جنازه پسرشونو که آوردند
چیزی جز دو سه کیلو استخوان نبود
پدر شهید گفت؛
«حاج خانوم دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش
#شهدا_شرمنده_ایم
💔| @sarbazelashkarim
مُدافِـعـــــانِ حَــــ ـــریـــم
کارتان را برای #خدا نکنید برای #خدا کار کنید 👌 🌹| @sarbazelashkarim
حاج حسین یکتا:
#رزمنده ای که در فضای سایبر و مجازی می جنگی،
برای فشردن کلیدها و دکمه های کامپیوتر و موبایلت
وضو بگیر!
و با نیت #قربت_الی_الله مطلب بنویس.
بدون که تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت... هستی
شما در شبهای تاریک #جبهه_مجازی و اینترنت از میدان #مین_گناه عبور می کنید.
#مراقب باشید
به شهدا تمسک کنید
بصیرتتون را بالا ببرید که #ترکش نخورید
رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید...
با #اهل_بیت یکی بشید و در این راه گوش به فرمان انها باشید...
بچه ها خط به خطی که تو #فضای_مجازی می نویسین رو همه #شهدا می بینن!!!
در این فضای مجازی که سربازانش شما هستید
باید تا دیوار #نیویورک و #کاخ_سفید پیش رفت.
امروز وقتی شما در این فضا قرار می گیرید شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با #وضو باشید و ذکر « ما رمیت اذ رمیت» بخوانید.
شما الان بالای #دکل_دیده بانی قرار گرفته اید و بخواهید یا نه، وسط میدان هستید؛
چرا که « #کل_یوم_عاشورا_و_کل_ارض_کربلا»
👌 👌 👌 👌
🌹| @sarbazelashkarim
1_23018161.mp3
6.12M
🔊 #صوت | استقبال از محرم
"حرم رویای من ... "
🍃🌸 @sarbazelashkarim
مُدافِـعـــــانِ حَــــ ـــریـــم
🔊 #صوت | استقبال از محرم "حرم رویای من ... " 🍃🌸 @sarbazelashkarim
📌آرام جان🍃
تنهاییت رو بده دستِ خدا ؛
اون بلده #آرومت کنه
أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ...
💌: @sarbazelashkarim
📌روایتـِ_عاشقـے🎤
هرچقدر به بالاے قلهے #ظهور نزدیڪ میشیم،
هوا ڪم میشه!
دیگ به شُشِ هرڪسے نمیسازه!
بےهوا میخرن،
بےهوا مےبَرَن،
بےهوا میاد!
خیلے حواستونُ جمع ڪنید؛
میزان ؛ هواے نَفسه...
[•حاجحسینیکتا]
🍃@sarbazelashkarim🍃
#طرح_ویژه
به مناسبت ولادت #امام_هادی✨
یه طرحی رو آماده کردیم که فقط مخصوص امروزه‼️
تبادل تکی هامون رو با عضو های پایین تر از 600 هم میزنیم😊✌️🏻
#تعداد_محدود🔥
برای ثبت بنرتون به آیدی زیر مراجعه کنید
🍃| @sarbazelashkarr2
4_5767032886771319572.mp3
4.16M
♡| #میلاد_امام_هادی』
حاجٺ دلـ❤️ـارو خدا
بامھـ😊ـر #تُ داده
خندھ🙂 ٺو برا ما باب المرادھ😍
✲
✲
✲
#میثم_مطیعی
#آواے_حیدریوݩـ🍃
#ʝѳiɳ 🎀↴
@sarbazelashkarim |💌
#شہید_محمد_رضا_دهقان متولد 26 فروردین ماه سال 74 ، فرزند دوم و پسر ارشد خانواده بود ...
#شہید_محمد_رضا_دهقان از شہداے دهه هفتادے مدافع حرم حضرت زینب (س) بود که ۲۱ آبان سال ۹۴ در سن ۲۰ سالگے طےعملیاتے مستشارے در حلب سوریہ بہ فیض شہادت نائل آمد..🕊✨
دفعہ های آخر در ارتباطات تلفنے خیلی غر میزد از اینکه خسته شده😑
من احساس میکردم از دورے خانواده و یا سختےجا خسته شده...
این مدل حرف زدن ها از محمد رضا بعید بود . منتها جدی حرف نمیزد و خیلی کم مظلوم میشد ، یعنے اغلب با شیطنت هاے خاصی و با شوخے حرف هاےجدے اش را میگفت .
آخرین بار سه شنبه بود که تماسـ📞 گرفت ، گفت پنجشنبه،جمعه برمیگردم☺️
اگه نشد تا دوشنبہ خانه هستم و با مظلومیت خاصی گفت خیلی خستم دیگه نا ندارم ...
بہش گفتم دو سه روز دیگه میای🙃
من و مامان خیلی ذوق داشتیم باهاش حرف بزنیم😍
و گوشے دست دوتایمان بود ، در همین مامان شروع به صحبت با محمدرضا کرد ، یکسرے حرف هایش برایم خیلی سنگین بود ...
خصوصا آن موقعے که مدت زیادے بود ندیده بودیمش و توی خطر بود حرف هایش بوے خاصی میداد ...
بعد ڪہ صحبتش با مامان تمام شد دوباره با من صحبت کرد و گفت : مامان بابا رو راضے کردی؟!🤔
چون از من قول گرفتہ بود بعد از دو ماهے که برمیگردد مادر و پدر را راضےکنم که برایش به خواستگاری برویمـ😌
به محمدرضا گفتم یا منو مسخره گرفتے یا خودت را😐😒
آدم یا شهید میشود یا زن میگیرد دوتاش باهم نمیشود😑
بعد یڪ حالت جدے به خودش گرفتہ و مثل کسانے که استاد هستند و با شاگردشان حرف میزنند به من گفت : تو خجالت نمیکشی ! من باید برای توهم حدیث بخوانم
گفتم حالا چه حدیثی را به من میگویی🤔
گفت : امیرالمومنین میفرماید براے دنیایت جورے برنامه ریزے کن که تا ابد زنده اے و براے آخرتت جورے کار کن که همین فردا میخواهے بمیرے
من خیلی امیدوار شدم و گفتم الحمدالله باز حواسش به این دنیا هست و به محمدرضا گفتم :
«بابا راضی شد حلہ✌️🏻»
بعد ذوق کرد و همان راضے ام ازت ها را شروع کرد و گفت به نیابت از تو یک زیارت خوب در حرم حضرت زینب به جا میاورم 😎
این یک هفته آخر من و خانواده خیلی حال بدی داشتیم ، دقیقا یک هفته قبل از شهادتش خواب دیدم که در منزلمان یک مراسمی برگزار شد و عکسے از محمد که لباس سبز پوشیده که الان در فضاے مجازے منتشر شده را به دیوار زدند ،آنقـدر این عکس به نظرم قشنگ آمد که در خواب دو سه بار سوال کردم که این عکس زیبا از کجا آمده !؟
اما هیچ کس جوابم را نمیداد .. بعد گفتم که اصلا عکس محمد را برای چه اینقدر بزرگ کردیم و در دیوار زدیم!؟
این را که پرسیدم یک شخصی که نمیدانم چه کسی بود از پشت جوابم را داد و گفت «خبـر شہادت محمدرضایتان آمده ...🙃 »
محمدرضا شنبه با پدرش صحبت کرد و به پدرش گفت برای من زن بگیر
پدرش گفت : خودت از آنجا بیـاور😐
محمدرضا گفت : پس دوتا میاورم😐
یڪے برای خودم یڪے هم براے شمـا اگـر میخواهـے برای محسن هم بیـاورم😂!؟
توے همان صحبت هاش آنقدر با شوخے و ساده حرف میزد و صحنہ ها را براے ما عادے جلوه میداد ڪہ ما فڪر میکردیم به یک اردوے تفریحے رفتہ و هیچ ذهنیتی نسبت به سوریه نداشتم