➖ مجمع لژ بزرگ ماسونی 2024 در پایتخت آذربایجان شهر باکو برگزار شد. فراماسون ها از کشورهای مختلف جهان به آذربایجان آمدند !
این دیدار سال گذشته نیز علنا در آذربایجان برگزار شد و موضوعات مطرح شده در جلسه محرمانه اعلام شده و گزارشی از آن در دسترس نیست.
#الهام_صهیونیست
# سربازسیدعلی
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رمزگشایی عباس موزون از واژه تَنَقَبَّت در زیارت عاشورا
از نظر بنده نقاب برای اسب بوده ولاغیر.
و نهایت ناجوانمردی و اهانت یزیدیان، اسب تاختن بر بدن ها بوده.
ستمی آنچنان سهمگین و سنگین که زیارت عاشورا هم آن را فریاد کرده.
اما چون اهانت بسیار بزرگ است، لذا غیرمستقیم و اشاره وار بیان شده.
👇
https://eitaa.com/sarbazeseedali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 چقدر دوست داشتیم امسال هم بودی و برامون منبر میرفتی و روضه میخوندی آقا سید امام حسینی، دوست داشتنی
🔹با اباعبدالله محشور باشی عزیز دلها
# سربازسیدعلی
➖صحنه به دار کشیدن آزادیخواهان تبریزی بدست لشگر قزاق روس روز عاشورا سال ۱۲۹۰
-هنگامی که روس ها در حال بدار کشیدن آزادیخواهان و دلاوران تبریز در #محرم سال ۱۲۹۰ بودند مردم تبریز در حال عزاداری برای امام حسین علیه السلام بودند. عده ای زنجیرزن، عده ای سینه زن و عده ای قمه زن....
-فرمانده روس اینگونه گفت: میترسیدم که آن جمعیت عظیم عزادار حسینی به آزادیخواهان مبارز تبریزی بپیوندند و در آن صورت چه بر سر ما می آمد...
اما آن جمعیت عظیم! فقط عزاداری کردند. و به اعدام ۹ دلاور آزادیخواه خود توجهی نکردند.
-آری این است نتیجه اسلام سکولار، این است اسلام منهای سیاست و این چیزی است که #شیعه_انگلیسی به شدت به دنبال ان است و برای آن میلیاردی هزینه میکند.
-براستی در هیئتی که دغدغه مبارزه با اسرائیل و آمریکا نباشد ابن زیاد سینه میزند، شمر اشک میریزد و یزید ضجه می زند...
-آری این است نتیجه بی بصیرتی و هیئت سکولار!
# سربازسیدعلی
✍#داستان_زن_سنی ...!
یک جوان سنی(اهل سنت) آمد پیش علامه امینی و گفت:
مادرم دارد می میرد!
علامه گفت: من که طبیب نیستم!
جوان گفت: پس چه شد آن همه کرامات اهل بیت شما ...؟؟؟
علامه امینی با شنیدن این حرف،
تکه کاغذی برداشت و چیزی داخل آن نوشت و آن را بست./
سپس آن را به جوان داد و گفت این را بگیر و ببر روی پیشانی مادرت بگزار...
ان شالله که خوب می شوند...
اما به هیچ وجه داخل آن را نگاه نکن./
جوان کاغذ را گرفت و رفت...
چند ساعت بعد دیدند جمعیت زیادی دارند می آیند...
علامه پرسید چه خبر شده است؟
شاگردان گفتند: آن جوان به همراه مادر و طایفه اش دارند می آیند
گویا مادرش شفا یافته است...
سپس آن زن داستان را چنین تعریف کرد:
زن گفت: من درحال مرگ بودم و فرشتگان آماده ی انتقال من به آن دنیا بودند...
ناگهان مرد نورانی بزرگواری ( با وقار و شکوه غیرقابل وصفی) تشریف آوردند و به ملائک دستور دادند که من را رها کنند...
و فرمودند: به آبروی علامه امینی ، او را شفا دادیم...
سپس اطرافیان اصرار کردند و از علامه پرسیدند که:
در آن کاغذ چه نوشته بودید؟
علامه گفت: چیز خاصی ننوشتم . باز کنید نگاه کنید..
کاغذ را باز کردند و دیدند علامه فقط این 3 جمله را نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
از عبدالحسین امینی
به مولایش امیرالمومنین(ع)
اگر امینی آبرویی پیش شما دارد، این مادر را شفا دهید