#نفوذمعنوی_عجیب_شهیدبروجردی
سال ۱۳۶۱ فرمانده سپاه «جوانرود» بودم. دورانی بود که عملیات «فتحالمبین» با موفقیت انجام شده بود و بعد در عملیات «رمضان» شکست خورده بودیم.
«جوانرود»، چون جبهه داغی نبود و پاکسازیهای لازم از عناصر ضدانقلاب هم انجام شده بود، از نظر عملیاتی رکود داشت، در آن مقطع زمانی در «جوانرود» خبری نبود و همه اعضای غیربومی سپاه علاقه داشتند که برای شرکت در عملیات، به جبهههای جنوب بروند.
ما در جوانرود حدود ۲ هزار و ۵۰۰ نیروی بومی داشتیم و حدود یکصد نفر هم نیروی غیر بومی که اسکلت و پیکر و شاکلهی سپاه جوانرود را تشکیل میدادند. این صد نفر مسئولیتهای گوناگونی نظیر فرماندهی گروهان و گردان را عهدهدار بودند.
وقتی کثرت مراجعات بچهها به من، برای اینکه از جوانرود بروند، زیاد شد، برای چارهجویی نزد شهید بروجردی رفتم و گفتم: «حاجی! این بچهها دیگر حاضر نیستند جوانرود بمانند؛ هرچه صحبت میکنم فایدهای ندارد؛ میگویند میخواهیم برویم. اگر این بچهها بروند، دیگر نمیتوان سپاه جوانرود را اداره کرد».
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝