یهو یکی در و با شدت باز کرد و تقریبا خودشو پرت کرد داخل مسجد
همه برگشتیم نگاهش کردیم
یه دختر بود که به زور چادرشو داشت جمع میکرد
چادرشو مرتب کرد و اومد جلو تر...
نفس نفس زنان گفت
-سل...سلام. ببخشید...دی...دیر شد خواب موندم حاج اقا
هنوز نفسش بالا نیومده بود و از پایین چادر گِلیش مشخص بود که کل خیابونو دویده. نگاهش کردم...
جا نمونی از رمان جامانده 😂✨
بزن رو لینک برای ادامش💕 📦 🖇
https://eitaa.com/joinchat/3609985328Ceeb098ba27
#رمان🌿#جامانده🌸#پیشنهادویژه💥
اگـــہ اهل رمــان خونـدنی 🖇 و دنبـال یه رمانـ واقعـی میگـردی... ✨🍃 پس منتـظر چی هستـیـ ؟! بـزن رو لینکـ و با خوندنشـ کیـف کن...🔗🤍
https://eitaa.com/joinchat/3609985328Ceeb098ba27
راستی حاج خانوم...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟(:
#رمان🌿#مذهبی🌙#عاشقانه♥️