eitaa logo
سربداران رهبری
1.4هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
17.3هزار ویدیو
45 فایل
شهری به آتش می‌کشم گرتو لبت را تر کنی من چون گلی دردست تو تا که مرا پرپرکنی بر رشته‌های معجر زهرا قسم #سیــد_علی خنجر به حنجر می‌زنم گر تو هوای سر کنی "با #ولایت تا #شهادت" تبلیغات_تبادل: @sarbedarane_rahbari
مشاهده در ایتا
دانلود
✍حاج اسماعیل دولابی (ره): 🔸اگر پرده ڪنار برود و به حقایق واقف شویم بیش از آنڪه خدا را برای دعـــــاهایی ڪه اجابت ڪرده شـــــاڪر باشــــیم برای دعاهایی ڪه اجابت نڪرده شـــــاڪریم! 🌍به پویش بپیوندید👇 https://eitaa.com/sarbedaranrahbari/52 🤝مارو به دوستانتون معرفی کنید🤝
🔅 ✍ زمان داره مثل برق‌وباد می‌گذره، قدرش رو بدون ▪️معنای ۷ سال رو‌ کی خوب می‌فهمه؟ ▫️دانشجوهای پزشکی. ▪️معنای۴ سال رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽بچه‌های کارشناسی. ◾معنای ۲ سال رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽سربازها. ◾معنای ۱ سال رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽پشت‌کنکوری‌ها. ◾معنای ۹ ماه رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽بانوان باردار. ◾معنای ۱ ماه رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽کسایی که ۱ ماه مبارک رمضان رو روزه گرفتن. ◾معنای ۱ هفته رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽سردبیرهای مجلات هفتگی. ◾معنای ۱ روز رو کی می‌فهمه؟ ◽کارگران روزمزد. ◾معنای ۱ ساعت رو کی می‌فهمه؟ ◽عاشق منتظر. ◾معنای ۱ دقیقه رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽اونایی که از پرواز جا موندن. ◾معنای ۱ ثانیه رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽اونایی که در تصادف جون سالم به در بردن. ◾معنای ٠/۱ ثانیه رو کی می‌فهمه؟ ◽اونایی که تو المپیک مقام دوم رو به دست آوردن. 💢 اگر گذشت ایام رو حس نمی‌کنی، برای اینه که زمان برات اهمیت نداره! قدر زندگی و زمانی رو که داره مثل برق‌وباد می‌گذره، باید دونست. 🌍به پویش بپیوندید👇 https://eitaa.com/sarbedaranrahbari/52 در 🤝مارو به دوستانتون معرفی کنید🤝
🔅 ✍ اعمال انسان بر چهره‌اش اثر می‌گذارد 🔹حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به‌عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. 🔸نقاش به جست‌وجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد. چون فرشته‌ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش‌چهره و معصوم را پیدا نمود. 🔹روزهای بسیاری آن کودک را کنارش می‌نشاند و تصویر او را می‌کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند. 🔸حال نوبت به کشیدن تصویر شیطان رسید، نقاش به جاهای بسیاری می‌رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی‌یافت چون همه بندگان خدا بودند، هرچند اشتباهی کردہ بودند. 🔹سال‌ها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. 🔸پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است، به نقاش گفت هر طور شده این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. 🔹نقاش بار دیگر به جست‌وجو پرداخت تا مجرمی زشت‌چهره با موهایی درهم‌ریخته را در گوشه‌ای از خرابات شهر یافت. 🔸از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشی‌اش را به‌عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. 🔹چند روز مشغول رسم نقاشی شد تا اینکه روزی متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می‌چکد. 🔸از او علت را پرسید. مجرم گفت: شما قبلا هم از چهره من نقاشی کشیده‌اید. من همان بچه معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی. امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده است. 🌍به پویش بپیوندید👇 https://eitaa.com/sarbedaranrahbari/52 در 🤝مارو به دوستانتون معرفی کنید🤝
🔅 ✍ عقلتان را تسلیم کسی نکنید 🔹معلم عزيزی، دوسه باری، چند نفر از ما را برد منزل یکی از عالمان بزرگ. 🔸ما بچه‌ها روی زمين دورش می‌نشستيم و او با شمايل با نمک و لهجه شيرين آذری، برايمان حرف می‌زد. بلد بود از اوج فلسفه و معقولات فرود آيد و با يک مشت پسربچۀ سربه‌هوا، ارتباط فكری برقرار كند. 🔹علامه جوراب‌هايش را نشانمان داد و با افتخار تعريف كرد چقدر در رفوی جوراب مهارت دارد. يک ذره منيت نداشت. آدم بود. نور به قبرش ببارد. 🔸یک بار علامه تعریف می‌کرد که روزی طلبه فلسفه‌خوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد. 🔹ديدم جوان مستعدی‌ست كه استاد خوبی نداشته. ذهن نقاد و سوالات بديع داشت كه بی‌پاسخ مانده بود. پاسخ‌ها را كه می‌شنيد، مثل تشنه‌ای بود كه آب خنكی يافته باشد. 🔸خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند. 🔹چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت. 🔸هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. می‌دانستم اين شيفتگی به استقلال فكرش صدمه می‌زند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم. 🔹روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيم‌باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم. 🔸ديدمش كه سر ساعت آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی یک كلمه، رفت كه رفت. 🔹اینجا که رسید علامه با آن‌همه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخه‌بازی آن‌ روز است!  💢 درس استاد آن شب این بود كه دنبال آدم‌های بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده، از وجودشان توشه برگيريد، اما مريد و واله كسی نشويد. 🔺شما انسانيد و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد. 🌍به پویش بپیوندید👇 https://eitaa.com/sarbedaranrahbari/52 در 🤝مارو به دوستانتون معرفی کنید🤝
«کریسدا رودریگز» طراح و نویسنده مشهور جهان قبل از مرگ در سن 40 سالگی بر اثر سرطان معده نوشت: 1. من گران ترین ماشین دنیا را در گاراژم داشتم، اما حالا باید از ویلچر استفاده کنم. 2. در خانه من انواع لباس ها، کفش ها و وسایل قیمتی مارک دار وجود دارد، اما اکنون بدنم در پارچه کوچکی که بیمارستان تهیه کرده است پیچیده شده است. 3. خانه من مثل یک قلعه بود، اما الان روی دو تخت در بیمارستان می خوابم. 4. من به صدها نفر امضا داده ام اما این بار مدارک پزشکی امضای من است. 5. من برای مرتب کردن موهایم به هفت آرایشگر رفته ام، اما اکنون - یک مو روی سرم نیست. 6. با جت شخصی می توانم به هر جایی پرواز کنم، اما اکنون به دو دستیار برای پیاده روی تا دروازه بیمارستان نیاز دارم. 7. با اینکه غذاها زیاده ولی الان رژیمم روزی دو قرص و شب چند قطره آب نمکه. 8. این خانه، این ماشین، این هواپیما، این مبلمان، این بانک، شهرت و شکوه بیش از حد، هیچ کدام از اینها به درد من نمی خورد. هیچ کدام از اینها به من آرامش نمی دهد. "هیچ چیز واقعی جز مرگ وجود ندارد." لطفا به کم قانع باشید وخوشحال زندگی کنید. 🌍به پویش بپیوندید👇 https://eitaa.com/sarbedaranrahbari/52 🤝مارو به دوستانتون معرفی کنید🤝
🔅 ✍ اعمال انسان تنها چیزی است که پس از مرگ به‌دردش خواهند خورد 🔹شخصی به پسرش وصیت کرد پس از مرگم جوراب کهنه‌ای به پایم بپوشانید، می‌خواهم در قبر در پایم باشد. 🔸وقتی پدرش فوت کرد، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما، نمی‌توان چیزی به‌جز کفن تن میت کرد. 🔹ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را به‌جای آورند. 🔸سرانجام تمام علمای شهر یک‌جا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سرانجام به مناقشه انجامید. 🔹در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد. 🔸پسر نامه را باز کرد. معلوم شد وصیت‌نامه پدرش است. پس با صدای بلند خواند: پسرم! می‌بینی که با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم؟ 🔹یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد. هوشیار باش. به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. 🔸پس تلاش کن از دارایی‌ای که برایت گذاشته‌ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده‌گان را بگیری، زیرا یگانه‌چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است. 🌍به پویش بپیوندید👇 https://eitaa.com/sarbedaranrahbari/52 در 🤝مارو به دوستانتون معرفی کنید🤝
🔅 ✍ می‌خواهی در دیگران چه ببینی؟ 🔹انعکاس چیزی باش که می‌خواهی در دیگران ببینی! 🔸اگر عشق می‌خواهی، عشق بورز. 🔹اگر صداقت می‌خواهی، راستگو باش. 🔸و اگر احترام می‌خواهی، احترام بگذار. 🌍به پویش بپیوندید👇 https://eitaa.com/sarbedaranrahbari/52 در 🤝مارو به دوستانتون معرفی کنید🤝
🔅 ✍ فرصت‌ها چون ابر درگذرند 🔹شخصی گرسنه بود. برایش کلم آوردند. اولین بار بود که کلم می‌دید. 🔸با خود گفت: حتما میوه‌ای درون این برگ‌هاست. ‌ 🔹اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... 🔸با خودش گفت: حتما میوه‌ ارزشمندی است که این‌گونه در لفافه‌اش نهادند. 🔹گرسنگی‌اش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگ‌ها را می‌کند و دور می‌ریخت. 🔸وقتی برگ‌ها تمام شدند، متوجه شد میوه‌ای در کار نبود و کلم مجموعه‌ همین برگ‌هاست. 💢 ما روزهای زندگی را تندتند ورق می‌زنیم و فکر می‌کنیم چیزی اون‌ور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم. در حالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! 🔺زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم، بنابراین قدر فرصت‌ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم. 🌍به پویش بپیوندید👇 https://eitaa.com/sarbedaranrahbari/52 در 🤝مارو به دوستانتون معرفی کنید🤝
🔅 ✍ خاک می‌خوریم اما خاک نمی‌دهیم 🔹یکی از تفنگداران در زمان مشروطه در خاطراتش می‌گوید: 🔸من هیچ‌وقت گریه نکردم، چون اگر گریه می‌کردم آذربایجان شکست می‌خورد و اگر آذربایجان شکست می‌خورد ایران شکست می‌خورد. 🔹اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که ۹ ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. 🔸از قرارگاه آمدم بیرون. مادری را دیدم که کودکی در بغل داشت. کودک از فرط گرسنگی به‌سمت بوته علفی رفت و به‌دلیل ضعف شدید بوته را با خاک و ریشه خورد. 🔹با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می‌دهد و می‌گوید لعنت به تو. 🔸اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: اشکالی ندارد فرزندم، خاک می‌خوریم اما خاک نمی‌دهیم. 🔹آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد. 🇮🇷سربداران رهبری|برای عضویت کلیک کنید
🔅 ✍ ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد 🔹در شهری حدود ۲۰۰ سال پیش دختر ماهرخ و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. 🔸عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. 🔹به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسرش را در خانه‌اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه‌تنها او بلکه کسی نپذیرفت. 🔸عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد که لات بود و همه لات‌ها از او می‌ترسیدند. 🔹علی باباخان گفت: برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. 🔸این مرد چنین کرد و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. 🔹مرد عازم حج شد و بعد از یک سال برگشت. سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. 🔸وقتی به خانه رسید، در زد. زن علی بابا بیرون آمد و گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم. علی بابا تبریز است، برو اجازه بگیر و برگرد. 🔹مرد عازم تبریز شد. در خانه‌ای علی باباخان را یافت. 🔸علی باباخان گفت: بگذار خانه را اجاره کردم، تحویل دهم با هم برگردیم. 🔹مرد پرسید: تو در تبریز چه می‌کنی؟ 🔸علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس اینکه مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی، خیانت کنم، از خانه خارج شدم. 🔹من هم یک سال است اهل‌بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. ▫️زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ▪️ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد 🇮🇷سربداران رهبری|برای عضویت کلیک کنید
🔅 ✍ چه وقت انسان بزرگی می‌شویم؟ 🔹هرگاه از خوشبختی کسانی ‌که دوستمان ندارند، خوشحال شدیم. 🔸هرگاه برای تحقیرنشدن دیگران از حق خود گذشتیم. 🔹هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته‌اند هدیه دادیم. 🔸هرگاه خوبی ما به‌علت نشان‌دادن بدی دیگران نبود. 🔹هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم. 🔸هرگاه به‌بهانه‌ عشق، از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم. 🔹هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرامش‌بخش دیگران باشد. 🔸هرگاه بالاترین لذت ما شادکردن دیگران باشد. 🇮🇷سربداران رهبری|برای عضویت کلیک کنید
🔅 ✍ مکالمه دو جنین در شکم مادر 🔹اولی: تو به زندگی بعداز زایمان اعتقاد داری؟ 🔸دومی: آره حتما. یه جایی هست که می‌تونیم راه بریم. شاید با دهن چیزی بخوریم. 🔹اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه می‌شیم. طنابش هم این‌قدر کوتاهه که به بیرون نمی‌رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. 🔸دومی: شاید مادرمون رو هم ببینیم. 🔹اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی‌بینیمش؟ 🔸دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. 🔹اولی: من مامانو نمی‌بینم پس وجود نداره. 🔸دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می‌شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می‌کنی. 💢 این مکالمه چقدر آشناست! تا حالا بودن خدا رو این‌طوری حس نكرده بودیم. 🇮🇷سربداران رهبری