فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پاسخ تکان دهنده امام زمان عج به آیت الله بهبهانی در مورد اینکه چرا ظهور رخ نمیده
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
📝 استاد #رائفی_پور -« وصیت نامه تکان دهنده شهید رضا نادری »
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے #قــســمــت:پنجاه وسه صداے سهیلے بود ڪہ س
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:پنجاه وچهار
پدرم سرش رو بلند ڪرد و با لحن عصبے گفت:برو بابا جون،برو دخترم،برو عزیزم!
لبم رو بہ دندون گرفتم،پدرم بلند شد و ایستاد رو بہ روم.
_ڪے میخواے بزرگ شے هانیہ ڪے؟
ساڪت سرم رو انداختم پایین.
_جوابمو بدہ.
آروم لب زدم:بے عقلے ڪردم اصلا اون لحظہ...
پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم:توجیہ نڪن آبرو ریزے تو توجیہ نڪن!
پوفے ڪرد و گفت:سر شڪستہ م ڪردے،ڪم غصہ تو خوردم؟
اشڪ بہ چشم هام هجوم آورد چشم هام رو روے هم
فشار دادم تا اشڪ هام سرازیر نشہ!
یڪ لحظہ پنج سال پیش اومد بہ ذهنم روزے عروسے امین بود مثل دیونہ هام دست بہ سینہ دور خونہ
راہ میرفتم،اولش اشڪ مے ریختم چند لحظہ بعد گریہ م شدت گرفت و چند دقیقہ بعد بلند هق هق مے
ڪردم.
نشستم روے زمین و زار مے زدم پدرم با نگرانے اومد سمتم،صداش رو مے شنیدم:هانیہ بابا!
اما توجهے نڪردم و همونطور ڪہ دستم روے قلبم بود گریہ مے ڪردم،نفس ڪم آوردہ بودم چشم هام
سیاهے رفت و صداے فریاد پدرم رو شنیدم!
سرم رو تڪون دادم و از خاطرات اومدم بیرون!
نہ ڪم غصہ م رو نخوردہ بود!
ڪم اشتباہ نڪردہ بودم!
حالا شدہ بودم اون هانیہ ے بے فڪر پنج سال پیش!
نفسم رو با صدا بیرون دادم:هیچے نمیتونم بگم.
سر بہ زیر از خونہ خارج شدم،از خونہ بخاطرہ پدر و مادرم فرار مے ڪردم از دانشگاہ ڪجا فرار مے
ڪردم؟!
حتے فڪر رو بہ رو شدن با سهیلے سخت بود!
تاڪسے سر خیابون ایستاد،نگاهے بہ دانشگاہ انداختم و مردد پیادہ شدم.
بہ زور قدم بر مے داشتم،وزنہ هاے شرم روے دوشم سنگینے مے ڪرد.
خواستم وارد دانشگاہ بشم ڪہ صدایے متوفقم ڪرد:خانم هدایتے!
برگشتم سمت صدا،حمیدے بود.
چند قدم بهم نزدیڪ شدم همونطور ڪہ سرش پایین بود گفت:سلام.
آروم جوابش رو دادم.
دست هاش رو بہ هم گرہ زد و گفت:راستش اون روز میخواستم آدرس خونہ تونو بگیرم سهیلے صدام
ڪرد نشد،میشہ آدرستونو بدید؟
مڪث ڪرد و آروم و خجول گفت:براے اون قضیہ!
سرم رو تڪون دادم:نہ آقاے حمیدے! فعلا شرایط مناسب نیست!
سریع وارد دانشگاہ شدم.
سهیلے ڪمے اون طرف تر داشت با چندتا از دانشجوها صحبت مے ڪرد.
روزهاے آخرے بود ڪہ مے اومد دانشگاہ،چادرم رو ڪشیدم جلو و با قدم هاے بلند وارد ساختمون
دانشگاہ شدم.
میخواستم ازش معذرت خواهے ڪنم ولے نمیتونستم.
باید بہ بهار مے گفتم.
بهار با صورت گرفتہ زل زدہ بود بهم نچ نچے ڪرد و گفت:هانیہ اینو نمیشہ جمع ڪرد؟
اخم ڪردم و زل زدم بہ دست هام.
_بهار چطور ازش معذرت خواهے ڪنم؟
_ببین تا چند دقیقہ دیگہ از دانشگاہ میرہ تا ڪلاس بعدے فرصت دارے از دانشگاہ ڪہ بیرون رفت برو
دنبالش بهش توضیح بدہ ڪارت خیلے بد بودہ!
_واے نگو روم نمیشہ!
_روت میشہ یا نمیشہ رو ول ڪن!
نگاهے بہ پشتش انداخت و گفت:هانے بدو دارہ میرہ!
سرم رو بلند ڪردم،بهار ضربہ ے آرومے بہ شونہ م زد و گفت:بدو دیگہ عین ماست نگا نڪن!
نمیتونستم تڪون بخورم،انگار پاهام بہ زمین چسبیدہ بود.
بهار نگاهے بهم انداخت و گفت:خودت خواستے!
ازم فاصلہ گرفت و رفت بہ سمت سهیلے!
لبم رو بہ دندون گرفتم،رو بہ روے سهیلے ایستادہ بود و تند تند چیزهایے میگفت سهیلے هم با اخم زل
زدہ بود بہ زمین.
همونطور ڪہ با سهیلے صحبت مے ڪرد نگاهے بہ من انداخت و با چشم و ابرو بهم اشارہ ڪرد!
نفسم رو بیرون دادم و یڪ قدم برداشتم اما نتونستم جلوتر برم!
ایستادم،بهار با حرص دندون هاش روے هم فشار داد،سهیلے ڪمے بہ سمت من برگشت چند لحظہ تو
همون حالت بود دستے بہ ریشش ڪشید و بہ سمت در دانشگاہ رفت!
بهار با عجلہ اومد سمتم:هانے بدو الان میرہ ها!
ڪلافہ گفتم:نمیتونم!
با اخم زل زد بهم و لب هاش رو جمع ڪرد.
آروم قدم برداشتم،چند قدم ازش دور شدہ بودم ڪہ گفت:مسابقہ ے لاڪ پشت ها نیستا هرڪے دیرتر
برسہ! بجنب دختر!
پوفے ڪردم و سرعتم رو بیشتر ڪردم،از دانشگاہ خارج شدم،سهیلے آروم راہ مے رفت.
مردد صداش ڪردم:استاد!
ایستاد اما بہ سمتم برنگشت،نباید مڪث مے ڪرد وقتے من صداش ڪردم فقط منظورم خودش بودہ!
رفتم بہ سمتش،چهار پنج قدم باهاش فاصلہ داشتم.
صورتش جدے بود آروم گفت:امرتون؟
چیزے نگفتم،بند ڪیفش رو روے دوشش جا بہ جا ڪرد:مثل اینڪہ ڪارے ندارید!
خواست قدم بردارہ اما برگشت سمتم:ڪار دیشبتون اصلا جالب نبود بدترین توهینو بہ من و خانوادم
ڪردید!
خجالت زدہ زل زدم بہ زمین.
با صدایے ڪہ انگار از تہ چاہ مے اومد گفتم:قصدم بے احترامے نبود! اصلا توقع نداشتم شما بیاید
خواستگارے فڪر مے ڪردم آقاے حمیدے....
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے #قــســمــت:پنجاه وچهار پدرم سرش رو بلند
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:پنجاه وپنج
ادامہ ندادم،گریہ م گرفتہ بود!
سهیلے هم ساڪت بود،دوبارہ شروع ڪردم:دیروز ڪہ اون حرف ها رو زدم شوخے مے ڪردم اصلا
فڪر نمے ڪردم مادر شما باشن شبم ڪہ شما رو دیدم مغزم قفل ڪرد،ڪارم خیلے بد بود میدونم
حاضرم بیام از پدر و مادرتونم عذرخواهے ڪنم،توضیح میدم!
بغضم داشت سر باز مے ڪرد،با تمام وجود معنے ضرب المثل چرا عاقل ڪند ڪارے ڪہ باز آرد
پشیمانے رو فهمیدم!
_حلال ڪنید.
چادرم رو محڪم گرفتم خواستم برگردم سمت دانشگاہ.
_خانم هدایتے!
لحن ملایمش متعجبم ڪرد!
برگشتم سمتش:بلہ!
_پاے حرفتون هستید؟!
متعجب گفتم:ڪدوم حرف؟
زل زد بہ پایین چادرم:براے بخشش و حلالیت!
تند گفتم:بلہ بلہ!
سرش رو بلند ڪرد،نگاهش رو دوخت بہ ماشین ڪنارم.
_پس این دفعہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید!
بے حرڪت زل زدم بہ صورتش!
ضربان قلبم بالا رفت،چے میگفت؟!
_شوخے میڪنید دیگہ!
جدے گفت:بہ قیافہ ے من میخورہ شوخے ڪنم؟!
گیج شدہ بودم،نگاهے بہ اطراف انداخت،نگاهم رو از صورتش گرفتم و گفتم:آخہ...
سرش رو تڪون داد و راہ افتاد:خدانگهدار!
با عجز گفتم:آقاے سهیلے!
برگشت سمتم،لبخند ملیحے روے لب هاش بود:بہ مادر میگم با مادرتون صحبت ڪنہ،شمام بہ پدر و
مادرم توضیح بدید!
با گفتن این حرف با عجلہ رفت سمت خیابون!
از پشت رفتنش رو نگاہ مے ڪردم همراہ لبخند عمیق!
لبخندے ڪہ از شونزدہ سالگے بہ بعد نزدہ بودم!
خندہ م گرفت،دستم رو گذاشتم روے قلبم:دیونہ س!__
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🚫مسجد آدم کُش در شهر ری😨
🕌مسجدی در نزدیکى ابن بابویه معروف بود به مسجد آدم کش، مسجدی که هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ،😰 فردا جنازه او را از آن مسجد می اوردند و به این سبب کسی از مردم شب به آن مسجد نمیرفت.
😱مردم هر چه سعی کردند علت را پیدا کنند موفق نمی شدندو هربار کسی که داوطلب در مسجد میماند صبح ازدنیا رفته بود تا اینکه یک شب دو نفر غریبه گذرشان به آن مسجد افتاد وبی خبر از همه جا واردمسجدشدند.....
👈برای خواندن ادامه ی داستان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇
eitaa.com/joinchat/102301700C9f0c0e4097
هدایت شده از سرباز گمنام امام زمان (عج)
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
یاالله یا زهـ️ــــــــرا سلام الله علیها
«دعاے زیباے فرج »
بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد.... 🌹
قرار هرروزما
براے عاشقان مهدے بخوانیم تا هر شب میلیونها دعا خواندہ شود
🍃🌺🍃🌺🍃
هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج را زمـزمـه کـند. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای آن جـوان دعا میفرمایند❣
التماس دعا💚💚
🌷 @sarbazegomnam🌹
فوروارد یادتون نره🙏
🔴«کشف حجاب» در جوار مزار شهدا! + عکس/ حمله منافقانه به قبور شهدا
♦️آنقدر با #کشف_حجاب کنندگان برخورد نشد تا کار به جایی رسید که به « شهدا» هم رحم نکردند!!!
#دستگاه_های_امنیتی
#نیروی_انتظامی
#بنیاد_شهید
#ستاد_امر_به_معروف.
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫از دستشویی اساتید تا کرسی سیاست❗️
📹استاد #رائفی_پور
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🔻ورزشکاران اسرائیلی حق شرکت در مسابقات جهانی شنا در مالزی را ندارند
🔹دولت مالزی اعلام کرد به ورزشکاران اسرائیلی اجازه شرکت در رقابتهای قهرمانی پارا شنای جهان 2019 که از 29 ماه جولای تا 4 آگوست در این کشور برگزار میشود، را نخواهد داد.
🔹"ماهاتیر محمد" نخست وزیر مالزی تاکید کرد که به هیئت ورزشی اسرائیلی اجازه حضور در این رقابتها را نمیدهد. او حضور ورزشکاران اسرائیلی در مالزی را جرم خواند.
🔹محمد اظهار داشت که ما اجازه مشارکت ورزشکاران اسرائیلی در این رقابتها را نخواهیم داد، حتی اگر حق میزبانی این رقابتها از مالزی گرفته شود.
🔹معاون وزیر ورزش و جوانان مالزی هم در این باره گفت که مالزی هرگز به ورزشکاران اسرائیلی اجازه نمیدهد برای شرکت در این رقابتها وارد مالزی شوند.
🔹وی تصریح کرد که دلیل آن هم سیاستهای خارجی روشن مالزی در رابطه با رژیم صهیونیستی و مسئله فلسطین است.
🔹این وزیر مالزیایی تاکید کرد که دولت مالزی به سبب جنایاتهای رژیم صهیونیستی علیه ملت فلسطین، بر موضع خود ثابت خواهد ماند.
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
ثمره یک کار انقلابی
📷 جمعی از بچه های بسیج دانشجویی اوایل دهه ۸۰ به خاطر فوت شدن چند کارتن خواب رفتن جلوی برخی مجموعه های حکومتی و حاکمیتی تحصن کردن و تو سرما خوابیدن نتیجش شد همین گرم خانه ها
استقامت بر حرف حق جواب میدهد
درد جامعه درد انقلابیون باید باشد
#بسیج_از_جنس_مردم
#بسیج_خادم_مردم_ایران
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
#جایگاه_زن_در_ادیان_الهی
#ولادت_حضرت_زینب
💢زن کیست....؟!
✅اولین کسی که با #دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست...یک مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو آسیه)
✅اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو هاجر)
✅اولین کسی که از مبارکترین #آب روی زمین زمزم نوشید مرد نبود بلکه یک زن بود...(هاجر خاتون)
✅اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد یک مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو سمیه)
اولین کسی که مالش را در راه اسلام داد یک مرد نبود بلکه زن بود....(بانو خدیجه)
✅اولین کسی در #قرآن که خداوند از بالای هفت آسمان به حرفش گوش داد یک زن بود نه مرد...(سوره مجادله آیه 1)
✅اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد یک مرد نبود بلکه زن بود....(بانو هاجر)
اولین زنی که با همه مخالفتها وارد معبد اورشلیم شد مریم بود
✅تنها کسی که به #حمایت از شوهر و امامش میخ در به تنش فرو رفت و دم نزد و شفیع گنهکاران در روز قیامت است زهرا بود
✅ میلیونها #حاجی باید حرکات آن زن را انجام دهند و گرنه حج آنها قبول نمی شود.....
و اما کسی که #کاخ یزید را به لرزه دراورد مرد نبود زینب بود #زینب
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے #قــســمــت:پنجاه وپنج ادامہ ندادم،گریہ م
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:پنجاه وشش
همونطور ڪہ لبم رو بہ دندون گرفتہ بودم بہ ڪمد لباس هام زل زدم،نگاهے بہ لباس ها انداختم در ڪمد
رو بستم و از اتاق خارج شدم.
مادر و پدرم با اخم روے مبل نشستہ بودن،لبم رو ڪج ڪردم و آروم گفتم:مامان چے بپوشم؟
مادرم سرش رو بہ سمتم برگردوند،نگاهے بهم انداخت همونطور ڪہ سرش رو بہ سمت دیگہ مے
چرخوند گفت:منو بپوش!
مثل دفعہ ے اول استرس نداشت!
جدے و ناراضے نشستہ بود ڪنار پدرم.
اخم هاے پدرم توے هم بود،ساڪت زل زدہ بود بہ تلویزیون!
هشت روز از ماجراے اون شب میگذشت،خانوادہ ها بہ زور براے خواستگارے دوبارہ رضایت دادن!
پدر و مادر من ناراضے تر بودن،چون احساس میڪردن هنوز همون هانیہ ے سابقم!
نفس بلندے ڪشیدم و دوبارہ برگشتم توے اتاقم،در رو بستم.
دوبارہ در ڪمد رو باز ڪردم،نگاهم رو بہ ساعت ڪوچیڪ ڪنار تخت انداختم،هفت و نیم!
نیم ساعت دیگہ مے اومدن!
نگاهم رو از ساعت گرفتم،با استرس لبم رو مے جویدم.
پیراهن بلند سفید رنگے با زمینہ ے گل هاے ریز آبے ڪم رنگ برداشتم،گرفتمش جلوے بدنم و مشغول
تماشا توے آینہ شدم.
سرے تڪون دادم و پیراهن رو گذاشتم روے تخت،روسرے نیلے رنگے برداشتم و گذاشتم ڪنارش.
نگاهے بہ پیراهن و روسرے ڪنار هم انداختم.
پیراهن رو برداشتم و سریع تن ڪردم،دوبارہ نگاهم رو بہ ساعت دوختم،هفت و چهل دقیقہ!
چرا احساس میڪردم زمان دیر میگذرہ؟چرا دلشورہ داشتم؟
زیر لب صلواتے فرستادم و روسریم رو برداشتم.
روسریم رو مدل لبنانے سر ڪردم و چادر نمازم رو از روے ریخت آویز پشت در برداشتم.
باز نگاهم رفت سمت ساعت،هفت و چهل و پنج دقیقہ!
همونطور ڪہ چادرم رو روے شونہ هام مینداختم در رو باز ڪردم و وارد پذیرایے شدم.
رو بہ مادرم گفتم:مامان اینا خوبہ؟
چادرم رو ڪنار زدم تا لباسم رو ببینہ،مادرم نگاهے سرسرے بہ پیراهنم انداخت و گفت:آرہ!
پدرم آروم گفت:چطور تو روشون نگاہ ڪنیم؟
حرف هاشون بیشتر شرمندہ م میڪرد!
با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخونہ رفتم،سینے رو ڪنار ڪترے و قورے گذاشتم،مشغول چیدن فنجون ها
شدم.
پنج تا،پدرم،مادرم،پدر سهیلے،مادر سهیلے و سهیلے!
حتے تو خیالم نمیتونستم بگم امیرحسین!
چہ برسہ حتے فڪرڪنم باهاش ازدواج ڪنم!
یاد چهرہ ے جدیش بعد از خواستگارے افتادم،جدے بود اما اخمو نہ!
جذبہ داشت!
توقع داشتم اون سهیل ی همیشہ مودب و خندون بہ خونم تشنہ باشہ!
صداش پیچید توے سرم:این دفعہ ڪہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید!
لبخندے روے لبم نشست و مثل اون روز گفتم:دیونہ!
دوبارہ حواسم رفت بہ ساعت،هشت نشدہ بود؟
آشپزخونہ ساعت نداشت،سریع وارد پذیرایے شدم و ساعت رو نگاہ ڪردم،هشت و دہ دقیقہ!
از هشت هم گذشتہ بود!
پس چرا نیومدن؟
فڪرے مثل خورہ بہ جونم افتاد،نڪنہ سهیلے میخواست تلافے ڪنہ؟!
با استرس نگاهے بہ پدر و مادرم انداختم.
خواستم چیزے بگم ڪہ صداے زنگ آیفون باعث شد هین بلندے بگم و دستم رو بذارم روے قلبم!
پدر و مادرم سریع بلند شدن،پدرم بہ سمت آیفون رفت مادرم چادرش رو سر ڪرد و رو بہ من گفت:چرا
وایسادے؟برو تو آشپزخونہ!
بہ خودم اومدم با عجلہ وارد آشپزخونہ شدم،بہ دیوار تڪیہ دادم قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روے
قلبم و چندتا نفس عمیق ڪشیدم!
صداے سلام و یااللہ گفتن پدر سهیلے بہ گوشم رسید.
سهیلے نامرد نبود!
بدنم مے لرزید،از استرس،از خجالت!
چطور میتونستم با پدر و مادر سهیلے رو بہ رو بشم؟!
صداشون رو میشنیدم،پدرم و پدر سهیلے مشغول صحبت بودن.
چند لحظہ بعد صداے خندہ هاے ضعیفے اومد و پشت سرش مادرم گفت:هانیہ!
با استرس چادرم رو سر ڪردم،خواستم بہ سمت ڪترے و قورے برم ڪہ ادامہ داد:یہ لحظہ بیا مامان
جان!
با تعجب از آشپزخونہ خارج شدم،سرم پایین بود و نگاهم بہ فرش ها.
رسیدم نزدیڪ مبل ها،آروم سلام ڪردم.
پدر و مادر سهیلے عادے جواب سلامم رو دادن!
خبرے از نارضایتے و ناراحتے نبود!
خواستم لب باز ڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدر سهیلے گفت:جیران جان ایشون عروسمون هستن؟
با شنیدن این حرف،گونہ هام سرخ شد،سرم رو بیشتر پایین انداختم!
مادر سهیلے جواب داد:بلہ هانیہ جون ایشون هستن.
پدر سهیلے گفت:عروس خانم،ما دامادو سر پا نگہ داشتیم تا گُلا رو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با
مادرتون سر جنگ داشت گُلا رو نمیداد!
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن!
ڪمے سرم رو بلند ڪردم،سهیلے مثل همون شب ڪت و شلوار مشڪے تن ڪردہ بود،دستہ گل رز
قرمز بہ دست ڪنار مبل ایستادہ بود!
مادرم آروم گفت:هانیہ جان سر پا ایستادہ دادن!
و با چشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد!
آروم بہ سمتش قدم برداشتم،نگاهش رو دوختہ بود بہ گل ها سریع گفت:سلام!
آروم و خجول جواب دادم:سلام!
دستہ گل رو ازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دور شدم رو بہ جمع گفتم:من یہ عذرخواهے بہ همہ
بدهڪارم!
نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشاردادم.
#ادامه دارد...
سرباز گمنام امام زمان (عج)
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے #قــســمــت:پنجاه وشش همونطور ڪہ لبم رو ب
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:پنجاه وهفت
_اون شب....ڪارهام واقعا ناخواستہ بود!
آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ دادم:اتفاقاتے افتادہ بود ڪہ هول شدم! نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان
بیان خواستگارے....
مڪث ڪردم،سهیلے نشست روے مبل،لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش
چیزے زمزمہ ڪرد.
پدرش سریع گفت:عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟
نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن!
لبخند نشست روے لب هام:چشم!
وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز.
نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز!
بہ سمت ڪترے و قورے رفتم،با وسواس مشغول چاے ریختن شدم.
چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم.
از آشپزخونہ خارج شدم،یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون بلند شد.
با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن.
پدرم گفت:ڪیہ؟
مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت:نمیدونم!
با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت.
پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند.
_بیا بابا جان!
با اجازہ ے پدرم،بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو
برداشت.
بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:خوبے خانم؟
خجول تشڪر ڪردم و رفتم سمت سهیلے!
دست هام مے لرزید،سرش پایین بود.
خواست فنجون رو بردارہ ڪہ صداے سرحال شهریار باعث شد سرش رو بہ سمت در ورودے
برگردونہ!
شهریار با خندہ و شیطنت گفت:مامان دیگہ ما رو راہ نمیدے؟چرا دڪمون میڪنے؟
پشت سرش عاطفع وارد شد،نگاهش بہ ما افتاد،با تعجب نگاهے بہ من ڪہ سینے بہ دست جلوے سهیلے
خم شدہ بودم انداخت.
عاطفہ سریع سلام ڪرد،همہ جوابش رو دادن.
شهریار با تتہ پتہ گفت:ما خبر نداشتیم.
مادرم تند رو بہ خانوادہ ے سهیلے گفت:شهریار و عاطفہ پسرم و عروسم.
شهریار خواست بہ سمت در برگردہ ڪہ امین در حالے ڪہ هستے بغلش بود با خندہ گفت:چرا صدات
قطع شد؟
یااللهے گفت و وارد شد.
متعجب زل زد بہ من،نگاهش افتاد بہ سهیلے!
عاطفہ با لبخند اومد سمت جیران خانم و دستش رو بہ سمتش دراز ڪرد:ببخشید ما خبر نداشتیم
خواستگارے هانیہ س.
چشم غرہ اے بہ شهریار رفت و گفت:تا ما باشیم بے خبر جایے نریم.
جیران خانم از روے مبل بلند شد،گرم با عاطفہ دست داد و گفت:این چہ حرفیہ عزیزم؟!
شهریار با خجالت گفت:شرمندہ،عاطفہ بیا بریم!
نگاهم رو ازشون گرفتم،صورت سهیلے سرخ شدہ بود!
انگار استرس داشت!
هستے با خندہ گفت:هین هین!
سرم رو بلند ڪردم و زل زدم بہ صورت هستے لب زدم:جانم.
عاطفہ رفت بہ سمت شهریار،خواستن برن ڪہ امین اومد بہ سمت سهیلے.
متعجب رفتم ڪنار.
دستش رو گرفت بہ سمت سهیلے و گفت:سلام امیرحسین!
چشم هام گرد شد!
امین بہ سهیلے گفت امیرحسین!
سهیلے از روے مبل بلند شد و رو بہ روش ایستاد.
دستش رو آروم فشرد و جواب سلامش رو داد!
امین جدے گفت:ڪاراے دانشگاہ خوب پیش میرہ؟
سرش رو بہ سمت من برگردونہ و نگاہ معنے دارے بهم انداخت!
خیرہ شدہ بودم بهشون.
پدر سهیلے گفت:همدیگہ رو میشناسید؟
امین سریع گفت:بلہ منو امیرحسین حدود چهار پنج سالہ دوستیم!
ڪم موندہ بود سینے از دستم بیوفتہ!
امین رو بہ سهیلے گفت:شنیدم دارے از دانشگاہ میرے زیاد تعجب نڪردم چون دوسال پیشم بہ زور
فرستادمت اون دانشگاہ!
چشم هام رو بستم!
تقریبا سینے چاے رو بغل ڪردہ بودم!
سهیلے دوست امین بود!
صداے امین پیچید:ببخشید بے خبر اومدیم.
با لحن نیش دارے ادامہ داد:خداحافظ رفیق!
چشم هام رو باز ڪردم،لبم رو بہ دندون گرفتم.
سهیلے نشست روے مبل.
دست هاش رو بہ هم گرہ زدہ بود.
شهریار نگاهے بهم انداخت و لبخند زد.
وارد حیاط شدن و چند لحظہ بعد صداے بستہ شدن در اومد.
پدرم گفت:هانیہ جان برو چاے بیار همہ ے اینا یخ ڪرد.
عصبے بودم،دست هام مے لرزید.
جیران خانم سریع گفت:نہ نہ خوبہ!
سینے چاے رو گذاشتم روے میز جلوے سهیلے.
سریع ڪنار پدرم نشستم.
نگاهم رو دوختم بہ چادرم.
مدام تو سرم تڪرار میشد،سهیلے دوست امی ن !
نگاہ معنے دار امین!
صداے بقیہ اذیتم میڪرد،دلم میخواست فرار ڪنم.
ولے نباید بچگانہ رفتار میڪردم باید با سهیلے صحبت میڪردم.
چند دقیقہ بعد پدر سهیلے گفت:میگم جوونا برن باهم صحبت ڪنن؟
منتظر چشم دوختم بہ لب هاے پدرم،پدرم با لبخند گفت:آرہ ما حوصلہ شونو سرنبریم.
سهیلے ڪلافہ پاهاش رو تڪون میداد،سرش رو بلند ڪرد،مثل من بہ پدرم زل زدہ بود.
پدرم رو بہ من گفت:دخترم راهنمایے شون ڪن بہ حیاط!
نفسم رو آزاد ڪردم و از روے مبل بلند شدم.
سهیلے هم بلند شد،با فاصلہ ڪنارم مے اومد.
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
هدایت شده از سرباز گمنام امام زمان (عج)
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
یاالله یا زهـ️ــــــــرا سلام الله علیها
«دعاے زیباے فرج »
بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد.... 🌹
قرار هرروزما
براے عاشقان مهدے بخوانیم تا هر شب میلیونها دعا خواندہ شود
🍃🌺🍃🌺🍃
هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج را زمـزمـه کـند. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای آن جـوان دعا میفرمایند❣
التماس دعا💚💚
🌷 @sarbazegomnam🌹
فوروارد یادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 شبکه من و تو با سریال شروع کرد
💠 #استاد_رائفی_پور
📝 نقش #زن در #جامعه و #خانواده
🗓 مهر ۹۷ _ تهران
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🔺درخواب سنگین تهران
هرمتر اپارتمان نوساز در سه منطقه شمالی آن،۲۰ تا ۵۰ میلیون وهر متر زمین
صد تا صد و پنجاه میلیون تومان شده
ظریف و دوستانش هرچه دوام می آورند، خانه های چندهزارمتری شان گرانتر میشود
مردم هم باکارت ملی درصف گوشت ومرغ یخ زده اند وقراره برای گذر ازبزرگراهها و تونل ها هم #عوارض بدن!!
دیگه به #لیست_انگلیسی رأی ندیدا !
خودتون بیچاره میشید.
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤مخاطب این سخنان رهبر انقلاب درباره فضای مجازی کیست؟
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے #قــســمــت:پنجاه وهفت _اون شب....ڪارهام
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:پنجاه وهشت
وارد حیاط شدیم.
نگاهے بہ حیاط انداخت و بہ تخت چوبے اشارہ ڪرد آروم گفت:بشینیم؟
با عجلہ نشستم،برعڪس من آروم رفتار میڪرد،با فاصلہ ازم نشست روے تخت،با زبون لب هاش رو تر
ڪرد و گفت:خب امیرحسین سهیلے هستم بیست و شیش سالہ طلبہ و معلم.....
با حرص حرفش رو قطع ڪردم:بہ نظرتون الان میخوام اینا رو بشنوم؟
نگاهش رو بہ دیوار رو بہ روش دوختہ بود،دستے بہ موهاش ڪشید و گفت:نہ!
در حالے ڪہ سعے میڪردم آروم باشم گفتم:پس چیزے رو ڪہ میخوام بشنوم بگید!
حالت نشستش رو تغییر داد و ڪمے بہ سمتم خم شد آروم گفت:نمیدونم بین شما و امین چے بودہ! اما
میدونم شما....
ادامہ نداد.
زل زدم بہ یقہ ے پیرهن سفیدش:حرفاے امین بے معنے نبود!
ابروهاش رو داد بالا:امین!
میخواستم داد بڪشم الان وقت غیرت بازے نیست فقط جوابم رو بدہ!
شمردہ شمردہ گفتم:آقاے..سهیلے..معنے...حر..ف..هاے...امین...چے..بود؟
دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:منو امین دوستے عمیقے نداریم دوستے مون فقط در حد هیات بود!
آب دهنش رو قورت داد:دو سال پیش یہ روز طبق معمول اومدہ بود هیات،عصبے و گرفتہ بود!
حالشو ازش پرسیدم،گفت ازم ڪمڪ میخواد.
گفت ڪہ دخترهمسایہ شونو چندبار تو ماشین یہ پسر غریبہ دیدہ و تعقیبش ڪردہ فهمیدہ از هم
دانشگاهیاشہ.
با تعجب زل زدم بہ صورتش،امین من رو با بنیامین دیدہ بود!
_گفتم چرا بہ خانوادش نمیگے گفت نمیتونم،باهاشون خیلے رفت و آمد داریم نمیخوام مشڪلے پیش بیاد.
سرش رو بلند ڪرد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاے قفل شدہ م:اون موقع دنبال ڪار تو دانشگاہ بودم
امین اصرار ڪرد برم دانشگاہ اون دختر و یہ جورے ڪمڪش ڪنم!
گفت حساس و زود رنجہ از در خودت وارد شو!
منم قبول ڪردم برم دانشگاہ اون دختر و روز اول دیدمش!جلوے ڪافے شاپ!داشت با پسرے دعوا
میڪرد!
نمیدونستم همون دختریہ ڪہ امین میگفت وقتے ڪلاسش تموم شد و امین اومد پیشم فهمیدم همون دختر
همسایہ س!
آروم گفتم:پس چرا اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدیش گفتے نمیشناسیش؟
دستم رو گذاشتم جلوے دهنم،چطور فعل هاے جمع جاشون رو دادن بہ فعل هاے مفرد؟!
من من ڪنان گفتم:عذرمیخوام.
سرش رو تڪون داد و گفت:امین خواستہ بود چیزے نگم،اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدمش تعجب
ڪردم از طرفے.....
ادامہ نداد،دست هاش رو بهم گرہ زد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاش.
با ڪنجڪاوے گفتم:از طرفے چے؟
آروم گفت:نمیخواستم...نمیخواستم چیزے بشہ ڪہ ازم دور بشید!میخواستم امشب همہ چیزو بگم!
از روے تخت بلند شدم،چادرم رو مرتب ڪردم پوزخندے زدم و گفتم:ڪاراتونو بہ نحواحسن انجام دادید
آفرین!
چیزے نگفت،خواستم برم سمت خونہ ڪہ گفت:من اینجا اومدم خواستگارے!
با حرص گفتم:اینم ڪمڪ اصلے تونہ براے راحت شدن دوستتون از شر عذاب وجدان؟!
دست هام رو بہ نشونہ ے تشویق ڪوبیدم بہ هم و گفتم:آفرین دوستے رو باید از شما یاد گرفت برادر!
برادر رو با حرص گفتم!
نگاهش رو دوخت بہ پایین چادرم با آرامش گفت:ولے من برادر شما نیستم،خواستگارتونم!
با خجالت ادامہ داد:معنے خواستگار رو بگم؟
با حرص نفسم رو بیرون دادم و پشتم رو بهش ڪردم.
خواستم وارد خونہ بشم ڪہ گفت:خانم هدایتے! امین گفت ڪمڪش ڪن،حواست بهش باشہ ولے نگفت
عاشقش نشو!__
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے #قــســمــت:پنجاه وهشت وارد حیاط شدیم. ن
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:پنجاه ونه
با شنیدن سہ ڪلمہ ے آخر ضربان قلبم بالا رفت
صداش رو مے شنیدم!
صداے قلبم رو بعد از پنج سال مے شنیدم!
آب دهنم رو قورت دادم،چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،آروم بہ سمت سهیلے برگشتم.
بہ ڪاشے هاے زیر پاش زل زدہ بود،گونہ هاش سرخ شدہ بود.
خبرے از اون لحن محڪم و قاطع ڪہ گفت "نگفت عاشقش نشو " نبود!
دست چپش رو برد بالا و گذاشت روے پیشونیش،از روے پیشونے دستش رو ڪشید همہ جاے صورتش
و روے دهنش توقف ڪرد.
چند لحظہ بعد دستش رو از روے دهنش برداشت،همونطور سر بہ زیر گفت:فقط بهم یہ فرصت بدید
همین!
نگاهم رو بہ ڪفش هاے مشڪے براقش دوختم.
این مردے ڪہ رو بہ روم ایستادہ بود،امیرحسین سهیلے،استاد دانشگاهم و دوس ت امین!
خب دوست امین باشہ،مگہ مهمہ؟
مگہ امین بیشتر از یہ پسرہ ے همسایہ ے سادہ س؟
لبخندے نشست روے لب هام.
توے قلبم گفتم:فقط یہ پسرہ همسایہ س همین!
قلبم گفت:سهیلے چے؟
جوابش رو دادم:بهش فرصت مے دم همین!
همین،با معنے ترین ڪلمہ ے اون شب بود!
صداے شهریار از توے حیاط بلند شد:هانیہ بدو مردم منتظرن!
همونطور ڪہ چادرم رو سر مے ڪردم با صداے بلند گفتم:دارم میام دیگہ!
از اتاق خارج شدم،مادرم قرآن بہ دست ڪنار در خروجے ایستادہ بود.
شهریار با خندہ گفت:آخہ ماد ر من این قرآن لازمہ مراقبش باشہ یا پسر مردم؟
چپ چپ نگاهش ڪردم و چیزے نگفتم.
قرآن رو بوسیدم و از زیرش رد شدم،پدرم بہ سمتم اومد و گفت:حاضرے بابا؟
سرم رو بہ نشونہ ے مثبت تڪون دادم.
پدر و مادرم سوار ماشین شدن،شهریار هم دنبالشون رفت.
عاطفہ ڪنارم ایستاد با لبخند نگاهم ڪرد و گفت:استرس دارے؟
سریع گفتم:خیلے!
جدے نگاهم ڪرد و گفت:عوضش بہ این فڪر ڪن از ترشیدگے درمیاے!
با مشت آروم ڪوبیدم بہ بازوش و گفتم:مسخرہ!
خندید و چیزے نگفت.
شهریار شیشہ ے ماشین رو پایین ڪشید و گفت:عاطفہ خانم شما دومادے؟
رو بہ پدر و مادرم ادامہ داد:دارن دل و قلوہ میدن!
با حرص گفتم:شهریار نڪنہ تو عروسے انقد عجلہ دارے!
عاطفہ اخم ساختگے ڪرد و گفت:با شوور من درست حرف بزن.
ایشے گفتم و بہ سمت ماشین رفتم.
عاطفہ در رو بست،قبل از من ڪنار شهریار نشست،من هم سوار شدم،پدرم با گفتن بسم اللہ الرحمن
الرحیم ماشین رو روشن ڪرد.
شهریار با ترس چشم هاش رو دوخت بہ سقف ماشین و لبش رو بہ دندون گرفت.
تو همون حالت سرش رو بہ سمت چپ و راست تڪون داد و گفت:خدا میدونہ قرارہ چہ بلایے از آسمون
نازل بشہ ڪہ ما هر قدممونو با قرآن و بسم اللہ برمیداریم.
شهریار رو بہ من جدے ادامہ داد:خواهرم حداقل همین تهران مراسم میگرفتے!تا قم نمے رسیما!
مادرم با تحڪم گفت:شهریار!
شهریار نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:چشم مامان جونم چیزے نمیگم!
پدرم با خندہ گفت:آفرین.
عاطفہ نگاهم ڪرد و با اضطراب گفت:هانیہ چادرت ڪو؟
خواستم دهن باز ڪنم ڪہ شهریار گفت:رو سرش!
برادر بزرگم نمڪدون شدہ بود!
یعنے خوشحال بود،خیلے خوشحال!
عاطفہ گفت:منظورم چادر سفیدہ!
آروم گفتم:جیران خانم میارہ!
صداے هشدار پیام موبایلم بلند شد ،با عجلہ موبایلم رو از توے ڪیفم درآوردم.
رمز رو زدم و وارد صندوق پیام ها شدم.
حنانہ بود. "عروس خانم ڪجایے داداشم رماتیسم گرفت از بس این ڪوچہ رو بالا پایین ڪرد"
بے اختیار لبخندے روے لبم نشست،عاطفہ با شیطنت گفت:یارہ؟
سرم رو بلند ڪردم و گفتم:نہ خواهر یارہ!
مادرم برگشت سمت ما و گفت:هانے،بهارم دعوت ڪردے؟
سرم رو تڪون دادم:آرہ میاد حسینیہ!
یڪ ساعت بعد رسیدیم سر خیابون دانشگاہ،پدرم خیابون رو رد ڪرد و وارد ڪوچہ ے حسینیہ شد.
لبم رو بہ دندون گرفتم و شروع ڪردم بہ جویدن.
نزدیڪ حسینیہ رسیدیم،سهیلے دست بہ سینہ جلوے حسینیہ قدم مے زد.
سرش رو بلند ڪرد،نگاهش افتاد بہ ما.
ایستاد،پدرم براش بوق زد،با لبخند سرش رو تڪون داد.
پدرم ماشین رو پارڪ ڪرد و پیادہ شد.
سهیلے و پدرم مشغول صحبت شدن.
ڪت و شلوار آبے نفتے با پیرهن سفید پوشیدہ بود.
موها و ریش هاش مرتب تر از همیشہ بود!
استادم داشت داماد مے شد!
داما د من!
مادرم چادرش رو مرتب ڪرد و پیادہ شد،عاطفہ چشمڪے بہ شهریار زد و گفت:مام بریم.
دستگیرہ ے در رو گرفتم و گفتم:باهم بریم!
شهریار در رو باز ڪرد و پیادہ شد.
عاطفہ هم پشت سرش!
نگاهم بہ شهریار و عاطفہ بود ڪہ چند تقہ بہ شیشہ ے پنجرہ ے ڪنارم باعث شد ڪہ سرم رو
برگردونم.
پدرم بود،در رو باز ڪردم و پیادہ شدم.
پدرم دستم رو گرفت،باهم قدم برمے داشتیم،چند قدم با سهیلے فاصلہ داشتیم.
با دیدن من نگاهش رو دوخت بہ گوشہ ے چادرم و گفت:سلام!
آروم جوابش رو دادم.
دیگہ نایستادم و وارد حسینیہ شدم.
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
✖️ خرج سنگین جنازه #برجام روی دست بودجه 98:
در بودجه سازمان انرژی اتمی ایران، برای نگهداری و بهسازی تاسیسات هستهای کشور فقط ۲ میلیارد تومان بودجه پیش بینی شده است؛ این در حالی است که نزدیک به ۳.۵ میلیارد تومان برای راهبری اقدامات داخلی و خارجی #برجام، یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان برای مطالعات راهبردی صنعت هستهای، و بیش از ۶ میلیارد تومان نیز برای نظارت بر تعهدات پادمانی کشور پیش بینی شده است.
این وضع حاکی از این است که سازمان انرژی اتمی از ماموریت و فلسفه وجودی اصلی خود یعنی توسعه صنعت هسته ای بیش از بیش فاصله گرفته و خود را در کارهایی که مربوط به دستگاه دیپلماسی و وزارت علوم است، #سرگرم خواهد کرد.
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞هشدار🔞تصاویر به شدت وحشتناک و دردناک است ، بیماری قلبی دارید نبینید
ببینید این انقلاب چه هزینه های سنگینی داده تا به دست ما رسید😔
تصاویر جدیدِ منتشر شده از شکنجه اسرای ایرانی در زندانهای مخوف حزب بعث عراق به دست سگهای نجس مسعود و مریم رجوی:حالا اروپا که مدعی حقوق بشر است بهشت این سگهای نجس شده و انواع و اقسام هزینهها را برای این فرقه کثیف خرج میکنند تا جمهوری اسلامی را سرنگون کنند.عدهای بیشرف هم سال گذشته برای دو تا رای بیشتر جای جلاد و شهید رو عوض کردند!آقای مسئولی که دغدغه حل مشکلات مردم رو نداری برای تو واجبه این فیلم رو هر روز صبح ببینی تا یادت بمونه این انقلاب چطوری به دست تو رسیده...
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏