگذاشتن و درچشم بهم زدنی عباس شهیدشدموهای هادی گرفت رو.پلاکش نوشته سیدهادی حاجی ببین این عجم عربنما چی کارش میکنن سرهادی بریدوپرت کردسمت ما بدن بیجانش گلوله باران کردن بعددستورحمله شدیدبه خط آتش مادادیه گلوله توپ بین منوعلی خورد 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌷
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 6⃣4⃣ همه سریع خودشون به نقطه انفجار رسوندن چیزی که مید
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 7⃣4⃣ نرگس سادات امروز پنجشنبه است ازصبح که ازخواب پاشدیم هممون یه حالی هستیم خیلی بی تابم دیشب با مائده سادات تماس گرفتم اونمـ گفت ڪہ سیدهادی زنگ زده حلالیت از این حرفا دیگه مطمئن شدم یه خبری هست خدا خودش ختم بخیر کنه دم اذان بود زهرا آجی میای بریم مزارشهدا من خیلی بی تابم زهرا :آره آجی بریم خودمم خیلی دلم شور میزنه رفتم مزارشهدا دعای کمیل بازم آروم نشدیم وارد خونه شدیم باهمون چادرمشکی لب حوض نشستم دستم کردم تو آب چقدر دلم برای سیدهادی و مرتضی تنگ شده در کوچه بازشد آقامجتبی داخل خونه شد، چشماش قرمز بود با صدای آروم ،بغض آلودی گفت سلام زنداداش رفت تو خونه یهو صدای یاحسین مادر بلندشد زهراهم مثل ابربهار گریه میکرد با سرعت وارد اتاق شدم چی شده سر سیدهادی و مرتضی بلایی اومده زنداداش آروم باشید یه مجروحیت کوتاهه باید بریم تهران دستم زدم به دیوار گفتم یامادرسادات مامان نرگس دخترم بریم تهران ببینیم چه بلای سرمون اومده وارد بیمارستان شدیم چون آقا مجتبی انترم اون بیمارستان بود خوب میشناختنش تو ایستگاه پرستاری یکی از پرستارا صداش کرد آقای کرمی مجتبی:بله استاد شعبانی گفتن تا اومدید برید پیششون مجتبی: حتما به سمت اتاق دکتر حرکت کردیم درزدیم واردشدیم همگی سلام کردیم دکتر:سلام کدوم همسر مرتضی و کدوم همسر علی هستید -آقای دکتر من همسرم مرتضی هستم حالش چطوره دکتر: ببینید علی آقا ما یه شیمیایی سطحی شده البته فعلا تحت نظر ما هستن زهرا: آقای دکتر برادرم چی دکتر :نظر نهایی درمورد مرتضی را باید استادمون خانم ارغوانی بدن اما چیزی که من دیدم مرتضی شیمیایی بالا وارد بدنش شده صددرصد پیوند ریه میخاد باتوجه به مهماتی که نزدیکش منفجرشده اعصاب دستشم آسیب دیده امکان قطع بالاست ولی همه این موارد و زمان انجامش وابسته به آرامش اعصاب مرتضی است خانم شما پیشش تو اتاقش باشید اما حرفی از این مجروحیتش نزنید وارداتاق مرتضی شدم ماسک اکسیژن رو دهانش بود چشماش بسته بود نزدیکش شدم و صورتش نوازش کردم پیشانیش بوسیدم چشماشو باز کرد -سلام عزیزم خوبی آقا دلم برات تنگ شده بود ماسک برداشت بریده بریده گفت من م دل م بر ات تن گ شده بود ماسک بزن حرف نزن من اینجام برات زیارت عاشوا بخونم تو ماسک گفت آره بخون تایم ناهارشد پرستاری اومد خانمی بیا تو راهرو غذات بخور داشتم باغذام بازی میکردم که دوتا از این پرستار سوسولا رد شدن این نامزد همین پسره مدافع است ببین برا پول چه میکنن وارد اتاق مرتضی شدن با خودم گفتم یه چیزی یه وقت نگن حالش بد بشه بالا سر مرتضی گفتن ارزش داشت برا پول رسیدم چی دارید میگید برید بیرون وای خاک عالم مرتضی داشت خون بالامیاورد دویدم سمت ایستگاه پرستاری خانم احمدی توروخدا کمک کنید حالم همسر بده دکتر و پرستار اومدن دکتر:خانم احمدی دکتر ارغوانی پیچ کن اتاق عملم آماده کن زنگ بزن پایین ببین خانواده اون مرگ مغزی رضایت دادن برای پیوند 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃 فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 7⃣4⃣ #راوے نرگس سادات امروز پنجشنبه است ازصبح که ازخ
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 8⃣4⃣ مرتضی بردن اتاق عمل بعداز ۵-۶ساعت دکتر ارغوانی هم به تیم پزشکی پیوست به خاطر شوکی بهش واردشده بود مجبور شدن دستشم قطع کن ساعتها ساعتهای سختی برای همون بود گوشیم زنگ زد به اسم روش نگاه کردم داداشم محمد بود الو سلام داداش سلام خواهر داداش صدات چرا گرفته ‌نرگس بیا قزوین بیا تا برای آخرین بار سیدهادی ببین گوشی تلفن ازدست افتاد ازمن چه توقعی داشتید برادرزاده ام.شوهرم چندساعتی با ترزیق چندتا آرامش بخش به دنیا خوش بیخبری رفتم فقط چشمام باز کردم مادرشوهرم کنارم بود با چشمای اشک آلود عزیزمادرصبور باش به مجتبی گفتم تو رو برسونه برگرده تا الان عمل مرتضی خوب بوده.برو خداحافظی برگرد عزیزم سوار ماشین شدیم سرم به شیشه چسبونده بودم گریه میکردم مجتبی یه جای نگه داشت بعداز چند دقیقه زد به شیشه بله آقا مجتبی زنداداش روسری مشکی خریدم براتون تا من یه چیزی بخرم که فشارتون دوباره نیفته شما سرش کنید بالاخره به خونه خودمون رسیدیم مجتبی گفت:زنداداش من واقعا شرمندم باید برگردم.شما بیزحمت با سیدمحسن برگردید یا زنگ بزنید آژانس وارد خونه شدم گویا به شرایط سخت شهادت هادی اجازه بازگشایی تابوت نمیدادن مائده تاچشماش به خورد عمه دیدی سیاه بخت شدم عمه سیدهادیت پرپر شد عمه نمیذارن ببینمش عمه زینبم بی پدرشد خودم هق هق میزدم اما دویدم سمت بغلش کردم عمه فدای مظلومیت بشه آروم باش عزیزم عمه دخترم حتی روی پدرش ندید مراسم به سختی تموم شد مائده سادات جیغ نمیزد امابارها بارها بیحال شد زینب یه ماهه هم که چیزی متوجه نمیشد فقط گریه میکرد ساعت ۹شب بود به سمت بیمارستان راه افتادم با آژانس رفتم تا وارد حیاط بیمارستان شدم زهرا دیدم نزدیکش شدم زهرا چی شده چرا اینطوری هستی صداش به زور دراومد داداشم ترسیدم داداشت چی خودش انداخت تو بغلم نیم ساعت پیش نبضش ایستاد -یعنی چی دستش تکان دادم زهرا بگو مرتضی زنده است تروحضرت زهرا بگو زنده است نرگس سادات عزیزم آروم باش بیا بریم ببیننداداش.وارد راهرو سردخانه یاد خوابم افتاد حرکاتم دست خودم نبود تو راهرو داد زد امام رضا مگه نگفتی آقا بسپرش به من پس چرا رفت چرا شهیدشد چرا برادرزاده جوانم پرپر شد آقا شوهر جوانم بهم بده واردسردخونه شدم انقدر سرد بود من با لباس داشتم منجمد میشدم زیرلب گفتم مادرجان تاحالا ازتون چیزی نخاستم شمارا ب حسینتون قسم میدم شوهرم بهم برگردونیدیخچال بازشد زیب کاور پایین اومدیهو اون دکتر سردخونه گفت کاور دوم بخار کرده یاامام رضا.مرتضی خیلی سریع منتقل شدبخش مراقب ویژه سه چهار روز طول کشید تا حالت.صداش طبیعی بشه امروز ده روز مرتضی من برگشته قراره منتقل بشه بخش مرتضی جان اجازه میدی من برم خونه برگردم چشماش باز بسته کرد گفت برو اما زود بیا چشم وارد خونه شدم نرجس سادات روتاب تو حیاط نشسته بود تمام سعیم کردم نشون ندم خستم سلام آبجی خانم چه عجب ازاینورا سلام عجب به جمالت چیه آبجی خانم قرمزشدی من مامان شدم ای جانم عزیزم.امروز چه روزخوبیه مرتضی هم قراره بخش من برم لباسهام جمع کنم برگردم تهران بهش قول دادم زود برگردم نرگس لباسات جمع کردی قبل از رفتن بیا میخام باهات حرف بزنم.چشم لباسام جمع کردم گذاشتم تو ماشینم آبجی خانم بفرماییدبنده درخدمتم.نرگس تصمیمت برای آینده چیه؟یعنی چی حرفت؟تو که نمیخای مرتضی تنها بذاری نرجس میفهمی چی میگی پاشدم وایستادم اشکام جاری شد اون مردی که تو بیمارستان هست عشق منه نفسم به نفسش وصله شیمیایی،پیوند و قطع دست چیزی نیست که اگه حتی یه تیکه گوشت برمیگشت همسرم بودفهمیدی نرجس خانم خواهرت انقدرنامرد فرض کردی.نرگس من منظورم این نبودبسه به همه بگو نفس نرگس به نفس مرتضی وصله پس فکر بیخود نکنن.راهی تهران شدم تمام راه اشک میرختم سرراهم یه شاخه گل رزقرمزبراش خریدم وارد بخش شدم.پرستارخانم.کرمی.دکترارغوانی گفتن اومدیم حتما برید پیششون چشم وارد اتاق مرتضی شدم چشمام قرمز بودلب زدطوری که مادر نبینه چیزی شده.سرم به چپ و راست تکان دادم یعنی نه با صدای بغض آلودی گفتم این گل مال تو خریدم عزیزم رو کردم به.مادر:مامان چنددقیقه دیگه میشه باشید من برم پیش دکتر برگردم مادر:آره عزیزم درزدم صدای خانم دکتربودکه گفت بفرماییدخانم دکتر گفتید بودید بیام پیشتون.خانم دکتر:آره دخترم بشین.ببین دخترگلم معجزه است شوهرت برگشته شایدهمکاری دیگه بگن من خرافاتیم اما من باوردارم خانمی ببین شوهرت ازاینجارفت تاشش ماه باید غذاش میکس.بشه.چون.پیوندریه.زده.چشم.ممنونم.خاستم خارج بشم صدام کرد.دخترم بله.میشه از امام رضا بخای گمشده منم برگرده باتعجب نگاش.کردم.گفت.میشه.بشینی.چندلحظه «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 8⃣4⃣ مرتضی بردن اتاق عمل بعداز ۵-۶ساعت دکتر ارغوانی ه
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 9⃣4⃣ بله ۳۰سال پیش که بعث به ایران حمله کرد مرد منم رفت جبهه الان۲۷ساله تو مجنون گم شده دعا کن برگرده سرمو انداختم پایین گفتم چشم وارد اتاق مرتضی شدم مادرداشت میرفت ازماخداحافظی کرد و رفت ساداتم چی شده خانم مرتضی.من.عاشقتم.قبول.کن‌میدونم عزیزم ‌پس چرا ازم میخان نرم کی گفته: گریه ام گرفت تو چشماش نگاه کردم گفتم دوستت دارم سرم گذاشت.رو سینه اش گفت میدونم روزها از پی هم میگذشتن و من همچنان کنار مرتضی تو بیمارستان بودم ازش دور نمیشدم چون طاقت دوری هم نداشتیم اگه نبودم غذا نمیخورد، و این براش خیلی ضرر داشت دیروز دکتر بهم گفت از سوریه بپرسم ازش تا تو خودش نگه نداره چون باعث ناراحتیش میشه باهم تو حیاط بیمارستان نشسته بودیم -مرتضی +جانم خانم -از شهادت سیدهادی بگو برام چطوری شهید شد +نرگس خیلی سخت و تلخ بود طاقت شنیدنش داری؟ -آره میخام بشنوم بگو +‌ما که از اینجا راه افتادیم بعداز چندساعت رسیدیم سوریه نرگس تا روزی میخاستیم بریم حمص همه چیز خوب بود اما اونروز نزدیکای حرم صدای مرتضی بغض آلود شد نرگس تو کاروان ما یه جفت برادر دوقلو بودن چندصد متری حرم این دوتا داداش شهیدشدن نرگس یکیشون که کلا مفقودالاثر شد یکیشون هم سر در بدن نداشت ما بدون اونا رفتیم حمص هادی جلو چشمای ما مثل ارباب سر بریدن ما کاری نتونستیم کنیم من مرده بودم تو یخچال یهو چشمام باز شد دیدم تو یه باغم همه همرزهای شهیدم بود خانم حضرت زهرا و امام رضا بین بچه ها بودن امام رضا اومدن سمتم دستشونو گذاشتن سر شانه ام گفت به خانمت بگو منو به مادرم قسم نمیدادی هم به حرمت سادات بودنت شفای همسرتو میدادم آستین مانتوم به دهن گرفته بودم هق هق میزدم یهو مرتضی با دستش محکمـ تکونم داد سادات سادات حرف بزن دختر یهو به خودم اومدم سرم گذاشتم رو پاش گریه کردم -گریه کن خانمم سبک میشی یک ماهی میشد مرتضی تو بیمارستانه رفتم نماز خونه نمازمو خوندم و برگشتم وارد اتاق شدم که خانم دکتر ارغوانی دیدم -سلام خانم دکتر ~~سلام عزیزم داشتم به آقامرتضی میگفتم که دیگه مرخصه -إه چه عالیه ممنونم بابت زحماتتون وظیفه ام بوده به مرتضی کمک کردم لباساشو پوشید سوار ماشین شدیم داشتم ماشینو روشن میکردم که مرتضی گفت سادات لطفا زنگ بزن مائده سادات و زینب سادات بیان خونه ما تا هم امانتی هادی بهش بدم هم سفارششو فقط بگو دم غروب بیان قبل از خونه هم برو مزار هادی -چشم قربان به سمت قزوین حرکت کردیم ورودی شهر رد کردیم ماشینو به سمت مزارشهدا کج کردم میدونستم مرتضی میخاد الان تنها با هادی سایر همرزماش باشه تو اون عملیات ۱۳۰ نفر از سراسر کشور شهیدشدن که ۱۰تاشون قزوینی بودن یادمه تو اون هاله زمانی ما هرروز شهید داشتیم البته من به خاطر مرتضی فقط تو مراسم برادرزاده جوانم حاضر شدم نزدیک مزارشهدا که شدیم به مرتضی گفتم من میرم پیش شهیدم تو راحت باشی +ممنونم یهو باد وزید همزمان که چادرم به بازی گرفت ومن فکرمیکردم قشنگترین صحنه دنیاست آستین خالی مرتضی تکون خود، دلم خالی شد چه ابوالفضلی شده آستین خالیشو بوسیدم گفتم بوی حضرت عباس میدی آقا ازش دورشدم یه نیم ساعت بعد رفتم پیشش چونـ ممکن بود هیجانی بشه و این براش خیلی ضرر داشت -آقا بریم خونه ؟ +بله بی زحمت برو خونه الانا دیگه مهمون کوچولومون میرسه وارد خونه مرتضی اینا شدیم صدای زهرا و علی آقا بلندشد خوش اومدی فرمانده مرتضی خندید گفت شرمنده اخوی من حاج حسین علمدار نیستم خطتات قاطی کرده برادر بعد رو به زهرا گفت مجتبی کجاست؟ به مادر زنگ زدی کربلا رسیدن یا نجف اشرف هستن؟ زهرا:مادراینا که هنوز نجف اشراف هستن مجتبی هم رفته سپاه ببینه با اعزامش به سوریه موافقت میشه +صبح زنگ زدم به یکی از بچه ها گفت به احتمال ۹۹درصد یه هفته دیگه بعنوان معاون تیم پزشکی اعزام بشه -خب خداشکر آقامجتبی هم داره به عشقش میرسه مرتضی جان یه ذره استراحت کن تا سادات اینا بیان چشم فرمانده یه نیم ساعتی میگذشت صدای زنگ در بلندشد سلام عزیزعمه زینب ماشاالله بزرگ شدی (مائده سادات ): سلام عمه آره دیگه دخترم الان ۲ماهه ۷روزشه -بیا تو عزیزم عمه آقا مرتضی کجاست؟ - تو اتاق الان صداش میکنم در زدم وارد اتاق شد - إه بیداری بیا سادات اینا اومدن همسری الان میام مرتضی زینب سادات به سختی بغل گرفت بعداز احوال پرسی نشست +مائده خانم من لایق شهادت نبودم موندم تا عکسای رفقام و جای خالیشون دلمو آتیش بزنه هادی وقتی میخاست بره شناسایی منقطه مسکونی حمص این انگشتر داد تا بدم به شما و گفت هروقت ساداتش بزرگ شد اینو بدید بهش و بگید بابا خیلی دوست داشت 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05a
سرباز گمنام امام زمان (عج)
💟 #علمدار_عشق 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 9⃣4⃣ بله ۳۰سال پیش که بعث به ایران حمله کرد مرد منم رف
💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 0⃣5⃣ ازم خواست بهتون بگم مراقب چادرتون باشید و زینبشو واقعا زینب تربیت کنید مائده خانم هادی حتی لحظه آخرم به یاد شما بود اینم انگشتر امانتی سیدهادی بااجازتون ‌آقا مرتضی هادی من چطوری شهیدشد؟ چرا نذاشتن در تابوتو باز کنم مثل سیدالشهدا چون تو اون تابوت فقط یه سر بود برای همین اجازه ندادن اومدم پشت مرتضی برم تو اتاق که گفت لطفا تنهام بذار سادات با زهرا به سمت مائده دویدیم مائده انگشتر به سینه اش چسبونده بود هادی خیلی بی انصافی من انقدر بد بودم که حتی بهم اجازه ندادی لحظه آخر ببینمت بی انصاف منو با یه بچه ۷ ماهه تنها گذاشتی رفتی پیش عممون هادی دلم برات تنگ شده من میترسم نتونم زینب و خوب بزرگ کنم هادی دوماهه ندیدمت نمیخای بیای به خوابم بی معرفت پاشد زینب سادات و بغل کرد -مائده کجا داری میری عزیز عمه میخام برم پیش هادی باشه صبرکن خودم میبرمت تو حالت خوب نیست زهراجان مراقب مرتضی باش سر کوچه یه ماشین شبیه ماشین پسرعموم دیدم -مائده اون ماشین پسرعمو بود نمیدونم عمه من حواسم نبود مائده رو بردم مزارشهدا وای که حرفای این دختر دل آتیش میزدا دست میکشید رو مزار هادی میگفت درد نداشتـ لحظه ای سرتو بریدن مادرمون اومده بود پیشت سرتو به دامن گرفته بود -مائده پاشو بسه دختر خودتو اذیت میکنی ببین زینب ترسیده بیا بریم خونه داداش اینا تو رو بذارم اونجا خیالم راحته مائده رو گذاشتم خونه برادرم خودم برگشتم خونه مرتضی اینا زهرا با قیافه بهم ریخته در رو باز کرد -زهرا چی شده ""زن عموت اینجا بود به داداشم زخم زبون زد داداش هم تا مجتبی اومد گفت منو برسون تهران الان که به مجتبی زنگ زدم گفت خودش داره برمیگرده داداش برای اهواز بلیط گرفته -میدونم کجا رفته الان میرم به سیدمحسن میگم منو برسونه تهران مرتضے تو هواپیما بودم به دوران دانشجویی، نرگس سادات و دوران عقدمون فڪر میکردم از روزای اول دانشگاه یه حسی نسبت به این دختر داشتم اما نه حس گناه این دختر انقدر عفیف و پاکدامن بود که هیچ پسری به خودش اجازه نمیداد فکر گناه بکنه جریانـ محجبه شدن که توفیق شهدایی بود این دختر عطر و بوی زهرایی میداد وقتی تو سردخونه چشمام و بازکردم و بعداز چندروز با ماجرای جانبازیم کنار اومدم نمیدونستم از بودن در کنار نرگس سادات ناراحت باشم یا شاد نرگس یه عشق دنیویی پاک هستش عطر سیب قرمز من عاشق این دخترم الانم دارم میرم طلائیه میدونم به ساعتی نکشیده نرگس کنارمه هواپیما تو فرودگاه اهواز به زمین نشست اول رفتم یه هتل یه دوش گرفتم با ماشین هتل راهی طلائیه شدم اینجا معقر قمربنی هاشمه اینجا بوی حضرت عباس میده نرگس به من میگه منم بوی حضرت عباس میدم اینجا حاج حسین خزاری عباسی شد اینجا جای قدمای حاج ابراهیم همت هستش یه دور تو طلائیه زدم شروع کردم با شهدا حرف زدن چرا منو باخودتون نبردید رسم این نبود بمونم هی زخم زبان بشنوم نرگس من عاشقه عاشق چرا باید مردم بخاطر عشقش بهش خرده بگیرن چندساعتی گذشت صدای داد نرگس به گوشم رسید مــــــــــــــر تــــــــــــضـــــــــی آقــــــــــــــــــــــا همســــــــــــــــــــر کجایی ؟ رفتم پیشش تو از کجا میدونستی من اینجام -فکر کن من ندونم تو کجایی نشست کنارم سرمو گذاشتم رو پاش نرگس خیلی دوستت دارم ۲سال بعد حتما میگید تو این دوسال چی شد وقتی از طلائیه برگشتیم رفتیم مشهد بعدش رفتیم سر خونه و زندگی خودمون نرگس بخاطر من با اونکه جز نخبه های علمی بود انصراف داد چندماه بعد ازدواج خدا یه سه قلو به ما داد اسم دوتاشون من به یاد همرزای غریبم که تو دمشق جا موندن اسمشونو حسن و حسین گذاشتم و نرگس بخاطر شفای من اسم آخریو گذاشت رضا تو اتاق بودم که نرگس گفت بذار کمکت کنم عزیزم نرگس صدای پسرا میاد -اول همسر بعد فرزند تا من این سه تا پسر شیطون تو ماشین جا بدم توهم بیا عزیزم بالاخره روز ششم سفر شد و ما الان تو حرم حضرت عباس هستیم صدای جق جق کفش پسرا تمام صحن برداشته نرگس دستم فشار داد گفت مرتضی تو ⏹پایان 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃 «عضویت درسربازگمنام» 👇👇👇👇👇👇 🌷 @sarbazegomnam🌹 🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05a