📌 برگرد ای چارهٔ زندگیام...
🔸 میان شلوغی جشن میدان مرکزی شهر، زمزمههای آرام جوانی کنار دستم، توجه همه را جلب کرده بود. دستانش را سَدّ اشکهای جاری چشمانش کرده بود و با نالههای دلسوزی که از حس نابش خبر میداد، او را از خود بیخود کرده بود و از پشیمانیاش میگفت:
«ببخش آقا که خیال کردم بی تو زندگی، زندگی است. برگرد ای چارهٔ زندگیام.»
📖 #داستانک ؛ #عید_بیعت
#امام_زمان
📌 امید امام زمان...
🔸 انگشتش بالا رفت و گفت: آقا اجازه! برخی از بزرگان فامیل را میبینم که مدام از این نظام بد میگویند و چشمانتظار آمدن آمریکاییها هستند و من از این همه سادهلوحی تعجب میکنم. هرچه با آنها صحبت میکنم، کسی من را جدّی نمیگیرد.
🔹 لبخندی زدم و گفتم: خدا را شکر کن که نوجوانی مثل شما، بینشش از خیلی از ما بزرگترها، عمیقتر است. امام زمان امیدش به شما عزیزان است.
📖 #داستانک
#امام_زمان
#پایان_مماشات