#نماز_شب
#نماز_و_گریه
«برادر ها بلند شید ؛ نماز شب.»
هوا سرد بود. کسی حال بلند شدن نداشت. پتو ها را کشیده بودند تا روی سرشان و خوابیده بودند. دست بردار نبود. هی داد می زد «بلند شید؛ نماز شب!»یكی سرش را از زیر پتو در آورد. همین طور که چشم هایش بسته بود گفت: از «همین زیر پتو العفو.»چند تا پتو دور خودش پیچید و رفت. زیر نور فانوس #دعا می خواند، #نماز می خواند، #گریه می کرد.
۱۸۴-📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید مصطفی ردانی پور، ص۴۵
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝