eitaa logo
|🇵🇸シ︎جَـنّٺ‌اݪحُسِـيݩ|
893 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
126 فایل
بسم‌الله...💕 اَللهم‌عجل‌لوليڪ‌الفرج✨! گمنام بگو:)↓ https://daigo.ir/secret/655612503 براے‌تبادل‌ و...آیدےمدیر کانال 🌸🕶️↓ @t_p001 چیزایی که شاید ندونی🤫↓ @poshte_pardehh تلگرام مون🗿 https://t.me/nasle_z80 کپی؟! آزاده، همه جوره 🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ دیدم رو میزم چند تا شاخه گل یاسه تعجب کردم تو خونه ما کسی برای من گل نمیخرید ولی میدونستن گل یاس رو دوست دارم اولش فکر کردم مامان برای آشتی گل خریده ولی بعید بود مامان از این کارا نمیکرد موهام پریشون و شلخته ریخته بود رو شونه هام همونطور که داشتم خمیازه میکشیدم از اتاق رفتم بیرون و داد زدم: مامااااااان این گلا چیه من باهات آشتی نمیکنم تو اون کچل رو بیشتر از من دوست داری اردلان یدفعه جلوم ظاهر شد و گفت: به من میگی کچل؟؟ از هیجان یه جیغی کشیدم و دوییدم بغلش و بوسش کردم. هنوز لباس سربازی تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم: اه اه اردلان خفه شدم از بوی جوراب و عرقت. قیافشو ببین چقد سیاه شدی زشت بودی زشت تر شدی خندید و افتاد دنبالم - به من میگی زشت - جرئت داری وایسااا مامان با یه الله اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت چه خبرتونه نفهمیدم چی خوندم قبول باشه مامان مگه نگفتی اردلان فردا میاد چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد اردلان اخمی کرد و گفت ناراحتید برم فردا بیام خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم... راستی نکنه گلا رو تو خریدی - ناپرهیزی کردی اردلان... خندید و گفت:بابا بغل خیابون ریخته بودن صلواتی من پول نداشتم برات آبنبات چوبی بخرم گل گرفتم - گل یاس اونم صلواتی - برو داداااااش برووو که خفه شدیم از بو برو. داشتم میخوابیدم که اردلان در اتاقو زد و اومد داخل ... برق رو روشن کرد و گفت: - خواهر گلم ساعت ۱۰ از کی تا حالا تو انقدر زود میخوابی - نمیخوای داداشتو ببینی باهاش حرف بزنی حالشو بپرسی مثال تازه اومدمااااا درازکشیده بودم بلند شدم رو تخت نشستم و باخنده گفتم: ِ داداش خل کچلم مامان بهت یاد نداده وقتی یه نفر میخواد بخوابه یا داره استراحت میکنه مزاحمش نشی ؟؟ اردلان اخم کرد و برگشت که بره باسرعت از رو تخت بلند شدم و بازوشو گرفتم کجااااااا لوس مامان اخماش بیشتر رفت تو هم و گفت میرم شما استراحت کنی....لوسم خودتی همونطور که میکشوندمش سمت تختم گفتم خوب حالا قهر نکن بیا بشین ببینم چیکار داشتی اردلان نشست رو تختم من هم رو صندلی روبروش دستم گذاشتم زیر چونم و گفتم به به داداش اردلان حموم لازم بودیااااا تورو خدا زود به زود برو حموم اینطوری پیش بری کسی بهت زن نمیده هااااااا خندید و گفت: _ تو به فکر خودت باش یواش یواش بوی ترشیدگیت داره در میاد. - همه از خداشونه من دامادشون بشم حیف که من قصد ازدواج ندارم دوتایی زدیم زیر خنده. مامان در اتاق رو باز کرد و با یه سینی شربت و بیسکوییت وارد شد. به به خواهر برادر باهم خلوت کردید راستی اسماء با بابات حرف زدم به مادر اقای سجادی هم گفتم برای فردا مشکلی نیست جلوی اردلان خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین اردلان خندید و گفت: خوبه دیگه اسماء خانوم من باید از مامان میشنیدم سرم همونطور پایین و گفتم آخه داداش یدفعه ای شد بعدشم هنوز که خبری نیست... مامان لیوان شربت و یه بیسکوییت داد دست اردلان و گفت بخور جون بگیری ببین چه لاغر شدی چپ چپ به مامان نگاه کردم و گفتم: مامان من احتیاج ندارم بخورم جون بگیرم اردلان بادست زد پشتم و گفت: آخ آخ حسودی مامان هم لیوان شربتو داد دستم و گفت بیا تو هم بخور جون بگیری لیوان رو ازش گرفتم و گفتم پس بیسکوییتش کو بلند شد و همونطور که از اتاق میرفت بیرون گفت واااااااا بچه شدی اسماءخودت بردار دیگه حرصم گرفته بود لیوان شربت گذاشتم تو سینی و به اردلان که داشت..... نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹