‹💎›
-
[ همونجا محل رشد و آسمانی شدن آرمان بود🍂🌿 ]
#شهید_آرمان_علی_وردی
#زندگینامه #خاطره
#شهیدانه
#تلنگر
-
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@sarbazvu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب تو کیه؟ ببین خوب من کیه که خوب تو میگه خوب من، خوبه!😂🤣
╭━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╮
@sarbazvu
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ
الله اکبر از این همه زیبایی و قدرت 😍😍😍😍
╭─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╮
@ayeh_ayeh_ta_zohoor
╰─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╯
💔
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد
شهدای امروز
چقدر قشنگ پنجشنبه
با خدا صحبت کردن و
حاجتشونو گرفتن
شهداء القدس
🕊شهید حجت الله امیدوار (حاج صادق)
🕊شهید علی آقا زاده
🕊شهید سعید کریمی
🕊شهید محمد امین صمدی
🕊شهید حسین محمدی
#امام_زمان
#ماه_رجب
#لیله_الرغائب
⃟🇮🇷¦↬ @sarbazvu 」
#رمان
به پاکی عشق
قسمت سوم
- عقاب، عقاب، شاهین. عقاب، عقاب، شاهین.
تقریبا ۵ ساعت از رفتن تیم به محل عملیات میگذشت. عملیاتی که طبق محاسبات بچه ها حدود ۳ ساعت طول میکشید حالا ۲ ساعت اضافه تر شده بود.
صدای حامد که کلافه و عصبانی عقاب را صدا میزد حالا بالا تر رفته بود. هیچ کاری جز نذر و دعا از دستمان بر نمی آمد.
دوربین مدار بسته ای نبود و لوکیشن آن ها را وسط راه گم کرده بودیم.
- شاهین جان بگوشم.
صدای خسته و بی رمق ریحانه باعث صدای صلوات و شادی بچه ها شد. حامد با نگرانی شروع به صحبت کرد :
- موقیعت تون رو توضیح بدید ما گمتون کردیم.
- نمیدونم کجاییم، اوضاع خوب نیست. خداروشکر شهید نداشتیم ولی خیلی ها مجروح شدن. آب نداریم و همه تشنه ایم. فقط یک نفر کاملا سالم داریم...
دیگر صدایی جز خش خش نمی شنیدیم تا چند دقیقه بعد دوباره صدا برگشت :
- عملیات تا اینجا موفق بوده و همه رو گرفتیم، فقط یک نفر مونده، اما فرد سر حال نداریم. باید خودم برم دنبالش، اگه برنگشتم حلال کنید.
چند لحظه بعد، صدای دختر دیگری از پشت بی سیم رسید مدتی گذشت بفهمم راضیه خانم در حال صحبت است. حامد اما انگار دیگر چیزی نمی شنید. آرش تند تند مشغول تایپ کردن موقعیت جغرافیایی آن ها بود. همه چیز با شنیدن حرف های ریحانه خانم بهم ریخت. همه کلافه بودند. آقای حسن زاده، نگران وضعیت بچه ها به دنبال اطلاعات گرفتن از راضیه خانم بود :
- خانم محسنی، همه چی اونجا آرومه؟ یا - نگران نباشید توکل کنید به خدا
آقای حسن زاده فرمانده ی ما و سن بال ایمان بود. شاید همین سن بالا بود که باعث میشد نگرشی پدرانه و با محبت به بچه های بخش های مختلف داشته باشد .
نیم ساعت با آشفتگی گذشت، حالا کلا بیسیم جواب نمیداد و یا تلفن همراه آنتن نمیداد. بچه ها در سرما مشغول انجام عملیات بودند. عملیاتی سخت و دشوار که معلوم نبود عاقبتش چه میشود و این بیشتر از همه تن من را می لرزاند.
۷ ساعت بعد
تلاش ها بی فایده بود. ۱۲ ساعت از روند عملیات میگذشت و هنوز حال بچه های تیم را نمی دانستیم.
هیچکس روی هیچکاری جز نماز ها و دعاهایش تمرکز نداشت . حامد با چشمانی سرخ در محوطه قدم میزد.
بعد از چند لحظه که به بالا آمد سکوت را شکست : خبری نشد؟!
سکوت ها نمیتوانست علامت رضایت باشد.
خبری نبود.
حامد کلافه روی صندلی نشست. پسری را روی صندلی میدیدم مغرور ،درون گرا، احساساتی و جذاب
او حتی به من که صمیمی ترین دوستش بودم چیزی از دلتنگی هایش نمیگفت.
در همین افکار صدای ماشینی توجهم را به خود جلب کرد.
با دیدن ماشین ریحانه خانم و پیاده شدن بچه های تیم از خوشحالی کنترلی روی صدایم نداشتم : اومدن،بچه های تیم اومدن.
همه تعجب کرده بودند و خشک شان زده بود. همه بغیر از حامد، او به قدری تند از صندلی بلند شد که روی زمین افتاد. دقایقی بعد با حامد مشغول دویدن بودیم تا رسیدیم .
- سلام خسته نباشید خوبین همه؟
حامد تند تند سراغ ریحانه خانم رو میگرفت که من با دیدن حال بدشان داد زدم : سعید نیرو بفرست همه زخمین
ساعتی که گذشت، اسرا انتقال یافته بودند و زخم مجروحان بسته و راضیه خانم دلیل نبود ریحانه را توضیح میداد.
- تو اوضاع بدی بودیم، دیگه از همون موقع که با شما صحبت کرد ما هم ازش بی خبریم. رفت و ما رو گذاشت فقط ۲ ساعت بعد رفتنش به ما بیسیم زد و دستور داد که برگردیم از خودش که سوال کردیم گفت نگرانش نباشیم اسیر گرفته و خودش رو میرسونه گفت ممکنه اونجا موندن ما خطر داشته باشه.
دیگر چیزی نمی شنیدم و فقط جمله آخرین ریحانه خانم در گوشم صدا میکرد :
- اگه بر نگشتم حلالم کنید.
دل مـن پشت سـرش کـاسه آبـی شـد و ریخـت :)💔
به قلم : آ. پیران
╭─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╮
@sarbazvu
╰─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╯
‹🌙›
-
جمعہها را همہ از بس کہ شمردم بۍتو
بغـض خود را وسط سینہ فشردم بۍتو!
سالها ميشود از خویش سؤالےدارم
مـن اگر منتظـرم از چہ نـَمُردم بۍتو!🥲
#امام_زمان
-
#شهیدانه
#دلی
╭─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╮
@sarbazvu
╰─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╯
‹🌷›
-
تنھـٰایۍبـٰاگمنـٰامهـٰارا
بیشترازشلوغۍبامشھورهـٰا
دوستدارم...((:
#شهید_گمنام
-
#شهیدانه
#دلی
⃟🇮🇷¦↬ @sarbazvu 」
『🌌』
°
°
🌿| السلامعلیڪیارسولالله
🌿| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
🌿| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
🌿| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
🌿| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
🌿| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
🌿| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
🌿| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
🌿| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
🌿|السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضاالمرتضے
🌿| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
🌿| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
🌿| السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسـڪری
🌿| السلامعلیڪیابقیهالله،یاصـاحبالزمان
🌿| السلامعلیڪیازینبڪبری
🌿| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
🌿| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
🌿السلامعلیڪیاسیدتنارقیهبنتالحسین
🌿|السلامعلیڪیاسیدتناسکینهبنتالحسین
''السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته''
#روزتونبیگناه 🙂
#شبتون_بخیر
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@sarbazvu
‹🌸›
-
#سلام_امام_زمانم ✋🏻
🌺 خوش بحال قلبهایی، که هر صبح؛
رو به یاد تـــو، باز میشوند...
طراوت همه عالم...در گروی
تکرار یاد تـــوست حضرت صاحب دلم!
سلام قرار دل بیقرار . .💔
-
#مهدویت
#امام_زمان
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@sarbazvu
{بِسْمِ اللّٰهِ الرّحْمٰنِ الرّحیم ☁️🍂}
-
صبـح بخیر☀️💛
شروع فعالیت امروز 💞✨
-
ذکر روز دوشنبه 🦋🖐🏻
-
••یا قاضی الحاجات••🌿💫
-
"ای برآورنده حاجتها"😇💙
♦️یک طرف؛خوک اسرائیلی شاغل در لیگ ترکیه بعد گل روی مچ بندش ستاره داوود و شعار ۱۰۰ روز را نشون میدهد و هیچ برخوردی با او نمیشود!
🔹یک طرف؛ محمود المرضی بازیکن تیم اردن به دلیل حمایت از مردم فلسطین، از سوی afc جریمه میشود!
🔹هم فوتبال سیاسی است و هم قضیه، قضیه شرافت است...
✍" علیرضا گرائی "
⃟🇮🇷¦↬ @sarbazvu 」