#خاطرات_جبهه
واسه رد شدن از #سیم_خاردارها نیاز به یه نفر داشتن
تا روے #سیم_خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.
.
داوطلب زیاد بود...
قرعه انداختند افتاد به نام یه جوون همه اعتراض ڪردند الا یه پیرمرد!
گفت: "چیڪار دارید! بنامش افتاده دیگه!"
.
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون.
جوون بلافاصله خودشو انداخت رو #سیم_خاردار ...
بچه ها با بےمیلے و اجبار شروع ڪردن به رد شدن از روے بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد...
.
گفتند: بیا!
گفت: نه!
شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم براے مادرش!
مادرش منتظره...