تا حالا ساعت ۴:٣٠ صبح، صبحونه خورده بودین؟ 😂
اونم یه همچین چیزی
ما که نمی دونستیم چیه اما واقعا خوشمزه بود 😋😉
#سفر_اربعین
#اربعین
من یه توصیه بکنم بهتون، دور از جونتون حتی اگر در حال مردن بودین بگردین دکتر ایرانی پیدا کنین
پ. ن: توی حرم بودم حالم خوب نبود رفتم پیش دکترایی که اونجا بودن
با بدبختی براشون توضیح دادم که چطورم، بعد از چند دقیقه با حالت سوالی پرسیدم :فارسی؟!
اشاره کرد به یه دکتر دیگه که فارسی بلد بود
می خواستم بگم داداش من دارم خودمو میکشم بهت توضیح بدم چرا زود تر نگفتی اون خانوم فارسی بلده؟ 😂 😐
خلاصه گفت باید سرم بزنی
رفت یه سرم استامینوفن آورد تقریبا اندازه لیوان یکبار مصرف
آستینمو زدم بالا گفت نه پشت دستت میزنم
گفتم بابا اونجا سخته بدنم کم آب شده رگ سخت پیدا میشه
گفت نه حتما باید اونجا بزنم؛
بگذریم
رگو پیدا کرد اینو زد داشت جمع می کرد بره
گفتم خانوم چسب بزن روش 😐🤦🏻♀
یعنی حتما من باید بهش می گفتم؟ 😂
یه وضعی بود اصلا...
خلاصه صبحش رفتم گشتم هلال احمر ایرانی رو پیدا کردم
از در وارد شدم، دیدم قسمت بندی شده
داروخانه، مطب، آزمایشگاه😎
تازه سونوگرافی هم داشت
#سفر_اربعین
#اربعین
اینجا کلا واحد های اندازه گیری متفاوته
مثلا میبینی یه موکب ١٠ تا ١۵ از این فر های بزرگ که واسه مرغ سوخاریه گذاشته همه هم پر
دارن مرغ درست می کنن
یکی دیگه داره فلافل درست می کنه
موکب بغلی داره پفک هندی میده
بعدی پیتزا
چهار قدم اون طرف تر نون برنجی میده البته نه از اون نون برنجی هایی که ما داریم اینا واقعا نونِ برنجی هستن😍🥯
#سفر_اربعین
#اربعین
اومدیم خونه یه عراقی
چند تا خانم عراقی دیگه هم اینجان، نه فارسی چیزی متوجه میشن نه انگلیسی ، حتی یه کلمه🤦🏻♀
خودمونو کشتیم بهشون بفهمونیم چی داریم میگیم نمی فهمیدن فقط همه با هم می خندیدیم 😂
نتیجه اخلاقی : توی سخت ترین لحظه هم لخند بزن😉🤍
#سفر_اربعین
#اربعین
بر خلاف تصورمون
اینقدر هوا خوبه، یه نسیم خوشگل هم داره میاد
قشنگه... 🤍🌸
#سفر_اربعین
#اربعین
داشتم فکر می کردم
میگفتم ما ایرانیا هیچ وقت کاری که عراقیا می کنن رو نمی کنیم!
شب بود تقریبا ساعت های ١٠ از داخل شهر نجف ماشین گرفتیم بریم حدودا عمود ٢٠ که از اونجا پیاده روی رو شروع کنیم🚶🏻♂
رفتیم رسیدیم اونجا عراقیه از ماشین پیاده شد که راهنمایی مون کنه بگه کجا بریم و...
یکم حرف زدن سخت بود برامون
ما اونقدر عربی بلد نبودیم اونم نه فارسی درست متوجه میشد نه انگلیسی
بین راه دیدیم داره با یه مرده حرف میزنه متوجه شدیم داره بهش میسپاره که ادامه راهو به ما نشون بده
مرده اومد جلو و فارسی باهامون سلام و احوال پرسی کرد!
تعجب کرده بودیم چون هم خیلی خوب عربی حرف میزد هم فارسی🗣
بهمون گفت الان اگه بخواین حرکت کنین حداقل باید ١٠٠ تا عمود برین تا بتونین یه جای درست و حسابی برای خواب پیدا کنین چون دیگه کم کم دارین از نجف میرین بیرون بیاین بریم یه جا بهتون بدم امشبو اونجا بمونین
ما یه نگاهی به هم کردیم
خلاصه بعد از یکم صحبت و تصمیم یکی از بچه ها گفت شما چجوری هم فارسی رو خوب صحبت می کنین هم عربی رو؟
واقعا عربی رو خوب صحبت می کرد بنده خدا ما اولش فکر کردیم اونم عربه
گفت من مادرم مشهدیه پدرم نجفی
به همین خاطر هر دو تا زبون رو خوب یاد گرفتم!
بگذریم
ما رو برد خونهٔ یه عراقی
رفتیم داخل
دیدیم چند تا خانوم دیگه هم هستن
همه خیلی آروم رفتیم داخل
فکر می کردیم اونا عربن
خلاصه همه اومدیم یکی برگشت بلند به همه سلام کرد
اونا هم جواب سلامو دادن و شروع کردن فارسی صحبت کردن
یهههه جوری همه مون خوشحال شده بودیم که ایرانی دیدیم که نگو😂🤦🏻♀
ادامه دارد...
#اربعین
#سفر_اربعین
|🇮🇷シ︎جَـنّٺاݪحُسِـيݩ|
داشتم فکر می کردم میگفتم ما ایرانیا هیچ وقت کاری که عراقیا می کنن رو نمی کنیم! شب بود تقریبا ساعت ه
خلاصه یکمی که گذشت چند تا عرب دیگه اومدن که بخوابن اونجا
بعد ما می خواستیم بگیم یکم اون طرف تر بخوابن که جا برای ما هم باشه
حالا این وسط نه اونا فارسی و انگلیسی متوجه میشد نه ما می تونستیم درست عربی حرف بزنیم
آخه لهجه داشتن و خب... 🤦🏻♀😂
خلاصه اینقدر ما و اونا اون شب با هم خندیدیم
مطمئنا هیچ وقت یادمون نمیره 😉
گذشت و نصف شب بود چند نفر اومد که بخوابن
حالا سالن پر، چراغا خاموش همه خواب یهو اینا اومدن تو، بچه شون شروع کرد گریه کردن، چراغو روشن کردن، سرو صدا
دیگه خلاصه اومدن تو و خوابیدن؛
یه جوری خوابیدن که پام تو حلقشون بود😐نمیفهمیدم پامو کجا بذارم 😂 همون لحظه پاشدم تو کیفم کار داشتم، دیدم نیست!
یعنی استرسی که اون لحظه بهم وارد شد توی تمام سال های تحصیلیم بهم وارد نشده بود
همه همراهی هامم خواب بودن یه چراغ کوچیک هم روشن بود درست نمی دیدم
اصلا یه وضعی
همینجوری با استرس داشتم می گشتم یهو خانومه متوجه شد و کیفمو از پشتش روی مبل داد بهم(وقتی اومده بودن کیفمو گذاشته بودن بالا که بتونن بشینن) یعنی خدا شاهده اون لحظه توانایی اینو داشتم با چوب بیوفتم دنبالشون تا خودِ کربلا بزنمشون 🩴
آقا صبح شد و ما لباسایی که شسته بودیمو برداشتیم که حرکت کنیم
از در خونه اومدیم بیرون، کنار خونه یه زمین خالی بود، بقیه جلو بودن منم داشتم می رفتم که با هم حرکت کنیم، چند تا پسر بچه هم توی کوچه بودن
یهو یه سگ از توی این زمین خالیه پرید بیرون یه جوووووری من ترسیدم
یه جوری ترسیدم
یکی نبود بگه سگ لامصب این موقع صبح چرا بیداری؟ تو باید الان خواب می بودی 😂🐕
بعد از همه این اتفاقات اون روز صبح اولین قدم هامو گذاشتم توی این راه و...
ادامه دارد...
#اربعین
#سفر_اربعین