منم چند تا چیز پیشنهاد دادم ولی اون بهم گفت همه اینا درست ولی یه چیزی رو نگفتی

من خیلی تعجب کردم 😐😕 بهش گفتم من همه چیزای خوب و مهمو گفتم چی مونده که نگفته باشم برگشت سمت منو گفت : کتاب داداش کتاب واقعا موندم که چرا اصلا کتابو یادم نبود 😕

همه اینا رو گفتم که برسم به این جای کار اون شخص بعد از یه خورده صحبت دیگه بهم یه کتاب از یه شهید پیشنهاد کرد خب منم به خاطر احترامی که براش داشتم قبول کردم ولی خب پیش خودم گفتم حالا بگیر یه کمشو بخون بعدم بذارش اونجا دیگه مثل همیشه لازم نیست حتما تا تهشو بخونه که 😌

ولی وقتی فقط یِکم فقط یِکم ازشو خوندم متوجه شدم که کتابه واقعا عالیه و دیگه دست خودم نبود که بخوام بخونمش یا نه جوری شده بود که منی که اصلا کتاب نمی خوندم عاشق یه کتاب و شخصیت های اون کتاب شده بودم و اولین کتاب رو تا ته ته خودم و لذت بردم

حالا موقع اش رسیده اسم کتابو به تو هم بدم رفیق که تو هم بخونیش 🙂👇🏻

این همون کتابه که واقعا مثل یه معجزه بود برام تو زندگیم تو رفتارم، گفتارم، اخلاقم و... امیدوارم تو هم لذت ببری رفیق جان 🖐🏻♥️ #معرفی_کتاب

. . سلام بانویِ‌علی👑✋🏻 سلام مادرحسن💚؛ سلام مادرحسین♥️... 🔗|#فاطمیه... 🌱❁🌴↝#رآیـ‌حهـ

『🌼🌱』 ذڪࢪࢪوز⇦یااࢪحم‌الࢪاحمین¹⁰⁰مࢪتبھ سݪام‌بھ‌امامـ‌زمان‌فࢪاموش‌نشھｼ🖐🏼

‹🍃🥀› ‌ •° .‌• بهش‌گفتم: .‌• چند‌وقتیہ‌بہ‌خاطراعتقاداتم .• مسخرم‌مےڪنن...😥 .• بهم‌گفت: .• براےاونایـےڪہ‌ .• اعتقاداتتون‌‌رو‌مسخره‌مےڪنن‌، .• دعاڪنین‌خدابہ‌عشق❤️ .• حسین‌دچارشون‌ڪنہ :) •° #شهید_احمد_محمد_مشلب 🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›

‹👑🍁› ‌ •° بابڪ♥️خیلی‌این‌دراون‌در‌زدکہ‌بره‌سوریہ‌ولی‌هم‌ازخدمت‌سربازیش‌مونده‌بودوهم‌خانواده‌اش‌رضایت‌کامل‌نداشتند... خیلی‌تلاش‌کرد... دیگہ‌اون‌آخرابہ‌فرمانده‌کل‌گفتہ‌بود‌حتی‌شده‌تو‌چرخ‌لاستیک‌قایم‌میشم‌ومیرم‌سوریہ،‌پس‌بزاریدبرم!!! یڪ‌صلوات‌هدیہ‌شما‌بہ‌شهیدنور؎‌ •° #شهید_بابک_نوری 🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›

‹🍂🧡› ‌ •° رفیق‌شهید: جزواعضای‌اتاق‌فکرستادانتخاباتی‌برادرش‌بودم. همیشہ‌بہ‌جلسات‌دیرمیرسیدم. یہ‌روزقراربودهمہ‌توی‌جلسہ‌باشن‌وکسی غیبت‌نکنہ!! من‌چون‌داشتم‌از‌سرکارمیومدم‌اونجادیر رسیدموخیلی‌هم‌گشنم‌بود؛ وقتی‌رفتم‌دیدم‌یہ‌جعبہ‌شیرینی‌وشربت‌هست؛ منم‌باخیال‌راحت‌نشستم‌وخوردم!! بابڪ♥بالاپلہ‌هابودمنونمیدید؛بهم‌زنگ‌زد؛ منم‌بادهن‌پرگفتم‌داداش‌دارم‌میام!! همون‌کہ‌توراه‌داشتم‌میخوردم‌دراوج گرسنگی‌یکی‌ازپشت‌دستشوگذاشت‌رو شونم!! بابڪ♥بود..؛ بہ‌حالت‌شوخی‌گفت: "علی‌کاردبخوره‌بہ‌شکمت‌بچہ‌هامنتظرن" گفتم:بہ‌بہ‌آقابابڪ♥خوبی؟؟ دیدنہ‌گرسنہ‌ام‌گفت:"علی‌بردارجعبہ شیرینی‌روباخودت‌بیاربالاتوازگرسنگی‌میمیری گفتم:توکہ‌میدونی‌من‌گرسنه‌باشم‌راه خونمونم‌گم‌میکنم.! گفت:آره‌مطمئنم ...بہ‌دونستن‌نیازی‌نیست!! •° #شهید_بابک_نوری 🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›