eitaa logo
سردبیر سایت ضیاءالصالحین
10.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
98 فایل
☫☫☫☫☫ «اهمیت فضای مجازی به‌اندازهٔ انقلاب اسلامی است.» ☫☫☫☫☫ سربازی مقیم تنگۀ اُحُد، پیرامون مسائل روز، حوزه #آذربایجان و #قفقاز ☫☫☫☫☫ 🌸 استفاده از تمام مطالب کانال مجاز می باشد 🌷فقط با ذکر یک صلوات ☫☫☫☫☫ تبلیغات و ارتباط با ما : 🆔 @Admin_sardabir313
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 دیانت در نسخۀ لیبرال‌های مذهبی -بخش سوم ✍️ ۱. روشن است که مهم‌ترین فلسفۀ وجودی دولت اسلامی، «استقرار دین در جامعه» است و متدیّنان باید دولت را به خدمت غایات دینی بگمارند و اندیشۀ توحیدی را در لایۀ ساختاری و رسمی، تحقّق ببخشند. بااین‌حال، لیبرال‌های مذهبی وقتی در قدرت قرار می‌گیرند، تکالیف حاکمیّتی خویش را در وجه عام و سخت‌افزاری خلاصه می‌کنند و از اجرا و استقرار شریعت در جامعه پروا دارند. اینان در ظاهر، مدعی هستند که نباید دین را با تکیه بر زور و قهر و غلبه بر جامعه حاکم نمود و دین را دولتی کرد و مجال انتخاب و اختیار را از جامعه گرفت، اما این گزاره‌ها، واقعی نیستند و پشت‌صحنۀ مواضع آنها را بیان نمی‌کند. حقیقت این است که لیبرال‌های مذهبی معتقدند چون بخش عمده‌ای از جامعه، مایل به اجرای شریعت در جامعه نیست، دولت نباید خود را در برابر خواست اینان قرار بدهد و بدنۀ اجتماعی‌اش را دچار ریزش کند. ازاین‌رو، باید به بهانه‌های مختلف، شریعت را کنار بگذارد و جامعه را با انتخاب‌های فرهنگی‌اش رها کند. پس سخن نهانی و ناگفتۀ اینان، نگرانی از تقابل فرضیِ با جامعه و سوختن بدنۀ اجتماعی‌شان است، نه نحوه و کیفیّت اجرای شریعت در جامعه. بحث دربارۀ «روش‌ها»، غلط‌انداز و بیراهه است و لیبرال‌های مذهبی، در اصلِ «ارزش‌ها» و امکان و ظرفیت اجتماعیِ تحقق‌شان، تردید دارند. در واقع، می‌خواهند به نام دولت اسلامی بر جامعه حکومت کنند، اما از تحقق اسلام در جامعه بگریزند. لیبرال‌های مذهبی، دهه‌ها در قدرت بودند، اما هیچ‌گاه روش‌ها و سازوکارها و مسیرهایی که خود را متمایل به آنها نشان می‌دهند، دنبال نکردند و نشان ندادند که چگونه شریعت را در جامعه مستقر می‌کنند؛ بلکه برخلاف اقتضای ذاتیِ دولت اسلامی عمل کردند و به نیروها و جریان‌های مسأله‌دار و انحرافی میدان دادند. سیاست فرهنگیِ لیبرال‌های مذهبی، «تساهل‌وتسامح» است که به معنی رهاسازی جامعه از لحاظ فرهنگی و مجال‌دادن به هویّت‌های معارض برای تسخیر جامعه است. دورۀ حاکمیّت لیبرال‌های مذهبی در تجربۀ اصلاح و اعتدال، دوره نفوذ و رخنۀ فرهنگی بوده است، نه پیشروی فرهنگی در چهارچوب‌ روش‌های خلاقانه. ۲. لیبرال‌های مذهبی، خواسته‌های فرهنگی جامعه را نمایندگی نمی‌کنند، بلکه خواسته‌ها را تولید و به جامعه القاء می‌کنند و آن‌گاه مدعی می‌شوند که نگاه و رویکردشان، برآیند بخشی از جامعه است. مسأله نیز همین است که بخش‌های مهمی از جامعه، دستخوش روایت‌پردازی‌ها و مجعولات و تحریف‌های لیبرال‌های مذهبی شده و طوطی‌وار، گفته‌های تلقینی آنها را تکرار می‌کند. این‌که آیت‌الله خامنه‌ای با صراحت و گزندگی تمام، از نیروهای تجدّدی در سطح نخبگانی به عنوان «خواصِ جلّال» یاد کردند و آنها را تهدید عمده دانستند، به دلیل همین خصوصیّت اثرگذاری‌شان است. جامعۀ ایران به طور طبیعی و فطری، در مدار هویّتی خویش است و به راهی می‌رود که اقتضای تاریخ انقلابی است، اما در این میان، نیروهای تجدّدی با گفتارهای وسوسه‌انگیز و شبهه‌افکن، جامعه را دچار تلاطم و بی‌ثباتی می‌کنند و ارادۀ انقلابیِ جامعه را رقیق می‌سازند. دراین‌حال، جامعه احساس می‌کند که می‌خواهد و انتخاب کرده، اما حقیقت آن است که به‌صورت ناخودآگاه، به بازیچۀ لیبرال‌های مذهبی فروکاهیده شده و مطالبۀ ساختارشکنانه و تجدّدی آنها را تکرار می‌کند. به‌‌این‌ترتیب، اگر بگوییم که بخش عمدۀ مسأله، «بازی روایی» و «ساخت‌شکنی ذهنی» است، سخنی به گزاف نگفته‌ایم. جریان تحریف، ذائقه‌یابی نمی‌کند و در پی شناسایی ارادۀ جامعه نیست، بلکه در طول دهه‌های گذشته، همواره کوشیده که به جامعه، خط و جهت تجدّدی بدهد و در برابر گفتمان اسلامی و انقلابی، دکان بگشاید و معارضه کند. ۳. در مقابل، ما نیز باید به سراغ مبادیِ تفکر معارض رفته و ریشه‌ها و سرچشمه‌های فتنه‌های روایی و هویتی را شناسایی کنیم. علت‌العلل، خواص جلّال هستند و اگر در همان ابتدای روایت‌پردازی‌های معارض، فعّال و صریح در میدان باشیم و واسازی و مقابله و منهدم کنیم، اراده‌های تجدّدی در عمق جامعه نفوذ نمی‌کنند و کار بر ما دشوار نمی‌شود. به بیان استاد مطهری، تجربه‌های تاریخی نشان می‌دهند که همواره، فساد و تباهی و انحراف، از لایۀ بالایی جامعه به توده‌ها و عامّه راه یافته است. این سرآمدان و شهره‌گان سیاسی و فکری هستند که بر اراده و خواست جامعه اثر می‌گذارند و بنیان‌های تفکّر انقلابی را در ذهنیّت جامعه، متزلزل می‌سازند. ما اکنون در مرحلۀ «بازسازی انقلابی ساختار ذهنیِ جامعه» قرار داریم و باید برای این کلان‌مسأله، چاره‌اندیشی کنیم؛ درحالی‌که قدرت در اختیار لیبرال‌های مذهبی قرار گرفته و ازاین‌جهت، با چالش مواجه شده‌ایم. باید عرصۀ عمومی را دریافت و تحوّل را از جامعه آغاز کرد، اما در عین حال، باید خاستگاه‌های تولید بحران هویّتی را نقطه‌زنی کرد. ادامه دارد... 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 دیانت در نسخۀ لیبرال‌های مذهبی -بخش چهارم ✍️ ۱. لیبرال‌های مذهبی، معتقد به «دیانت فردی» هستند و نه «دیانت ساختاری». میان این دو، تفاوت‌های بسیار مهمی وجود دارد؛ چنان‌که باید گفت انقلاب اسلامی، حاصل گرایش اجتماعی به دیانت ساختاری یا توحید اجتماعی بود. از جمله می‌توان به مباحث معرفتیِ آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۱۳۵۳ شمسی اشاره کرده که اکنون در قالب کتابی با عنوان «طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن» به چاپ رسیده است. ایشان در این درس‌گفتارها، یک هدف عمده را دنبال می‌کرد؛ اینکه نشان بدهد توحید، فقط یک عقیدۀ ذهنی نیست که اثری بر مناسبات و معادلات اجتماعی نداشته باشد، بلکه آموزۀ «توحید»، هم از ذهن فرد خارج می‌شود و سبک زندگی او را دربرمی‌گیرد، و هم به لایۀ ساختارهای اجتماعی تعمیم می‌یابد و آنها را به خدمت غایات خویش درمی‌آورد. حضور اجتماعیِ دین به این معنی است که دیانت، امری فردی و شخصی نیست، بلکه دین آمده تا جامعه را در جهت کمال و سعادت به حرکت درآورد و لازمۀ این امر، در اختیار داشتن ساختارهای اجتماعی و از جمله حاکمیّت سیاسی است. بنابراین، باید از طریق «انقلاب اجتماعی»، حاکمیّت طاغوتی را برچید و حاکمیّت الهی را بنیان نهاد تا امکان ایجاد تغییر در ساختارهای اجتماعی فراهم آید. در غیر این صورت، همواره دین و دین‌داری در زندگی شخصی و یا حداکثر پاره‌های کوچکی از اجتماعات مؤمنانه، محدود می‌ماند و حکم خدا در جامعه، مستقر نمی‌گردد. اینجاست که عمق شکاف و گسست لیبرال‌های مذهبی با گفتمان انقلاب، آشکار می‌شود. ۲. اگر بنا بود که دیانت در حریم خصوصی و حوزۀ شخصی، محدود و منحصر بماند و ساختارهای رسمی و اجتماعی، بی‌طرفی و بی‌تفاوتی در پیش بگیرند و کسانی با عنوان این‌که رویکرد دینی، رویکرد ایدئولوژیک و تنگ‌نظرانه و انحصاری است، حیات دین را در ساختارهای رسمی انکار کنند، انقلاب اسلامی موضوعیّتی نمی‌داشت. سخن انقلاب ایران، «اسلام سیاسی» بود و این سخن، به‌طور کامل در برابر رویکرد سکولاریستی قرار دارد. «سکولاریسم»، حضور رسمی و حاکمیّتی دین را برنمی‌تابد، اما مخالف دیانت شخصی و خصوصی نیست و از این جهت، با دیانت تعارضی ندارد. لیبرال‌های مذهبی نیز به این عنوان که نباید دین را تحمیل کرد و یا جامعۀ ایران، متکثّر و چندپاره است و باید معیارهای عام‌تری از دین را برای همبستگی برگزید و ...، دین را به حاشیۀ مناسبات اجتماعی می‌رانند و آن را به امر شخصی فرومی‌کاهند. البته عوام، به زندگی شخصیِ لیبرال‌های مذهبی می‌نگرند و چون در مشاهدات خویش، استناد آنها به قرآن و نهج‌البلاغه و حضورشان در مسجد و هیأت و ... را می‌یابند، گمان می‌کنند که روایت اینان از دیانت و توحید، همان سخن انقلاب اسلامی است؛ درحالی‌که اینان، حداکثر در زندگی شخصی خویش، «متدیّن» هستند، اما در عرصۀ حکمرانی، «متجدّد» هستند و همه یا بسیاری از آموزه‌ها و احکام قطعیِ دین را نادیده می‌گیرند. در واقع، دو شخصیت متفاوت دارند: شخصیت فردی اینان، متدیّن است اما شخصیت سیاسی‌شان، سکولار است. عامه، قادر نیستند میان این دو سطح، تفکیک کنند و از دیانت فردی، نتایج مطلق می‌گیرند و تصوّر می‌کنند دیانت فردی، حداکثر و سقف دیانت است. ۳. اگر یک سیاست‌مدار، به جای الگوی توسعه، از الگوی اسلامی-ایرانیِ پیشرفت سخن گفت؛ علوم انسانیِ غربی را کنار زد و علوم انسانیِ اسلامی را تأیید کرد؛ سبک زندگیِ غربی را ملامت کرد و در پی بسط سبک زندگیِ اسلامی بود؛ انقلابی‌گری را نامعقول نشمرد و حامی نظریۀ نظام انقلابی بود؛ از استقرار احکام فرهنگیِ شریعت در جامعه دفاع کرد و سیاست تمایز را بر سیاست هویّت ترجیح نداد؛ مردم‌سالاری را در چهارچوب دین پذیرفت و توافق جمعی و هوس عمومی و میل ولنگارانه را اصل قلمداد نکرد؛ فضای مجازیِ غربی را بر اساس قاعدۀ نفی سَبیل، برنتابید و در پی مرزبندی با جهان‌های فرهنگیِ بیگانه بود؛ مقاومت در برابر عالَم تجدّد را صواب دانست و جهانی‌سازی و غربی‌شدن را اصل قلمداد نکرد و سازش را بر چالش ترجیح نداد؛ اقتصاد ملّی را بر پایۀ تولید ملّی و استقلال بنا نهاد و به دنبال شرطی‌سازیِ معیشت مردم نسبت به بیگانگان نبود؛ از اصحاب فتنه و براندازی و استحاله فاصله گرفت و به روی آنها لبخند نزد و به آنها دست دوستی نداد؛ با جریان اباحه‌گری و بی‌بندوباریِ فرهنگی، همراه نشد و در برابر کشف حجاب، سیاست رهاسازی و بی‌مسئولیّتی را در پیش نگرفت؛ و ... می‌توان چنین سیاست‌مداری را انقلابی دانست نه یک لیبرال مذهبی. اما در جریان‌های اصلاح و اعتدال، هیچ سیاست‌مداری به گزاره‌های یادشده، اعتقاد ندارد. ادامه دارد... 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 دیانت در نسخۀ لیبرال‌های مذهبی -بخش پنجم/نهایی ✍️ ۱. واقعیّت این است که گنجاندن لیبرال‌های مذهبی در چهارچوب «انقلاب»، یک توهم باطل است و گذشته از زاویه‌مندیِ ایدئولوژیک آنها، حتی تجربۀ عملیِ حضور اینان در قدرت سیاسی در دهه‌های گذشته نیز نشان داده است که به‌هیچ‌رو، وفادار به اصالت‌های انقلابی نیستند و به هر اندازه که بتوانند، می‌کوشند تا حاکمیّت و جامعه را به سوی استحاله پیش ببرند. این‌که عدّه‌ای خوشبین هستند و حمل‌برصحت می‌کنند، واقعیّت قطعی را تغییر نمی‌دهد. نباید گمان کرد که لیبرال‌های مذهبی، جذب‌شدنی هستند و می‌توان آنها را به عنوان یک جریان معرفتی و سیاسی، هم‌سو و هم‌داستان نمود. جریان‌‌های اصلاح و اعتدال، باطن ایدئولوژیکِ منجمدشده و متصلبی دارند که با ارزش‌های غایی انقلاب، متضاد است و نمی‌توان از آنها انتظار داشت که از خویشتنِ هویّتی‌شان عبور کنند. هویّت اسلامی و انقلابی به روایت اینان، همان «اسلام رحمانی» است و اسلام رحمانی نیز، حاصل التقاط اسلام و لیبرالیسم است. ازاین‌رو، در درجۀ اوّل باید از حضور اینان در حاکمیّت جلوگیری کرد و مجال قدرت‌گیری سیاسی به آنها نداد. حضور اینان در قدرت سیاسی، اگر موجبات استحاله‌های موردی و بخشی را فراهم نکند، دست‌کم سبب درجازدن و توقف حرکت انقلاب می‌شود. دراین‌حال، بخش عمدۀ ظرفیت انقلابی باید صرف مهار اینان بشود تا مبادا «انقلاب» را به «ضدانقلاب» تبدیل کنند. حضور اینان در قدرت سیاسی، به معنی بازتولید تجدّد در درون حاکمیّت و به طور رسمی است و این شکلی از نفوذ است. نمودهای گفتاری و رسانه‌ای اینان با بودهای باطنی و هویّتی‌شان تفاوت دارد و تنها اهل معرفت و تشخیص می‌توانند طرح‌های نهفته و مقاصد بلندمدّت‌شان را درک کنند. لیبرالیسم ایرانی در لایۀ رسمی، یک واقعیّت سیاسی است و نمی‌تواند به هیچ بهانه‌ای، چتر انقلاب را آنچنان گسترده و بی‌مرز و عام تعریف کرد که حتی اینان نیز زیر آن قرار بگیرند و خودی انگاشته شوند. به‌هرحال، باید هر گونه خوشبینی را کنار گذاشت و به لیبرال‌های مذهبی، اعتماد نکرد و فریب ظاهرسازی آنها را نخورد. ۲. لیبرال‌های مذهبی، به‌درستی دریافته‌اند که منطق پیشروی در جامعۀ ایران، «لیبرالیسمِ شبه‌دینی» است و نه «لیبرالیسمِ خالص»؛ یعنی به دلیل این که جامعۀ ایران، ریشه‌های عمیق دینی دارد و تضادها و شکاف‌های آشکار با دین را برنمی‌تابد، به‌ناچار باید رویکرد تلفیقی را در پیش گرفت و باطن لیبرالیسم را با ظاهر دین، جمع کرد و به جامعه عرضه نمود. باید بازی دوگانه و دوپهلو را در دستورکار قرار داد و میان نظر و عمل، فاصله افکند. مقصود دگراندیشانِ متأخّر از «بهبودخواهی تدریجی»، همین امر است که رادیکالیسم نیمۀ دوّم دهۀ هفتاد، نتیجۀ معکوس داد و دست حاکمیّت را در مهار لیبرالیسم دولتی گشود و جامعه را نیز بدبین و دلسرد کرد. ازاین‌رو، باید از شتاب و عجله، پرهیز کرد و گام‌به‌گام، واقعیّت‌های سیاسی را تغییر داد؛ به ‌گونه‌ای که حاکمیّت و جامعه احساس نکنند که اتّفاق متفاوتی رقم خورده است و قرار است مسیرها و مدارها دگرگون بشوند. نمایاندن سر منزلِ نهایی، خطاست و واکنش‌های منفی و مخالفت‌آمیز را برمی‌انگیزاند، اما اگر پله‌پله، طرح‌های موردی و جزئی به اجرا گذاشته شوند و غوغای رسانه‌ای به راه انداخته نشود، می‌توان آرام و خزنده، پیش رفت. ازاین‌رو، دگراندیشان، همچنان دگراندیش هستند و در هویّت خویش، تجدیدنظر نکرده‌اند، اما تجربۀ عملی به آنها اثبات کرده که باید از کنش‌های یکباره و ناگهانی بگریزند و حسّاسیّت ایجاد نکنند. نیروهای سیاسیِ دگراندیش، فهمیده‌اند که اگر هم در جایی به کنش‌های رادیکالی نیاز باشد، باید بدنۀ اجتماعیِ بی‌سر و کور و توده‌ای را به صحنه آورد و از طریق هیجان‌زدگی و نامعقولیّت آنها، حاکمیّت را وادار به عقب‌نشینی و انفعال کرد؛ به‌طوری‌که هزینۀ این فشارهای خیابانی و از پایین، متوجّه خودشان نشود. نسبتی که جریان‌های اصلاح و اعتدال با اغتشاش‌های اخیر برقرار کردند، این‌چنین بود. اینان «مقدّمات پنهان» و «زمینه‌های ساختاریِ» لیبرالیسم فرهنگی را فراهم می‌کنند و جامعۀ مخاطب خویش را تحریک و برانگیخته می‌سازند و آن‌گاه کنار می‌کشند و به عنوان «ناظر بیرون از معرکه»، تحلیل می‌کنند. دراین‌حال، این کنشگر خیابانی است که هزینه می‌پردازد، اما سود کنش او، نصیب نیروهای سیاسیِ دگراندیش می‌شود. اینان در چنین موقعیّتی، مدعی نقش «میانجی‌گری» میان حاکمیّت و بخش مخالف جامعه هستند، درحالی‌که در مرحلۀ نخست، نقش هدایت‌گر و برانگیزاننده را ایفا کرده‌اند. بسیاری، مرحلۀ نخست را احساس نمی‌کنند و نسبت به آن بی‌حس هستند، اما همین که نتایج آن در عرصۀ عمومی سربرآوردند، از غفلت به در می‌آیند و می‌فهمند زیر پوست جامعه، چه اتّفاقی رخ داده است. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۱ ↩️ انقلاب‌زدایی از سیاست‌ورزیِ رسمی 🖊 ۱. یکم شهریور، سالگرد شهادت سیّداسدالله لاجوردی – رحمه‌الله‌علیه- در سال هفتاد و هفت است. به‌جز خاطرات مهمی که از دوستان و همکاران ایشان به جا مانده، یک وصیّت‌نامه از ایشان نیز در دست است که اشارات روشنگری دربارۀ حقایق ناگفتۀ انقلاب دارد. به تحلیل بخش‌هایی از این متن، می‌پردازیم. 🔹 در ابتدا، ایشان می‌نویسد: «با نام اسلام و در ذی اسلاميّت، شعارهای مردم‌فريبِ خالی از محتوا، رواج پيدا می‌کند و آنها که مسئوليّت جلوگيری از انحراف افکار را دارند ساکت می‌نشينند و گاه تأييد هم می‌کنند.» این سخن، ناظر به «نیروهای سیاسی» است که در پی جذب بدنۀ اجتماعی برای خویش هستند و به این واسطه، به عوام‌فریبی و سطحی‌نگری روی آورده‌اند و جامعه را استحمار و تحمیق می‌کنند. این یک سوی ماجراست، سوی دیگر این است که باید «نیروهای فکری»، میدان‌دارِ مقابله با این سیاست‌ورزیِ قدرت‌طلبانه و ماکیاولیستی باشند و مجال ندهند که اصالت‌های فکر و فرهنگ انقلاب در جامعه، رقیق شوند، اما به‌جای واکنش و کنشگری، سکوت و خاموشی اختیار می‌کنند. دراین‌حال، روشن است که جامعه، بیشتر و بیشتر به درّۀ «قشری‌گری» و «فقر فکری» و «هیجان‌زدگی» سقوط می‌کند و امکان عقلانیّت و منطق را می‌بازد. این روندی است که در طول دهه‌های پیش، در جریان بوده و الگوی مردم‌سالاریِ دینی را به‌شدّت، تخریب کرده و آن را در عمل، به الگوی دموکراسیِ سکولار، نزدیک کرده است. واقعیّت انتخابات در جامعۀ ما، از بسیاری از معیارهای اصیل اسلامی و انقلابی، فاصله گرفته و اکنون از الگوی مردم‌سالاریِ دینی، یک نامِ بی‌مصداق باقی مانده است. این سیر نزولی و انحطاطی، همچنان در جریان است و آخرین نمونۀ آن، انتخابات ریاست‌جمهوری در سال جاری بود که مَثَل اعلای عوام‌زدگی است. همچنان که لاجوردی می‌نویسد، این تکلیف نیروهای فکری و معرفتی بود که به پالایش و تصفیۀ امر سیاسی بپردازند و در برابر التقاط‌ها و انحراف‌ها و کج‌اندیشی‌های اصحاب قدرت و سیاست، موضع‌گیری کنند، اما چنین نکردند و حاصل نیز این شده که امروز، در سخیف‌ترین موقعیّت سیاسی به سر می‌بریم. به‌جز آیت‌الله مصباح – رضوان‌الله‌علیه- هیچ نیروی فکریِ دیگری را نمی‌شناسم که در برابر التقاط سیاسی، موضع‌گیریِ جدّی و جانانه داشته باشد؛ او یکه‌تازه و تنها در معرکه حاضر شد و بر «لیبرالیسمِ اصلاح‌طلبان» و «عمل‌گراییِ اصول‌گرایان» تاخت و آنها نیز از دهۀ هفتاد به این‌سو، ایشان را با تمام توان، ترور شخصیّت کردند. ۲. در بند دیگری، لاجوردی می‌نویسد: «هر کس به خيال واهی و بی‌اساسِ رضايت به‌اصطلاح مردم و به خيال خام و پوچِ پايگاه به‌اصطلاح ملّی پيدا کردن، موضع‌گيری کند، مصداق فرمودۀ گران‌قدر معصوم - علیه‌السلام - است که من طلب رضی الناس بسخط الله فجعل الله حامده من الناس ذامّا.» این سخن لاجوردی، بخش عمدۀ واقعیّت سیاسی را در دهه‌های گذشته توصیف می‌کند؛ نیروهای سیاسی در اغلب مواقع، به «جامعه» ارجاع داده‌اند تا «ارزش‌های انقلابی» را به حاشیه سوق بدهند و به این ترتیب، امکان رأی‌آوری بیشتر را برای خویش فراهم کنند. آنها برای این‌که لایه‌های متجدّد و خاکستری جامعه را به سوی خود سوق بدهند، انقلاب و هدف‌های انقلابی را تخریب کردند و یک سنّت انتخاباتی و سیاسی به راه انداخته‌اند که بر اساس آن، هر کسی بیشتر از انقلاب و ارزش‌ها فاصله بگیرد، امکان رأی‌آوری بیشتری دارد. مردم در تلقّی آنها، همین لایه‌های بینابینی و سست‌عنصر هستند که عقاید مستحکم و باورهای متقن ندارند و گاه برای نان و بی‌بندوباری، ایمان‌فروشی می‌کنند؛ کسانی‌که به تعبیر حضرت حسین - علیه‌السلام – در زمانۀ ابتلاء و دشواری، «دنیادار» هستند و نه «دین‌دار»، و دین‌شان از «زبان» و «ادّعا» و «سخن‌»شان، فراتر نمی‌رود. بااین‌حال، عاقبت کار آنان، همان است که در روایت آمده است؛ در نهایت، مذموم و مطرود همان مردمی شده‌اند که در آغاز، جانب‌شان را گرفتند و به آنها رأی دادند. غایت اینان، کسب بدنۀ اجتماعی از طریق وانهادن معیارهای اسلامی و انقلابی بود، و چنین نیز کردند؛ اما پس از چندی که از قدرت، کام گرفتند و زمانه‌شان به سر آمد، جامعه از آنها گریزان شد. این است سرانجام سیاست‌مدارِ دنیاطلبی که «رضایت مردم» را بر «رضایت خدا» ترجیح می‌دهند و برای وصول به کرسی قدرت، دینش را می‌فرساید تا شاید رأی‌های بیشتری را نصیب خویش کند. امروز در سیاست رسمیِ کارگزارانِ جمهوری اسلامی، به عیان مشاهده می‌کنیم که اصل و اساس، رضایت اجتماعی است و کمتر کسی می‌کوشد که به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «حرف خدا» بر روی زمین نماند. ازاین‌رو، از استقرار احکام الهی در جامعه می‌گریزند تا مبادا بخش‌هایی از مردم به آنها پشت کنند. ادامه دارد... 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۲ ↩️ بازطراحیِ مشروطۀ سکولار در متن انقلاب 🖊 ۳. لاجوردی در وصیّت‌نامۀ خویش می‌نویسد: «به همان اندازه، بلکه صدچندان که به امام قاطع و سازش‌ناپذيرم عشق می‌ورزم، نسبت به سازش‌کاران و مدافعانِ عملیِ ضدانقلاب - اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند - نفرت دارم. بيم آن دارم حوادث مشروطه، مجدداً تکرار شود.» شاید برجسته‌ترین خصوصیّت انسان انقلابی این باشد که «قاطع» و «سازش‌ناپذیر» است؛ یعنی در برابر اقتضاها و تحمیل‌های زمانه، تسلیم نمی‌شود و برای «ماندن»، از «هویّتِ» خویش نمی‌کاهد. به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، برای ما مهم است که «چرا بمانیم و چگونه بمانیم»؛ در این سخن، اصالت با ماندن نیست و نباید به هر قیمتی، ماندن را برگزید و نباید ارزش‌ها را به حاشیه سوق داد. نظام منهای انقلاب، یعنی صورت منهای سیرت، یعنی ساخت حقوقی منهای ساخت حقیقی، یعنی سکولاریسم پنهان، یعنی پوچ و پوک و تهی شدن. نظام جمهوری اسلامی بدون منطق و مبنای انقلابی، یعنی انقلاب، یک لحظۀ تاریخی بوده و سپری شده و اکنون باید محافظه‌کارانه، در پی حفظ قدرت بود و بس. آنان که منفعل و واداده‌اند - و به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، حاکمانی که همچون «شاه‌سلطان‌حسین» هستند – انقلاب را یک‌شبه می‌فروشند و جام زهر تعارف می‌کنند تا کمی بیشتر در قدرت بمانند. در تجربه‌های متعدّد دهۀ شصت، مشاهده کردیم که بسیاری از کارگزاران نظام، عقب‌نشینی و انفعال را توصیه کردند و این امام خمینی بود که مصمّم و جزمی ایستاد و استقامت ورزید. آنان که با «استقامت» بیگانه‌اند، به‌زودی پا پس می‌کِشند و به رنگ غیرانقلابیِ زمانه درمی‌آیند و اسیر فشارها و فضاها می‌شوند. چنین است که باید از تکرار تجربۀ مشروطه در انقلاب هراسید؛ روزی که انقلاب به دست «روشنفکران» بیفتد، مشروطۀ سکولار به راه خواهد افتاد. و مگر چنین نشد و در دهۀ هفتاد، روشنفکرانِ سکولار در مسندِ قدرت ننشستند و از انقلاب به اصلاح و از سرمایۀ انقلابی به سرمایۀ اجتماعی و از اسلام به دموکراسی عبور نکردند؟! تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای از تحوّلات دهۀ هفتاد به عنوان «واگرایی‌های دهۀ هفتاد»، پرده‌ای از وقایع مشروطه را نشان می‌دهد که به شکلی دیگر در اکنونِ ما تکرار شد. خطر مشروطۀ سکولار، همچنان در میان است و جریان روشنفکریِ سکولار، جانِ تازه گرفته و در لایه‌های مختلف قدرت، حضور و حیات دارد و گاه با فتنه‌انگیزی خیابانی و گاه با فریب‌کاری انتخاباتی و گاه با روایت‌پردازی رسانه‌ای، نفس‌های انقلاب را به شماره می‌افکند. ۴. لاجوردی ادامه می‌دهد: «چون عاشق نظام بوده‌ام، از آن ترس داشتم که افشای چهرۀ سازش‌کاران، لطمه‌ای ناچيز به نظام وارد آورد.» مسأله این است که اصحاب استحاله و نفاق و سازش، در قدرت رسمی به سر می‌برند و خود را به نظام، گره زده‌اند. دراین‌حال، هزینه‌های روشنگری، متوجّه نظام نیز خواهد شد و بر این اساس لاجوردی از سخن صریح و بی‌پرده می‌گریزد و استخوان در گلو و خار در چشم، با کنایه و اشاره می‌نویسد و می‌گوید. این شرایط، اکنون حادتر و شدیدتر شده است؛ چراکه بسیاری از نیروهای سیاسیِ سکولار، سالیان سال در قدرت بوده‌اند و حیثیّت و اعتبار نظام را به خود پیوند داده‌اند و به این دلیل، واکنش صریح را دشوار کرده‌اند. نظام، هزینۀ اینان را می‌دهد و در، همچنان بر همان پاشنه‌ای می‌چرخد که لاجوردی احساس کرده بود. بنا بود که لیبرال‌ها به درون قدرت راه نیابند و عرصۀ رسمی، ملاک‌ها و معیارهای جدّی داشته باشد، اما ساده‌نگری‌های و تساهل‌ها، وضع را دچار قفل‌شدگی و انسداد کرده است. البته همیشه، مصلحت در نگفتن یا صریح نگفتن نیست و اگر جبهه و جریانِ منسجم و هم‌افزایی در میان باشد، می‌توان با کمترین هزینه، روشنگری کرد، اما افسوس که چنین نیست. ۵. لاجوردی با دوراندیشی می‌نویسد: «مبادا سختی‌های حرکت و فشارهای بين‌المللی موجب شود تعادلی را که شعار نه شرقی و نه غربی، تا حدودی ايجاد کرده، به هم بزنند.» از جمله واگرایی‌هایی دهۀ هفتاد، یکی همین بود که به عنوان تنش‌زدایی و گفتگوی تمدّن‌ها و آشتی با جهان، سیاست انقلابی از دستورکار خارج شد و از سیاست خارجی، انقلاب‌زدایی صورت گرفت. معیشت مردم در این برهه، به سیاست خارجی گره زده شد و این‌طور القا شد که دشواری معیشت، ناشی از آرمان‌گراییِ انقلابی است و اگر به خصومت و معارضه با جهان ادامه بدهیم، چالش‌ها ادامه خواهند داشت. هر دولتی که از راه رسید، به صد زبان و بیان این تحلیل غلط را به افکار عمومی خوراند و در ذهن‌ها جاگیر کرد. ازاین‌رو، جامعۀ کنونی، تحریم‌اندیش است و گمان می‌کند انقلاب، بی‌منطق و لجباز و ماجراجو است. ادامه دارد... 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۳ ↩️ ترکیب التقاط و تظاهر در چپ مذهبی 🖊 ۶. لاجوردی در یک بخش مهم و تاریخی از وصیّت‌نامه‌اش، به حریم ممنوعه‌ای پا می‌گذارد که حاکی از حقایق مکتوم است: «چندين بار، خطر منافقين انقلاب را به مسئولين گوشزد کرده‌ام، ولی نمی‌دانم چرا ترتيب اثر نداده‌اند، گرچه نسبت به بعضی، تا اندازه‌ای می‌‍‌دانم؛ همانان که التقاط به گونۀ منافقين خلق، همۀ ذهن و باورشان را پُر کرده و همانان که رياکارانه برای رسيدن به مقصودشان، دستمال ابريشمی بسيار بزرگ - به بزرگی مجمع‌الاضداد - به دست گرفته‌اند، هم رجايی و باهنر را می‌کُشند و هم به سوگ‌شان می‌نشينند، هم با منافقين خلق، پيوند تشکيلاتی و سپس ... برقرار می‌کنند، هم آنان را دستگير می‌کنند و هم برای آزادی‌شان و اعطای مقام به آنان تلاش می‌کنند و از افشای ماهيّت کثيف آنان، سخت بيمناک می‌شوند، هم برای جلب رضايت مسئولين، خود را در صف منافق‌کُشان جا می‌زنند و هم در حوزه‌های علميّه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسير فقه را عوض کنند.» در اینجا، لاجوردی به جریانی اشاره می‌کند که در دهۀ شصت در قدرت رسمی، حضور مؤثّر داشت؛ «چپ مذهبی» که در دهه‌های بعد، «اصلاحات» خوانده شد. در نظر او، منافقان دو دسته‌اند: «منافقان خَلق» یا همان سازمان مجاهدین خَلق و «منافقان انقلاب» یا همان سازمان مجاهدین انقلاب. داستان نفاق، در همین فاصلۀ اندک از وقوع انقلاب، به درون انقلاب نیز راه یافت و در کنار خطر منافقان خَلق، خطر منافقان انقلاب نیز شکل گرفت. لاجوردی می‌نویسد حقیقت و ماهیّت اینان را برای مسئولان، شرح داده ولی مواجهه‌ای از طرف آنان رخ نداده است؛ حال یا به دلیل ساده‌اندیشی و ساه‌لوحی برخی از مسئولان و یا به دلیل هم‌پیاله‌گی آنان با اینان. به‌هرحال، چالش از نظر او بسیار جدّی شده و اینکه در هستۀ مرکزیِ قدرت سیاسی، چنین کسانی حضور داشته‌اند، به دغدغۀ اصلی او تبدیل شده بوده است. او از یک «بازی چندضلعی» سخن می‌گوید که در آن، شواهد مؤیّد و نقیض، در کنار یکدیگر نشانده شده‌اند تا کسی پی به ماهیّت امر نبرد؛ منافقان انقلاب، رفتار دوگانه‌ای را در پیش گرفته بودند که هم نشان می‌داد با سازمان مجاهدین خَلق، ستیز دارند و هم علائم پنهان، حاکی از اتّصال این دو به یکدیگر بود. این راز، سر به مُهر باقی مانده و هرگز مشخص نشد که چه ارتباطات و غایاتی در میان بوده است. او سپس به توصیف ماهیّت منافقان انقلاب می‌پردازد و بیش از هرچیز، به «التقاط» اشاره می‌کند؛ یعنی مسألۀ سیاسی را از دریچۀ فکر و معرفت می‌نگرد و نشان می‌دهد که امر سیاسی را بریده از ایدئولوژی، تفسیر و تحلیل نمی‌کند. او از یک التقاط تمام‌عیار می‌نویسد که با ریاکاری و تظاهر، توأم شده و از این جهت، کار تشخیص و تمیز بر بسیاری دشوار شده است. اجرای ترور شهید رجایی و شهید باهنر، نقطه‌ای است که به باور لاجوردی، ماهیّت این جریان سیاسی در آن متعیّن و مجسّم شده است؛ لاجوردی معتقد بود که این ترور، کار خالصِ سازمان مجاهدین خلق نبود، بلکه سازمان مجاهدین انقلاب نیز در آن دست داشت و به همین دلیل، سال‌ها در پی اثبات تحلیل خویش بود. اتهاماتی که وی به چپ مذهبی نسبت می‌دهد، بسیار سنگین است؛ زمینه‌سازی برای ترور شهید رجایی و شهید باهنر و پیوند تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خَلق. لاجوردی، هر دو جریان سیاسی را می‌شناخت و کمتر کسی چون او وجود داشت که چنین شناخت تجربی و عینی‌ای از آنها داشته باشد. می‌دانیم که این پرونده، تا سال‌های پایانی دهۀ شصت، همچنان گشوده و بی‌نتیجه بود و سرانجام نیز در اثر فشارهای سیاسی، بسته شد؛ بی‌آن‌که واقعیّت امر، آشکار شود. اگر آن پرونده به سرانجام می‌رسید، ریشه‌های نفاق در درون ساختار جمهوری اسلامی خشکانده می‌شد، اما چنین نشد و در دهه‌های بعدی، نفاق در قالب فتنه‌های سال‌های هفتادوهشت و هشتادوهشت و ... سربرآورد. ما با یک زخم کهنه مواجه هستیم که حکمِ آتش زیر خاکستر را دارد. مواجهه‌های سطحی و تعارفی و موردی، موجب گردیده که نفاق، ساختار منسجمی بیابد و دوباره و چندباره به قدرت بازگردد و مصائب فراوانی را برای انقلاب به وجود بیاورد. سعید حجاریان می‌گوید لاجوردی به من می‌گفت تو [سعید حجاریان] و بهزاد [نبوی] و خسرو [تهرانی]، از مسعود [رجوی] خطرناک‌تر هستید؛ چون مسعود در اثر ساده‌لوحی، خیلی زود و آشکارا خودش را در برابر انقلاب قرار داد، اما شما زیرک هستید و ماهیّت خودتان را پنهان نگاه داشته‌اید و به همین دلیل، ضربه‌های جدّی خواهید زد. این پیش‌بینی لاجوردی، درست از آب درآمد و یک‌سال پس از شهادت لاجوردی، فتنۀ سال هفتادوهشت رخ داد. ادامه دارد... 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۴ ↩️ لیبرالیسمِ مذهبی در لفافۀ اسلام رحمانی 🖊 ۷. لاجوردی در وصیّت‌نامه‌اش از یک طرح سیاسیِ کلان می‌نویسد که حتّی استحالۀ حوزه‌های علمیّه را نیز دربرمی‌گیرد: «منافقين انقلاب ... در حوزه‌های علميّه به فقه و فقاهت روی می‌آورند تا مسير فقه را عوض کنند.» روشن است که استحالۀ انقلابی که «اسلامی» خوانده می‌شود، جز از طریق «بازاندیشی در دین‌فهمی»، میسّر نیست و باید با قبض و بسط تئوریک شریعت و ساخته‌وپرداخته‌کردن تفاسیر لیبرالی از اسلام، بستر استحالۀ نظام سیاسی را فراهم کرد. این اقدام، نیروهای حوزویِ متناسب با خویش را می‌طلبد؛ یعنی باید کسانی از درون خودِ حوزه‌های عملیّه، بساط تجدیدنظر در دین‌فهمی را پهن کنند و با رویکرد التقاطی، اسلام را به لیبرالیسم پیوند بدهند و التقاطی‌اندیشی به جریان حوزوی تبدیل شود. چنین اقدامی با سلسه مقالات عبدالکریم سروش در «ماهنامۀ کیان» آغاز شد؛ مجله‌ای که برآیند اندیشه‌هایی بود که در حلقۀ کیان، پدید می‌آمد و از طریق این مجله به جامعه عرضه می‌شد تا مقدّمات نظری و معرفتیِ تجدیدنظر سیاسی و گذار از عهد انقلابی، شکل بگیرد. در این حلقه، جمعی از روحانیان نیز حضور داشتند و حضور اینان نشان می‌داد که همچون گذشته، شکاف روحانی/ روشنفکر، فعّال نیست، بلکه نیروهای لیبرال، فارغ از هویّت صنفی‌شان در کنار یکدیگر نشسته‌اند و در طرح استحاله، هم‌داستان شده‌اند. در این دوره، چپ مذهبی از اندیشه‌های مارکسیستی به سوی اندیشه‌های لیبرالیستی غلتید و در دانشگاه و حوزه، یارگیری فکری و جبهه‌سازی ایدئولوژیک کرد. این بذر، نشانده شده و در کمتر از یک دهه، ثمر داد و دولت اصلاحات به قدرت رسید. آن آغاز معرفتی، این انجام سیاسی را در پی داشت. در ابتدا، سخن از «نواندیشی دینی» بود و بعدها نیز «اسلام رحمانی». این روایت، از هر جهت در مقابل اسلام سیاسی یا اسلام انقلابی قرار داشت و می‌کوشید موقعیّت اجتماعی آن را تضعیف کند. جریان لیبرالیسم ایرانی برای پیشروی سیاسی و اجتماعی خویش، محتاج استدلال‌ها و توجیه‌های شبه‌دینی بود تا جامعه را با خود همراه سازد. دهه‌ها در راستای این بازاندیشی ساختارشکنانه، ادبیّات لیبرالی تولید شد و پاره‌ای از نیروهای حوزوی در جهت تثبیت آن کوشیدند. از یک سو، حلقۀ منتظری در قم فعّال شدند و جسارت اظهارنظر یافتند و از سوی دیگر، گروه‌ها و گروه‌های لیبرالِ حوزوی و روحانی مانند مجمع روحانیون مبارز و مجمع محققین و مدرسین حوزه شروع به همراهی با خطی کردند که در حلقۀ کیان آغاز شده بود. لیبرالیسمِ معمّم، با تمام ظرفیّت خویش در قم به تکاپو افتاد و کوشید در قم و از قم، «آنتی‌تز نظام» را تولید کند. گاهی نیز برای تحقیر وجوه انقلابیِ قم، حوزۀ نجف را در برابر حوزۀ قم نشاندند و آن را ستایش کردند و تجربۀ قم را در همراهی با انقلاب، سرزنش نمودند. اکنون نیز لیبرالیسمِ معممّ در قم، به‌شدّت در تکاپوست و در قالب اسلام رحمانی، لیبرالیسمِ مذهبی را می‌ستاید. هستۀ تئوریک و طرّاح لیبرالیسمِ مذهبی که تهران‌نشین است، به این راهبرد دست یافته که اگر انقلاب از قم آغاز شد، ضدانقلاب نیز از قم آغاز خواهد شد و باید در سایۀ بازاندیشی در فهم دین، گذار از انقلاب و ایدئولوژی انقلابی را تحقّق بخشید. اگر در دهۀ پنجاه، تنها تعداد اندکی «مارکسیستِ معمّم» همچون حبیب‌الله آشوری و اکبر گودرزی بودند و حوزه بیشتر نظاره‌گر بود تا کنشگر، اما امروز، موجی از «لیبرالِ معمّم» شکل گرفته است. کافی‌ست به تجربۀ اغتشاش اخیر بنگریم و تأمّل کنیم که بسیاری از شبهه‌ها دربارۀ حجاب و الزام اجتماعی به حجاب، در کجا متولّد شدند و چه کسانی برای آنها، توجیه دینی یافتند. بر اساس این تجربه باید تصریح کرد که بخشی از نیروهای حوزوی، از فقه امام صادق - علیه‌السلام - به فقه جان لاک، گذار کرده‌اند و فقاهت ناانقلابی‌شان به فقاهت لیبرالی تبدیل شده است. در برابر این جریان، آیت‌الله خامنه‌ای تصریح کرد که «اسلام رحمانی»، همان معارف نشأت‌گرفته از لیبرالیسم است و نه اسلام واقعی. اینان برای التقاط اسلام با لیبرالیسم، تعبیر اسلام رحمانی را بافته‌اند تا هم حسّاسیّت‌برانگیز نباشد و هم جذاب باشد، اما در عمل، اسلام را به نفع لیبرالیسم، مصادره می‌کنند. به مناسبتی دیگر، آیت‌الله خامنه‌ای گفت حوزۀ غیرانقلابی به درد نمی‌خورد. این عبارت، حاکی از آن است که نیرو‌های حوزویِ بریده از انقلاب و ایستاده در برابر آن، در هر سطحی که باشند، حضور و فاعلیّت‌شان در نهایت، مضر و مخرّب خواهد بود. به سخن لاجوردی بازگردیم که نوشته است منافقان انقلاب به دنبال تغییر دادن مسیر فقه هستند؛ یعنی می‌خواهند فقهی که خلوص معرفتی و تعهّد سیاسی نسبت به انقلاب دارد را کنار بنهند و فقهی را ببافند که غایتش، خدمت به بسط لیبرالیسم است. ادامه دارد... 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب - ۵ ↩️ تغییر بافتِ عاملیّتیِ قدرت سیاسی 🖊 ۸. لاجوردی دربارۀ خطر منافقان انقلاب یا همان جریان چپ مذهبی که صورت تشکیلاتی‌اش در آن دوره، سازمان مجاهدین انقلاب بود می‌نویسد: «به مسئولين بارها گفته‌ام که خطر اينان، به مراتب زيادتر از خطر منافقين خَلق است، چراکه علاوه بر همۀ شيوه‌های منافقانۀ منافقين، سالوسانه در صف حزب‌اللهيان قرار گرفته و کم‌کم آنان را در صفوف آخرين و سپس به صف قاعدين و بازنشستگان، سوق‌شان داده و صفوف مقدّم را غاصبانه به تصرّف خود درآورده‌اند، به گونه‌ای که عملاً، عقل و ارادۀ منفصل برخی تصميم‌گيرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب‌ها و حفظ و ابقاءها، دست به تخريب می‌زنند و اِعمال قدرت می‌کنند.» الف. در این عبارت، او دوباره تأکید می‌کند که خطر منافقان انقلاب از خطر منافقان خَلق، بسیار بیشتر است؛ زیرا منافقان خَلق، پردۀ تزویر را کنار نهاده‌اند و صف‌آرایی کرده‌اند، اما اینان، در جامۀ دوست و خودی درآمده‌اند و همان هدف‌ها را در سر دارند و در نهایت، کار را به جایی خواهند رساند که «انقلابی‌های حقیقی»، به حاشیه خواهند رفت و طرد خواهند شد و اینان، قدرت سیاسی را در دست خواهند گرفت. این «جابجایی نامحسوس»، یک تهدید بزرگ برای آیندۀ انقلاب است. اگر اینان نتوانند خودشان به صورت مستقیم، زمام و عنان قدرت را در اختیار بگیرند، دست‌کم در نقش عقل و ارادۀ منفصلِ مسئولان، ظاهر خواهند شد و جهت حرکت انقلاب را تغییر خواهند داد. داستان غم‌انگیز انقلاب این است که به‌تدریج و در لفافه، باید نیروهای اصیل و حقیقی کنار نهاده شوند و نیروهای شبه‌انقلابی و شبه‌مصلح، بر صدر نشانده شوند و تعیین‌کننده باشند. پس مسأله، محدود به حضور حاشیه‌ای و فرعیِ منافقان انقلاب در قدرت نیست، بلکه اینان در پی «تغییر بافتِ عاملیّتیِ قدرت سیاسی» هستند و می‌خواهند تمامیّت حاکمیّت را به تصرّف خود درآورند. این طرح سیاسیِ نانوشته، واقعیّتی است که لاجوردی با زیرکیِ مؤمنانۀ خویش دریافت و چالش آن را گوشزد کرد، اما این تحلیل، جدّی انگاشته نشد. ب. ما امروز که به اتّفاقات پس از واگرایی‌های دهۀ هفتاد تا کنون که انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری برگزار شده است می‌نگریم، مشاهده می‌کنیم که قدرت سیاسی، سرشار از این «عقولِ منفصلۀ التقاطی»‌ای بوده است که بر روند تصمیم‌ها مؤثّر بوده‌اند و «نفوذ» در ساختار جمهوری اسلامی، غوغا کرده است. اینک کار به جایی رسیده که نیروهای التقاطی، خودی انگاشته می‌شوند و به مهم‌ترین منزلت‌ها و موقعیّت‌های قدرت سیاسی، راه می‌یابند. «التقاط»، موضوعیّت خویش را از دست داده است و دیگر کسی حتّی لفظ التقاط را بر زبان نمی‌آورد. «امر معرفتی»، کنار زده شده و مناسبات سیاسی، تعیین‌کننده شده‌اند. منافقان انقلاب، تفکّر و ذهنیّت نسبت به انقلاب و اسلام را با این حربه به حاشیه راندند که باید از همۀ نیروها استفاده شود و خودی و غیرخودی، بی‌معناست و باید تکثّر را پذیرفت و قدرت را توزیع کرد و در پی یکدست‌سازی و خالص‌سازی برنیامد. ج. در برابر اینان، آیت‌الله خامنه‌ای در اواخر دهۀ هفتاد، تعبیر «خودی» و «غیرخودی» را به کار برد که از آن پس تاکنون، همواره مورد تاخت‌وتاز نیروهای سکولار قرار گرفت. این‌همه حسّاسیّت آیت‌الله خامنه‌ای نسبت به مفهوم «انقلابی‌گری» و «انقلابی‌بودن» و «متعهدبودن به مبانی انقلاب»، به همین دلیل است که نیروهای سکولار، تلاش فراوانی را در جهت بی‌اعتبارسازی تفکّر انقلابی به کار بسته‌اند. منافقان انقلاب، اعتقادی به جهت‌گیری انقلاب ندارند و می‌خواهند معیارهای سکولار را رسمی کنند تا به این واسطه، نه‌تنها حضور و حیات خودشان در قدرت سیاسی، موجّه گردد، بلکه نیروهای اصیل، با اتهاماتی از قبیل تندرو، افراطی و متحجّر، ترور شخصیّت بشوند. د. آنچه که لاجوردی پیش‌بینی کرده بود، واقع شد و بخش بزرگی از حاکمیّت در اختیار نیروهای التقاطی قرار گرفت و دولت‌های التقاطی، یکی پس از دیگری به قدرت رسیدند و «حزب‌اللهی‌های اصیل»، همواره در حاشیه و بی‌قدرت و منزوی ماندند. حتی پس از بیانیۀ گام دوّم انقلاب که قرار بود بر شتاب و خلوص حرکت انقلاب افزوده شود و به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «دولت جوانِ حزب‌اللهی» تشکیل شود، این دولت، عمر کوتاه سه‌ساله داشت و دوباره دولت در اختیار نیروهای التقاطی قرار گرفت. جمهوری اسلامی در عرصۀ دولت، پهنۀ بازی «نیروهای التقاطی» بوده و دهه‌هاست که در آن، خبری از «اصالت‌های انقلابی» نیست. اصالت‌ها، روزبه‌روز، رقیق‌تر و حاشیه‌ای شده‌اند و التقاط و محافظه‌کاری، به سکۀ رایج تبدیل شده است. در سلسله یادداشت‌های «دوگانگی فرساینده» نیز از این حقیقت نوشتم که تحلیل شهید بهشتی دربارۀ حضور دو بینش متضاد در درون قدرت سیاسی، همچنان موضوعیّت دارد و نظام، مبتلا به بیماری مزمن و مخرّبی شده است. ادامه دارد... 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب - ۶ ↩️ بسط اجتماعیِ تفکّر التقاطی 🖊 ۹. در بخش پایانی وصیّت‌نامه، لاجوردی دربارۀ سازمان مجاهدین انقلاب که در آن زمان، خط مقدّم منافقان انقلاب بود می‌نویسد: «هدف غایی از اين تلاش‌ها، گسترش فکر التقاطی و انحرافیِ سازمانِ ضدخدايي‌شان است که جز انديشه‌های مادّی‌گرايانه و ماترياليستی، چيز ديگری نيست و با بهره‌گیری از تجربيّات مثبت و منفیِ هم‌پالگی‌های چپ و منافق‌شان، توانسته‌اند متأسّفانه به نسبت بسيار زيادی - زيادتر از توفيق منافقان خَلق در سال‌های ۵۱ تا ۵۴، تعداد کثيری از روحانيون را تحت تأثير قرار دهند و با لطايف‌الحيل، بر ذهن و روان آنان، اثرات دلخواه‌شان را بگذارند تا بدان‌جا که بر اعمال جنايتکارانه آنان، با ديدۀ اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظير به‌شهادت‌رساندن باهنر و رجایی، به دست روی دست ماليدن‌های مسامحه‌کارانه و مصلحت‌انديشانۀ پشيمانی‌آورنده متوسّل شوند. باز مهم‌تر از همه اينکه با کمال تأسّف، توانسته‌اند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده و منحرف نمايند.» الف. سازمان مجاهدین انقلاب که در ابتدا، خود را بدیل انقلابی و اسلامی سازمان مجاهدین خَلق معرفی کرده بود، اینک خودش به لایۀ دوّم و خطرناک‌تر نفاق تبدیل شده بود؛ سازمانی که به درون انقلاب راه یافته بود و در عمق ساختار سیاسی، به سر می‌برد، اما در برابر آن قرار می‌داشت و سودای استحاله و انحراف را در ذهن خویش داشت. لاجوردی نیز به همین انحراف فکری که خود را در قالب التقاط نشان داده بود، اشاره می‌کند و می‌نویسد اینان در پی بسط و گسترش تفکّر خویش هستند و می‌خواهند از طریق جذب جوانان، بدنۀ اجتماعی بیابند. ب. تعابیر لاجوردی، بسیار تند و غلیظ است؛ او این سازمان را از لحاظ اندیشه‌ای، مادّی و ضدخدایی معرفی می‌کند، درحالی‌که سازمان، خود را اسلامی و انقلابی نشان می‌داد. حال چگونه است که لاجوردی، بی‌پروا و قاطع چنین حکمی می‌دهد و اینان را تا آن سوی ماتریالیسم، سوق می‌دهد و در کنار سازمان مجاهدین خَلق می‌نشاند؟ وی چه درک و دریافتی از ماهیّت فکریِ سازمان داشت که این‌چنین، دل‌نگران و بدبین است؟ او برای ادّعای خویش، چه شواهدی در دست داشته و به مسئولان نظام، چه گفته است؟ هرچه که هست، مسأله فراتر از لغزش‌های عادی و قابل‌اغماض است؛ خطری‌ست که اساس و بنیان انقلاب را تهدید می‌کند و می‌رود که در دهه‌های بعد، به یک بحران بزرگ سیاسی تبدیل شود. ج. ما از آنچه که در ذهن لاجوردی بوده، اطلاعی در دست نداریم، اما می‌دانیم که تاریخ پساانقلاب در دهۀ هفتاد و پس از آن، همۀ این بدگمانی‌ها نسبت به تفکّر التقاطی سازمان و جریان چپ مذهبی را تأیید کرد. باید زمان سپری می‌شد تا آن اندیشه‌های پنهان‌شده، آشکار شوند. دهۀ شصت برای اظهار خویشتن معرفتی، بسیار زود بود و اگر چنین اقدامی صورت می‌گرفت، در همان آغاز، کار سازمان به پایان می‌رسید؛ همچنان که سازمان مجاهدین خَلق، چنین خطایی کرد و برچیده شد. اینان صبر ورزیدند و در درون قدرت نشستند و جایابی ساختاری کردند تا فرصت برای ساختارشکنی فراهم شود. واگرایی‌های دهۀ هفتاد، نقطه‌هایی بود که می‌شد با اطمینان، چرخش‌ها را مشاهده کرد؛ چرخش‌هایی که ریشه در دهۀ شصت داشتند اما اینک پس از یک دهه، مجال ظهور یافته بودند. در اینجا بود که طینت التقاطیِ چپ مذهبی یا همان اصلاحات، آشکار گردید. در این مقطع، آنها بر این گمان بودند که ظرفیّت اجتماعی به حدی فراهم آمده که می‌توان در برابر انقلاب ایستاد و پایان آن را اعلام کرد. فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا، دلالت بر همین معنا داشت که برخلاف دهۀ شصت، اکنون بضاعت کافی برای آشکارسازی تقابل و تضاد ایجاد شده و می‌توان گردن‌کشی کرد. د. نقشی که لاجوردی در این ماجرا برای روحانیّت ترسیم می‌کند، تلخ و تأسّف‌بار است؛ روحانیّت که می‌باید خودش در شناخت ماهیّت منافقان انقلاب، پیش‌قدم باشد، نه‌فقط به چنین شناختی دست نیافته، بلکه اسیر اغوا و فریب آنان شده و به تأیید آنها می‌پردازد. در این‌چنین وضعیتی، دیگر چه کسی می‌تواند در برابر منافقان انقلاب، بایستد و صف‌آرایی کند؟ چشم‌های ناظر و دوراندیش، گرفتار خواب‌آلودگی هستند و نمی‌توانند حقایق پنهان را بخوانند. اگر در آن دوره، شخصیّت التقاط‌ستیز و برجسته‌ای همچون استاد مطهری حضور می‌داشت، ورق برمی‌گشت و بساط این نوع نفاق، برچیده می‌شد؛ هیچ‌کس همچون او نسبت به التقاط، حسّاس و جدّی نبود؛ آنچنان که در نهایت، در همین مسیر نیز به شهادت رسید. مطهری در دهۀ پنجاه، نسبت به رگه‌ها و ریشه‌های التقاط، هشدارهای فراوان داده بود، اما شوق و غلظت مبارزه، همه‌چیز را به حاشیه رانده بود و کسی در این اندیشه نبود که اگر فردا در رسد، التقاط به جان اصالت‌های انقلاب خواهد افتاد. ادامه دارد... 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب - ۷ ↩️ از حذف سیاسی به حذف فیزیکی 🖊 ۱۰. لاجوردی، چالش اصلی را در درونِ خودِ حاکمیّت تعریف می‌کند و معتقد است که نظام در حال ضربه‌خوردن از سوی کسانی است که نیروهای حاکمیّتی شمرده می‌شوند. دیگری‌های سال‌های آغازین انقلاب، به حاشیه رفته‌اند و اینک همان کسانی‌که «خودی» به شمار می‌آمدند، «غیرخودی» شده‌اند. آنچه که قرار بود به دست نیروهای معارض پدید آید، اینک به دست نیروهای سیاسیِ به‌ظاهر خودی، در حال انجام است. «چپ مذهبی»، همان لایۀ سیاسی است که به باور لاجوردی، اینک نقش معارض را ایفا می‌کند و در پی استحالۀ انقلاب است، اما آنچنان «نامحسوس» و «در لفافه» عمل می‌کند که همه، بی‌حس شده‌اند. چپ مذهبی که در آن دورۀ تاریخی، در قالب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی صورت‌بندی شده بود، همان جریانی است که به درون قدرت سیاسی راه یافته، اما در جهت مخالف با غایات انقلاب حرکت می‌کند. لاجوردی در آن زمان، شواهد زیادی در اختیار نداشت و چه‌بسا چندان نمی‌توانست تحلیل خود را به دیگران اثبات کند، اما گذشت دهه‌ها و ظهورات ضدانقلابیِ چپ مذهبی، واقعیّت‌های مکتوم و مخفی را عیان کرد و پرده از چهرۀ چپ مذهبی فروافتاد. در این دهه‌ها، هر جا «جامعه» برانگیخته شده و دست به عصیان و آشوب زده، پای جریان چپ مذهبی در میان بوده است. جامعه به طور طبیعی، آرام و ملایم است و راه خویش را می‌رود، اما اینان از درون قدرت، تهییج و تحریک می‌کنند و جامعه را در برابر حاکمیّت می‌نشانند. حضور اینان در ساخت قدرت، یک بازی خطرناک و چالش‌برانگیز است که اگر به استحالۀ انقلاب نینجامد، دست‌کم باید گفت «اعتبار اجتماعیِ نظام» را تخریب می‌کند و در جامعه، شکاف‌ و بحران می‌آفریند. ۱۱. همچنان که در تحلیل لاجوردی آمده، مسألۀ اینان در «ریشه‌های فکری»‌شان است و نباید سطح منازعه را به سیاست محدود کرد. واقعیّت این است که جریان اصلاحات نسبت به اصالت‌های انقلاب، دچار چرخش و زاویۀ جدّی است و به‌هیچ‌رو، صلاحیّت حضور در حاکمیّت را ندارد. اگر این انقلاب، یک عالَم فکری و هویّتیِ جدید پدید آورد که در برابر غرب قرار دارد، نباید از نیروهایی در ساخت رسمیِ قدرت بهره گرفت که امتداد تفکّرِ تجدّدی به شمار می‌آیند و در نقطۀ مقابل تفکّر اصیلِ انقلابی قرار دارند. «التقاط»، تعبیری است که لاجوردی در مقام توصیف ماهیّت معرفتیِ اینان به کار می‌برد و به این واسطه نشان می‌دهد که چالش، چه اندازه مهلک و ویران‌گر است. نفوذ نیروهای التقاطی در درون قدرت سیاسی، انقلاب را دچار تلاطم‌ها و انحطاط‌های فکری و هویّتی می‌کند و این لطمه و صدمه، به جامعه نیز سرایت می‌کند و جامعه نیز گرفتار دگردیسی و واگرایی می‌شود. در عمل نیز چنین شد و تحوّلات ایدئولوژیک اینان - که بر لیبرالیسمِ شبه‌مذهبی دلالت داشت - به بخش‌های مهمی از جامعه نیز راه یافت و چرخش‌ها و پیچش‌های اجتماعی آفرید. از طرف دیگر، حضور و فعالیّت مستمر این جریان در قدرت سیاسی، این تهدید را بازتولید و تکثیر کرد و در سیری فزاینده، انقلاب با چالش‌های هویّتی در عرصۀ اجتماعی روبرو شد. روشن است که تداوم حیات اینان در ساخت رسمی، به معنی قفل‌شدگیِ هرچه بیشتر انقلاب به دست خویش است و به‌تدریج، راه‌های گذار و ایجاد تحوّل انقلابی نیز تنگ‌تر و دشوارتر خواهند. این نتیجۀ گشاده‌دستی نهادهای نظارتی نسبت به کسانی است که حداقل‌های هویّتی را نیز برای حضور در حاکمیّت دینی دارا نیستند، اما به بهانۀ مشارکت حداکثری، وجهِ «دینی» - یا همان اسلامِ انقلابی - به فراموشی سپرده می‌شود و «مردم‌سالاری»، اصل و اساس انگاشته می‌شود. ۱۲. مطالعۀ تاریخ دهۀ شصت نشان می‌دهد که لاجوردی، از فهم بسیار متمایز و خاصی برخوردار بوده که توانسته این اندازه پیشتر از زمان، حقایق مکتوم را دریابد و ماهیّت نیروهای چپ مذهبی را دریابد. او به دلیل همین درک سیاسیِ و تشخیصِ معرفتیِ پیش‌دستانه، تنها ماند و از ساختار سیاسی، کنار زده شد. لاجوردی، به عنوان یک مغز متفکّر که توان تحلیلیِ بی‌نظیری داشت و در اثر تجربه‌های عینی و مستقیم، جزئیّات و دقایق نیروها و جریان‌های سیاسی را می‌شناخت، یک سرمایۀ انسانیِ منحصربه‌فرد بود که دو بار از قدرت سیاسی کنار گذاشته شد. نهادهای نظام نسبت به او، وفادار و قدردان نبودند و در نهایت، «منافقان انقلاب»، او را به کام «منافقان خَلق» سوق دادند تا تیرهای کینه‌های قدیمی، بدنِ درهم‌شکسته‌اش را بشکافد. کدام نظام سیاسی، کسی همچون لاجوردی را بر صدر نمی‌نشاند و او را به روسری‌فروشی در بازار تهران روانه می‌کند؟! بی او، بازار حضور منافقانِ انقلاب در دولت‌های التقاطی، پُررونق شد. ادامه دارد... 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 انقلابی‌هایی که استحاله شدند: ↩️ تحجّر ما، یا تجدّد آنها؟! 🖊 ۱. برخی می‌گویند نباید «برچسب» زد و مقصودشان این است که از جمله نباید تعبیر «لیبرال‌های مذهبی» را به کار برد. من تعبیر «لیبرال‌های مذهبی» را از استاد مطهری آموخته‌ام و می‌دانم که تحلیل جهان انسانی و اجتماعی، مبتنی بر «مفاهیم» است. ما با مفاهیم سخن می‌گوییم. این «مفاهیم» را نمی‌توان با تعبیرِ منفیِ «برچسب»، کنار زد. این مفاهیم - یا به بیان منتقدان، برچسب‌ها - اگر تطبیق بر مصداق دارند، خطا نیستند. نباید گفت مفهوم به کار نبرید، بلکه باید دلیل بر «انطباق مفهوم بر مصداق» طلبید. برخی به جای اینکه در مقام اثبات و ابطال «کیفیّت انطباق» باشند، بی‌درنگ تعبیر برچسب را به کار می‌برند تا «سنخ‌بندی» نشوند و در «بی‌مکانی» و «بی‌موقعیّتی»، حس آرامش داشته باشند. می‌خواهند تولید گفتار کنند اما در «جا»یی قرار نداشته باشند و فقط بتوانند به دیگری‌های ثابت‌شده و مستقر، حمله کنند. در این روش گفتگو، ما با حریفی مواجه خواهیم بود که سیّال و ژله‌ای است و در سایۀ ابهام و تاریکی نشسته است. ازاین‌رو، او می‌تواند به نقد ما بپردازد، ولی ما باید نظاره‌گر و منفعل باشیم؛ چون طرف مقابل، «تعیّن» و «استقرار»ی ندارد که بتوان آن را به چالش کشید. به‌هرحال، تردیدی در میان نیست که تبیین‌های علوم انسانی، خواه‌نا‌خواه، برآمده از مفهوم‌سازی‌ها هستند و اگر علوم انسانی با معرفت عامیانه، دو تفاوت داشته باشد، یکی از آنها، همین مفهوم‌سازی‌هاست. ۲. من با بخش‌های دگرگون‌شدۀ جریان انقلابی، گفتگو کردم و به نتیجه نرسیدم؛ چون مسأله، «سلیقه» نیست و به واقع، به «دو نظام فکریِ مختلف» تبدیل شده‌ایم. جریان انقلابی، دو لایه شده است و این یک واقعیّت است. هیچ‌یک از دو طرف، همدیگر را قبول ندارند و برنمی‌تابند. این شکاف فکری، یک حقیقت است و قابل تقلیل‌دادن به سلیقه نیست. وضعی که پدید آمده بدین صورت است که پاره‌ای از جریان انقلابی در طول دو دهۀ اخیر، به سوی فضای فکریِ اصلاح‌طلبی، گذار تدریجی داشته و هویّت جدیدی به دست آورده است. ازاین‌رو، ما اکنون در مواجهه با این بخش از جریان انقلابی، باید به همان اشکال‌ها و مناقشه‌هایی پاسخ بدهیم که جریان اصلاح‌طلبی از دهۀ هفتاد به این سو، مطرح کرده است. براین‌اساس، مشاهده می‌کنید که مناظره‌ها و مواجهه‌های این بخش استحاله‌شده از جریان انقلابی با جریان اصلاح‌طلبی، به تضارب و تقابل جدّی نمی‌انجامد و این دو در بسیاری از زمینه‌ها، توافق فکری دارند. روشن است که جریان اصلاح‌طلبی، همچنان بر بنیان‌های فکریِ آغازین خویش، وفادار است و تعدیل نشده، پس این بخش از نیروهای انقلابی هستند که به آنها نزدیک شده‌‌اند. ۳. بزرگ‌ترین مسأله‌ای که در دو سال اخیر، به گسست درونیِ فزاینده در جریان انقلابی انجامید، اغتشاش ۱۴۰۱ بود. درحالی‌که بخش اصیلِ جریان انقلابی، این اغتشاش را یک توطئۀ بیرونی و طراحی‌شده قلمداد کرد که معطوف به سبک زندگی است و می‌خواهد از این طریق، جامعه را در برابر حاکمیّت قرار بدهد، اما جریان اصلاح‌طلبی که از مدّت‌ها قبل، تحرّکات رسانه‌ای و تخریبی خویش را آغاز کرده بود، ادّعا کرد که از لحاظ عملی، مواجهۀ نظام در قالب گشت ارشاد، علّت این اغتشاش بود؛ و از لحاظ نظری نیز، دیگر باید تکثّر هویّتی و ارزشی را در جامعه پذیرفت و دین‌داری را اصل و الگو تصوّر نکرد. برای جریان انقلابیِ اصیل، روشن بود که گشت ارشاد، یک بهانه و دستاویز است و نه علّت و ریشه، و مسأله این است که نیروهای تجدّدی، در پی لیبرالیسمِ فرهنگی هستند و منطق «نه به حجاب اجباری»، منطق مخالفت با نحوۀ برخورد و راهکار حل مسأله نیست، بلکه منطقی است که می‌خواهد با ذهن‌شوییِ رسانه‌ای، دست تصرّف به سبک زندگی دراز کند. طبق آمار یکی از نهادهای فرهنگی، چهل درصد از کشف حجاب، پیش از واقعۀ ۱۴۰۱ بوده است. این یعنی یک «روند» در طول دهۀ نود در جریان بوده که ارتباطی هم با گشت ارشاد نداشته است. زمانی که گشت ارشاد بود، باز هم کشف حجاب بود و اینک هم هست. کشف حجاب، واکنش به گشت ارشاد نیست، بلکه یک «چالش تحمیلی» است؛ یعنی از بیرون، القا و تلقین می‌شود. در هر زمینه‌ای می‌توان با ارجاع به چند خطای موردی، واکنشی در حد کشف حجاب را مستند به آن کرد و گفت چون چنین کردیم، چنان شد. کسانی در درون جبهۀ انقلاب که کشف حجاب را حاصل گشت ارشاد می‌انگارند، تصوّری از واقعیّت‌های جنگ شناختی و روایتی و رسانه‌ای در دهۀ نود که مستقل از گشت ارشاد به جریان افتاد، ندارند و بی‌پروا، همان سخنِ جریان سکولار را تکرار می‌کند. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 حجاب و قدرت سیاسی - ۱ ↩️ عقب‌ماندگی تحلیلی در کارگزاران فرهنگی 🖊 ۱. حجاب، یکی از عرصه‌های «باخت فرهنگی» است؛ این باخت، از سال‌های آغازین دهۀ هفتاد آغاز شد و به صورت تدریجی‌، تداوم یافت و پیش آمد و به وضع کنونی رسید. حجاب، یکی از زمینه‌های نمادینِ تهاجم فرهنگی بود تا از سپهر جامعه، ارزش‌‌زدایی شود و در پی آن نیز، مجموعه‌ای از «ساخت‌شکنی‌های فرهنگی» پدید آید. چنین نیز شد؛ رفته‌رفته، حجاب از معیارهای دهۀ شصت، فاصله گرفت و دهه‌به‌دهه، افت و افول یافت، اما این روند، به گونه‌ای مرحله‌به‌مرحله طراحی شده بود که در جامعه، چندان حس مقاومت و واکنش شکل نگیرد. هرچند تحرّکات اندکی نیز صورت می‌گرفت، اما از همان ابتدا، مشخص بود که این قبیل فعالیّت‌ها، نتیجه‌ای به دنبال نخواهد داشت و وضع پوشش، سیر انحطاطی را خواهد پیمود. بسیاری، به دیدۀ اهمّیّت و اولویّت به حجاب نگاه نمی‌کردند و اهتمام به آن را نشانۀ سطحی‌اندیشی و ظاهرنگری می‌پنداشتند، اما حقیقت این بود که حجاب، یک تکۀ نمادین از «سبک زندگی» است و خودبه‌خود، تکه‌های متناسب و همگون با خویش را تولید می‌کند. تغییر حجاب، به معنی تغییر در لایه‌های دیگر سبک زندگی است و این‌گونه نیست که اگر این لایه، استحاله و مسخ شود، لایه‌های دیگر، همچنان برقرار بمانند. سستی در حجاب، تساهل در نمادهای دینیِ دیگر را به دنبال خواهد داشت؛ بلکه حتی تزلزل در عقاید و باورها را نیز به همراه خواهد داشت. در تجربۀ سیاستی و مدیریّتیِ گذشته، نه جنبۀ نمادین حجاب، فهم شد و نه همبستگی آن با لایه‌های دیگر سبک زندگی. ۲. سیر تدریجیِ ضعف حجاب نشان می‌دهد که این روند، در هیچ نقطه‌ای متوقف نخواهد ماند و همچنان پیشروی خواهد کرد. در گذشته، گمان می‌شد که وضعیّت کنونی، نهایت و غایت است و روند در همین نقطه، متوقف خواهد ماند، اما مشاهده کردیم که خطوط قرمز، یکی پس از دیگری، درنوردیده شدند و داستان «ضعف حجاب»، به «کشف حجاب» رسید. بعید می‌دانم کسی در میان کارگزارانِ فرهنگیِ نظام، می‌توانست باور کند که روزی خواهد رسید که کشف حجاب، به یک «جریان اجتماعیِ عیان» تبدیل می‌شود و قانون و مجریانش در برابر آن، این‌اندازه حقیر و منفعل خواهند شد. کارگزارانِ فرهنگیِ نظام، از عهدۀ آینده‌نگری برنیامدند و در مقام نگهداشت ارزش‌ها، رویکرد روندی و خطی نداشتند و در اکنون، منجمد شده بودند. کسی دربارۀ آینده، اندیشه نکرد و محاسبه ننمود که این روند، به مرحله‌های دیگری خواهد رسید. دست‌کم در دهۀ نود، دیگر مشخص شده بود که حجاب، یکی از مهم‌ترین و جدّی‌ترین نمادهای فرهنگی است که به طور خاص و منحصربه‌فرد، در دستورکار عالَم تجدّد قرار گرفته و به‌زودی، به معرکۀ نزاع و جدال تبدیل خواهد شد. در دهۀ نود، این مسیر و مدار، بسیار بیشتر از دهه‌های دیگر، برجسته و نمایان بود، اما هیچ فهم و حسّاسیّتی در این زمینه به چشم نخورد. عقب‌ماندگی تحلیلی و فهم ناچیزِ کارگزاران فرهنگیِ نظام، جامعه را هرچه بیشتر در این مرداب فرو برد و پنجره‌های گشایش و رهایی را به روی جامعه بست. طلب تغییر در آن روزها، بسیار آسان‌‎تر از اکنون بود؛ اکنون، گره‌ها کور شده‌اند و امکان‌ها، محدود. در اثر غفلت و انفعال و ندانم‌کاریِ حاکمیّتی، فرصت‌های بسیاری از دست رفتند. ۳. نه‌فقط حجاب، بلکه همۀ عرصه‌های فرهنگی در طول دهه‌های گذشته، دچار «ولنگاری» بوده‌اند؛ فرهنگ، تهی از تدبیر بوده و به دست اتّفاق، واگذار شده است. هیچ تفکّری در میان نبوده و کارگزاران فرهنگ، عدّه‌ای «دیوان‌سالارِ محافظه‌کار» بوده‌اند که طرح و تدبیری در دست نداشته‌اند و کلّیّات سیّال و بی‌خاصیّتی را به عنوان برنامۀ فرهنگی ارائه کرده‌اند. نه خودشان اهل نظر و معرفت و فهم فرهنگ بوده‌اند، و نه از آنان که بهره‌ای از عقل عملی در زمینۀ فرهنگ دارند، استفاده کرده‌اند. حلقه‌وار و بسته و اندک‌سالار به قدرت راه یافتند و با کمال نابخردی و نسنجیده‌کاری، زمام و عنان فرهنگ را در اختیار گرفتند، و حاصل، این شده که اکنون می‌بینیم. در دولت گذشته، هیچ خبری از «نظریۀ فرهنگی» در میان نبود و فرهنگ بر اساس اقتضاهای روزمرّه و ارادۀ دیوان‌سالارانه تدبیر می‌شد و براین‌اساس، تحوّلی نیز رقم نخورد و زمان تاریخی، سوخت و از دست رفت. دولت گذشته در زمینۀ فرهنگ، چهل‌تکه و بریده‌بریده و به‌شدّت، نامنسجم بود و در بیرون از آن نیز، عقول منفصل برای ایجاد تحوّل فرهنگی فراخوانده نشده بودند. در این سه سال، خامی خویش را مزیّن به اندکی تجربه کردند و از تحوّل، تخیّل آفریدند. در دولت کنونی نیز، با وزیری در فرهنگ روبرو هستیم که قواره و قامت فرهنگی‌اش، در تجربۀ سرد و بی‌اثر گذشته‌اش آشکار شده است. ادامه دارد... 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 حجاب و قدرت سیاسی - ۲ ↩️ تکنوکرات‌های دولتی و مفهوم اعتدال 🖊 ۱. باید مسألۀ حجاب را به قدرت سیاسی ارجاع داد و مراد از قدرت سیاسی، دولت‌هایی هستند که در دهه‌های گذشته، سیاست‌های فرهنگیِ خود را به اجرا نهادند. چه از لحاظ ایجابی و چه از لحاظ سلبی، حجاب از سوی این دولت‌ها، ضربه‌های جبران‌ناپذیر خورده و وضع امروز، حاصل اهمال‌ها و انحراف‌های دیروز است. در هر دولتی، مفهومی مطرح شد و در سایۀ آن مفهوم، مسألۀ حجاب نیز صورت‌بندی شد. ازاین‌رو، باید به گذشتۀ دولتی و مفاهیمی که هر یک در عرصۀ عمومی مطرح کردند رجوع کرد و ریشه‌ها و سرچشمه‌های چالش را شناسایی نمود. در دولت سازندگی، هاشمی‌رفسنجانی از آغاز، مفهوم «اعتدال» را بیان کرد و بر روی آن اصرار ورزید. مقصود او از اعتدال، موقعیّتی در میانۀ دو جریان سیاسیِ آن روز بود. او می‌خواست از طریق تلفیق و ترکیب، سیاستِ خاصِ خویش را صورت‌بندی کند و این منطق را در همۀ زمینه‌های حکمرانی به کار گرفت. افزون بر این‌که فرهنگ برای او، هیچ منزلتی نداشت و اقتصاد و توسعۀ اقتصادی، همۀ ذهن او را به تسخیر درآورده بود، روحیۀ «عمل‌گراییِ» دیرینه‌اش سبب شده بود که ارزش‌ها در منطق او، صوری و بی‌خاصیّت و تزیینی باشند. او به‌راستی، یک روحانی عمل‌گرا بود که اصول و قواعد مشخصی نداشت. وی به‌شدّت، «اقتضایی» و «موقعیّتی» می‌اندیشید و رفتار می‌کرد و دربارۀ فرهنگ و از جمله حجاب نیز، می‌کوشید در میانه بنشیند و از خود، چهره‌ای که در ذیل گفتمان تهاجم فرهنگی قرار می‌گیرد، نسازد. ۲. اسلام‌شناسیِ هاشمی‌رفسنجانی، لغزنده و سیّال بود و وضع کنونی و شرایط حاکم، روایت وی را از اسلام تعیین می‌کردند. او همه‌چیز را به «شرایط» و «موقعیّت»، ارجاع می‌داد و اسلام را در چهارچوب پسند اجتماعی، تفسیر می‌کرد. روشن بود که برای وی، «قدرت» یک بنیان تعیین‌کننده است و هیچ امری نباید به گونه‌ای تعریف شود که تداوم قدرت را با دشواری روبرو سازد. باید با شرایط ساخت و ارزش‌ها را متناسب با آنها خوانش کرد؛ اگر روزی جامعه، مایل به ارزش‌ها بود و آنها را طلبید، باید همراهی کرد، و اگر روزی نیز، بخش‌های مهمی از جامعه، تجدّد را بر تدیّن ترجیح ‌دادند، نباید اصرار و حسّاسیّت ورزید، بلکه باید تفسیری از ارزش‌ها ارائه کرد که با گرایش جامعه، سازگار باشد. مقصود وی از اعتدال نیز در حقیقت، همین عمل‌گراییِ موقعیّت‌زده بود که ارزش‌ها را برای تداوم قدرت، می‌فرسود و به حاشیه می‌راند. او بر اساس «میل» و «ارادۀ» خویش، برای همه‌چیز، دو حد افراط و تفریط تعیین می‌کرد و آن‌گاه میان این دو حد، یک نقطۀ میانی در نظر می‌گرفت و خود را ساکن این نقطه معرفی می‌کرد. به‌این‌ترتیب، هر دو جریان مقابل خویش را ملامت و نفی می‌کرد و خود را مدار و محور عقلانیّت وانمود می‌کرد. این در حالی بود که «حد وسط»‌های او، دلخواهانه و سلیقه‌ای بودند و پیوستاری که او تعریف کرده بود، بین‌الاذهانی نبود. او پس از استقرار اصلاح‌طلبان، بسیار بیشتر از گذشته دریافت که باید در ارزش‌های اسلامی و انقلابی، تجدیدنظر کند تا بتواند بدنۀ اجتماعی به دست آورد و به قدرت خویش، استمرار ببخشد. اگر آنچه وی می‌خواست در حوزۀ فرهنگ رخ می‌داد، نتیجۀ مستقیم آن، رقم‌خوردن ترمیدور فرهنگی بود. ۳. شانزده سال پس از دولت سازندگی، حسن روحانی که مطیع و تابع هاشمی‌رفسنجانی بود و به سبب ماهیّت تکنوکراتیکش، جزو اصحاب اصلی هاشمی‌رفسنجانی به شمار می‌آمد، قدرت را به دست گرفت و همان اندیشۀ هاشمی‌رفسنجانی را تکرار کرد؛ او از «اعتدال» سخن گفت و برای مسأله‌ها، دو حد افراط و تفریط ساخت و نقطۀ بینابینی را معقول و موجّه جلوه داد. در نظر او نیز، فرهنگ امر حاشیه‌ای و فرعی بود که باید به خدمتِ قدرت سیاسی گمارده شود و از آن در راستای تثبیت قدرت، استفاده شود. او چونان هاشمی‌رفسنجانی، هرگز شخصیّتی فرهنگی نبود و تنها درکی که از فرهنگ داشت، این بود که باید از امیال تجدّدی در جامعه، اهرمی برای فشار سیاسی بسازد و قدرت خود را محکم گرداند. تکنوکرات‌ها در طول شانزده سال حاکمیّت خویش، هرچه توانستند در جهت مقتضیات عالَم تجدّد پیش رفتند و جامعه را از لحاظ هویّتی، به آن وابسته و شیفته کردند. بااین‌حال، اعتدال، هرگز به یک «نظریه» تبدیل نشد و راه به عرصۀ معرفت نبرد، جز این‌که بهانه و توجیهی برای ولنگاری بیشتر در سیاست فرهنگی را فراهم کرد و جامعه را به آغوش تجدّد فرهنگی افکند. گذشته از سیاست فرهنگیِ عمل‌گرایانه و شبه‌لیبرالی این دو دولت، اشرافی‌گری آنها و مفاسدی که در درون‌شان شکل گرفت، خسارت‌های فراوانی به فرهنگ وارد کرد و بدبینی‌ها و فاصله‌ها و گسست‌های متعدّدی آفرید. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 ایستاده در میدان: ↩️ ایدئولوژیِ مقاومت و تاریخِ حسینی ✍️ 🔹 [یکم]. در سال‌های گذشته، یکی از نیروهای سیاسیِ غرب‌گرا گفته بود در عرصۀ مواجهۀ ما با دولت صهیونیستی، این مردم هستند که هزینه خواهند داد و نه مسئولان. سخن وی، قیاس‌به‌نفس بود؛ چنان‌که وی نه در معرکۀ انقلاب بوده و نه در معرکۀ دفاع مقدس و نه از فتنه و اغتشاشِ خیابانی چیزی می‌فهمد. او سال‌ها، در خاک دشمن زیسته و به‌عنوان یک دیپلماتِ ساده‌اندیش و هراسان و لرزان، هیچ فهمی از کنش انقلابی و آدابِ ایستادن در میدان نمی‌داند. در هفتۀ اخیر نیز برخی رسانه‌های وابسته به صهیونیست‌ها که در پی جنگِ شناختی هستند، شایعه کردند که نیروهای امنیتی ایران، آیت‌الله خامنه‌ای را به نقاط امن و پناهگاه منتقل کرده‌اند. این تصویرسازی‌های معطوف به دستکاری‌های ذهنیِ مخاطب، همگی به دنبال القای این دروغ هستند که نظام جمهوری اسلامی، ریشه در عامّۀ مردم ندارد و فقط در مقام خطابه‌خوانی و تهییج و تحریک، شعار می‌دهد و از جان و زندگی مردم، هزینه می‌کند، اما خودش از میدان و مواجهه و واقعیّت‌های سخت و مخاطره‌انگیز، گریزان است. 🔹 [دوّم]. اما اینک، رهبر انقلاب در لحظه‌هایی که ایران، آشکارا از طرف دولت صهیونیستی، تهدید به حملۀ نظامی شده و برای این حمله می‌توان فرض‌های مختلفی در نظر گرفت، فردا به نماز جمعۀ تهران می‌آید و در وسط میدان و در میان مردم، با آنها سخن می‌گوید. این کنش در عالَم سیاستِ غربی که آمیخته به مصلحت‌سنجی و محافظه‌کاری و خودخواهی است، معنایی ندارد و موجّه نیست. سیاست‌مداران، جانِ خویش را به معرکه نمی‌آورند و با وجودِ خویش، استدلال‌ها و گفته‌ها و آرمان‌های‌شان را اثبات نمی‌کنند، بلکه قدمی بیش از سخن و وعده برنمی‌دارند و از خویش، مایه نمی‌گذارند. اما آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان یک سیاست‌مدارِ انقلابی، که به گفتۀ خودش، انقلابی‌ست و نه دیپلمات، قواعد مواجهه و تقابل را تغییر داده و با آمدنش، عیار و اتقان گفته‌هایش را اثبات می‌کند. او بی‌واهمه و بی‌هراس، پا به میدان نهاده و می‌خواهد امنیت و شرافت و عزّت و استحکام و اطمینانِ ایران را به نمایش بگذارد و نشان بدهد که تمدّن غربی، تهی‌مایه و ازدست‌رفته و متزلزل است. اصل حضورِ میدانی و عینیِ وی، حامل این پیام تاریخی است که ایران، ایستاده و نمی‌خواهد در برابر هیچ فشاری، به عقب بازگردد و اندوخته‌ها و داشته‌هایش را به باد بدهد. کاری که این آمدن می‌کند، صد سخن نخواهد کرد. شاید غربی‌ها و صهیونیست‌ها، تحلیل آن کهنه‌دیپلماتِ ایرانیِ ترسان و لرزان را باور کرده‌اند و تصوّر می‌کنند که جامعۀ ایران، از از ایدئولوژیِ مقاومت بریده و حاکمیّت نیز جز شعار و خطابه و درشت‌گویی، مایه‌ای از خویش نخواهد گذاشت. به خطا رفته‌اند و از حقیقت انقلاب، دور افتاده‌اند. 🔹 [سوّم]. در سال‌های پایانی دهۀ هفتاد و زمانی که مشاجرات و مناقشات سیاسی در ایران به اوج رسیده بود و فشارها و تحمیل‌های غربی نیز شدّتِ آنچنانی یافته بودند، آیت‌الله خامنه‌ای تصریح کرد که اگر جبهۀ دشمن، فشار فراوان بر ما وارد آورد و قصد کند که انقلاب را برچیند، حادثۀ جنگ امام حسین علیه‌السلام رخ خواهد داد و نه حادثۀ صلح امام حسن علیه‌السلام. ایشان با این سخن، به دشمن فهماند که انقلاب، هیچ راهی برای بازگشت به گذشته باقی ننهاده و نیامده که عقب‌نشینی کند و برای ماندن صورتِ ظاهری از خویش، ارزش‌ها و غایاتش را روی میز معامله بگذارد، بلکه آمده تا بایستد و در این راه، مصلحت و محاسبه و مداهنه‌ای در میان نیست. در همین دوره بود که ایشان در همۀ دیدارهای خویش، چفیه بر گردن انداخت؛ پارچه‌ای که نمادِ ایستادگی و مقاومت و مبارزه و شهادت است و به‌مثابه یک آورده و سوغات فرهنگی، از دفاع مقدس به‌جا مانده است. این جلوه‌گریِ نمادین و رسانه‌ایِ ایشان، همچنان در جریان است و به این ترتیب، انقلاب نیز همچنان بر مدار منطقِ امام حسین علیه‌السلام در حرکت است و صلحی که حاصلش ازدست‌رفتن حاکمیّت اسلامِ سیاسی باشد، معنایی ندارد. پایان انقلاب، پایان خودِ ماست و میان این دو، جدایی و فاصله نخواهد افتاد. اگر بنا باشد که انقلاب از حرکت بازایستد و یا به ضدانقلاب تبدیل بشود، کربلای سال شصت‌ویک هجری تکرار خواهد شد و خون، سخن آخرِ ما را خواهد گفت. و این بسیار مهم است که در ارادۀ انقلابیِ رهبری که باید جامعه و امّت و را بسیج کند، کمترین خلل و خدشه‌ای وارد نشده و او از ایدئولوژی مقاومت، دست نکشیده است. جنگ امروز، جنگ اراده‌هاست و طرفی که اراده‌اش در برابر دشواری‌ها و چالش‌ها و تنگناها نمی‌بازد، فاتح معرکۀ نبرد تاریخی خواهد بود. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 پرچم‌های فرهنگیِ برافراشتۀ دشمن - ۱ ↩️ علوم انسانیِ غربی 🔻 اشاره: رهبر انقلاب در سخنرانی اخیر خویش گفتند رزمندگان ما در دفاع مقدس برای این‌که «پرچم دشمن» در مرزهای ما برافراشته نشود، جان خودشان را قربان کردند؛ امروز نمی‌شود ملّت ایران قبول کنند که همان پرچم‌ها به وسیلۀ افراد «نفوذی» یا «فریب‌خورده»، در داخل برافراشته شوند. پرچم «نفوذ فرهنگی» و «سبک زندگیِ دشمن»، نباید در داخل کشور و در دستگاه‌ها برافراشته بشود؛ باید مراقبت کرد و در این باره، همه موظّف هستند(آیت‌الله خامنه‌ای، در دیدار پیشکسوتان و فعّالان دفاع مقدّس، ۱۴۰۳/۷/۴). این چند عبارت، دربردارندۀ دلالت‌ها و اشارت‌های مهمی دربارۀ پرچم‌های فرهنگیِ دشمن است که به برخی از آنها می‌پردازیم. جا دارد در اینجا از این حقیقت تلخ نیز سخن بگوییم که محافل فکری و رسانه‌های ما، به‌شدّت تهی از چنین تدقیقات و تأمّلاتی هستند و این نکته‌ها، بسط و شرح نمی‌یابند و به‌سادگی فراموش می‌شوند. 🔹 [یکم]. نخستین و زیربنایی‌ترین پرچم فرهنگیِ دشمن، «علوم انسانیِ غربی» است که دهه‌هاست در مراکز دانشگاهی و حتی حوزویِ ما، تدریس و در واقع، ترجمه و تقلید و تکرار می‌شود و ما با این اقدام، تجدّد فرهنگی را در درون خویش، تولید و بازتولید می‌کنیم. علوم انسانیِ غربی، نه به این جهت که غربی است، بلکه به این دلیل که ماهیّت مادّی و سکولار دارد و حاصل اعراض از دین است، در برابر غایات انقلاب اسلامی قرار دارد و به همین دلیل نیز در همان سال‌های آغازین پیروزی انقلاب، امام خمینی در قالب انقلاب فرهنگی، در مخالفت با آن موضع‌گیری کردند. آموزشِ گستردۀ علوم انسانیِ تجدّدی در ایران پساانقلاب، انبوهی از دگراندیشان و التقاطی‌ها و تجدیدنظرطلبان را پدید آورده که ناشی از عدم‌عقلانیّت در نظام آموزش عالی است. بسیاری از دانشکده‌های علوم انسانی، در حال تهی‌کردن هویّت اسلامی و انقلابی از جامعه هستند و جامعۀ ایران، در حال رقیق‌شدن و کم‌مایه‌شدن است. ظرفیّت‌ها و بضاعت‌های گذشته، کاهش یافته‌اند و علوم انسانیِ تجدّدی، اینک در جان ما نشسته است. جریان اجتماعیِ تجدّد، فربه‌تر و فراخ‌تر شده است و با گردن‌کشی، به زیاده‌خواهی خیابانی رو آورده است. عجبا که ساختار آموزشیِ رسمی، با دست خویش در حال ایجاد و تثبیت هویّت‌ها و خودفهمی‌های ضد و معارض در جامعه است و به آینده‌ای که در آن، این بحران هویّتی و معنایی، متراکم و علاج‌ناپذیر خواهد شد، اندیشه نمی‌کند. 🔹 [دوّم]. دهه‌هاست که تولید علوم انسانیِ اسلامی به‌عنوان یک «طرح تمدّنی»، در تعلیق به سر می‌برد و نیمه‌کاره و ناتمام، رها شده است. شورای عالی انقلاب فرهنگی که باید به‌مثابه نیروی پیشران این طرح باشد، بسیار منفعل و سرگردان و ضعیف بوده و از عهدۀ اجرای آن برنیامده است. کاری که حدادعادل در شورای تحوّل به دست گرفت، در عمل، شکست خورده و به جایی نرسیده است. او از آغاز نیز انتخاب خوبی نبود؛ نه‌فقط او، بلکه دیگرانی نیز هستند که هر چند در متن این طرح نشانده شده‌اند، اما در باطن، اعتقادی به آن ندارند. بی آن‌که نقشۀ راه بنگارند، خط تولید را فعّال کرده‌اند؛ روشن است که حاصل این نسنجیده‌کاری چه خواهد شد. یک دهه است که هشدار و انذار داده شده، ولی در شورای عالی انقلاب فرهنگی، گوش شنوایی نیست. اعضای شورا نیز یا دچار تعارف و مداهنه هستند و یا با این طرح، همدلی حداکثری ندارند. شورای عالی انقلاب فرهنگی، هم وجه معرفتی‌اش را باخته و هم از انقلابی‌گری به محافظه‌کاری عبور کرده است. 🔹 [سوّم]. اندک اتّفاق‌های خوشایندی نیز که اکنون رخ می‌دهند، حاصل اراده‌های شخصی و غیررسمی هستند، نه برآمده از شورای عالی انقلاب فرهنگی. نیروهای فکریِ غیررسمی که در طلب علوم انسانیِ اسلامی هستند، با دشواری می‌کوشند تولید و تأمّل کنند، اما در حاشیه‌اند و قدرت و ساختار در اختیار دیگران است. مغزهای متفکّری که می‌توانند ره صدساله را یک‌شبه طی کنند و به پدران علوم انسانیِ اسلامی تبدیل بشوند، مهجور و منزوی‌اند و ضعفا و متوسطانِ بی‌خاصیّت و ساده‌اندیش، صدرنشین و در همه‌جا هستند. مسألۀ اصلی، اراده است که در ساختارهای رسمی نیست؛ بلکه در متفکّران غیررسمی است. البته اینان نیز زخم‌خورده‌اند و دچار دلسردی شده‌اند و احساس می‌کنند اگر قدمی بردارند، گرهی گشوده نمی‌شود. کارِ به‌تأخیرافتاده را کسی گردن نمی‌گیرد و همگان ترجیح می‌دهند که به دغدغه‌های روزمرّۀ خویش بپردازند و برافراشته‌بودن پرچم علوم انسانیِ تجدّدی را به رسمیّت بشناسند. اصحاب علوم انسانیِ تجدّدی، دانشگاه را به تسخیر خود درآورده‌اند و هیچ مخالفتی را برنمی‌تابند و مجال ساخت‌شکنیِ نظری نمی‌دهند. هر آنچه که باید رخ بدهد، در نهایت، در جغرافیاهای معرفتیِ غیررسمی رخ خواهد داد و دانشگاه، حکم مصرف‌کنندۀ آموزشی را خواهد داشت. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 پرچم‌های فرهنگیِ برافراشتۀ دشمن - ۲ ↩️ فضای مجازیِ غربی 🔹 [یکم]. پرچم فرهنگیِ دیگرِ دشمن که در داخل برافراشته شده، «فضای مجازیِ غربی» است که تا مغز استخوانِ ما نفوذ کرده و همۀ مناسبات فردی و اجتماعی ما را در اختیار و سیطرۀ خویش گرفته است. در کارگزاران نظام، همواره ادّعا کرده‌اند که باید این فضا، قانونمند باشد، اما در عمل، همچنان شاهد ولنگاری و هرج‌ومرجِ ارتباطی هستیم. کارگزاران نظام به‌جای این‌که در پی مدیریّت و مهار این فضای مؤثّر باشند، در رهاسازی آن و اصرار بر رفع نیمچه‌فیلترینگی که اکنون وجود دارد، گوی سبقت را از یکدیگر ربوده‌اند. صدای تحرّک و اقدامی از شورای عالی فضای مجازی نیز شنیده نمی‌شود و این شورا در وادادگی و خمودگی به سر می‌برد و شبکه‌های اجتماعیِ غربی نیز در سایۀ این انفعال و سردی و بی‌اهتمامی، در حال بلعیدن هویّت فرهنگیِ جامعۀ ایران هستند. تلخ‌تر این‌که از جمله مضمون‌های تبلیغیِ رئیس‌جمهور کنونی، رفع فیلترینگ بود و اینک دولتش در پی اجرای چنین کاری است. البته در این باره، تفاوتی میان اصول‌گرا و اصلاح‌طلب نیست؛ هر دو، چون تمنّای تداوم قدرت دارند، ذائقۀ اجتماعیِ ساخته‌شده را مبنا قرار می‌دهند و نه مصالح عالیِ معنوی و هویّتی را. در محاسبات و معادلات این دو جریان سیاسی، حقایق هویّتی و فرهنگی رنگ باخته‌اند و منفعت و قدرت، حرف اوّل را می‌زند. 🔹 [دوّم]. در تمام «فتنه‌ها» و «آشوب‌ها» و «اغتشاش‌ها»ی دهۀ اخیر، همواره جمهوری اسلامی از سوی شبکه‌های اجتماعیِ غربی، ضربه‌ها و لطمه‌های اساسی خورده و بدنۀ اجتماعی‌اش، تضعیف شده است، اما کارگزاران آن، همچنان سودای گشایش و رهاسازی دارند؛ با این استدلال که اینک دیگر در موقعیّت چالش و بحران سیاسی نیستیم. روشن است که چندی بعد از رهاسازی، دوباره و چندباره، از همان سوراخ گزیده خواهیم شد و آتش تنش و بحران، از همان «سرزمینِ رهاشده»، برخواهد خواست، اما متأسّفانه سطح فهم و تحلیلِ برخی از کارگزاران نظام، آنچنان نازل و سیاست‌زده و روزمرّه است که گمان می‌کنند به صرف آرام‌شدن موقعیّت، باید شبکه‌های اجتماعیِ غربی را رها کرد. این موقعیّت، موقتی است و چندی بعد، باز هم آتش کج‌روایت‌ها به جان جامعۀ ایران خواهد افتاد و بحران سیاسی خواهد آفرید. جمهوری اسلامی در این «چرخۀ باطل»، گرفتار شده و تنها راهی که از سوی کارگزارانش اعلام می‌شود، رفع فیلترینگ است. فارغ از جنبۀ اغتشاشی و شورشی، بخش اصلیِ کار دشمن عبارت است از استحالۀ فرهنگی و مسخ هویّتی. این امر، اغلب پنهان هست، هرچند خود را در ماجرای کشف حجاب و برهنگی، نمایان کرد و نشان داد در طول دهۀ نود، شبکه‌های اجتماعیِ غربی با ذهنیّت جامعۀ ایران چه کردند و چه تغییراتی را پدید آوردند. بخش عمدۀ تغییر، «اغتشاش هویّتی» است و روزانه جریان دارد؛ درحالی‌که کارگزاران نظام، تنها نگران «اغتشاش خیابانی» هستند و به محض برطرف‌شدن آن، از گشایش فضای مجازیِ غربی دفاع می‌کنند. 🔹 [سوّم]. بعید نیست که اگر این‌بار، آتش‌زیرخاکستر سربرآورد و بخش‌هایی از جامعه، تحریک و تهییج شدند، دیگر روح‌الله و آرمانی در میان نباشند که بر سرِ جان خویش در خیابان، قمار عاشقانه کنند. نوعی سرخوردگی و دلسردی در انقلابی‌های اصیل و غیررسمی پدید آمده که به‌آسانی، علاج نخواهد شد؛ هرچند نشانه‌ای بر این‌که کارگزاران نظام، متنبّه شده و در پی علاج هستند نیز دیده نمی‌شود. جبهه و جریان اصیلِ انقلاب، با کارگزاران نظام، اتمام حجّت کرده و تهدیدهای مهلکِ فضای مجازیِ غربی را بازگفته است. مسئولیّت و هزینۀ آنچه که در آینده رخ خواهد داد، بر عهدۀ مدیران حاکمیّت است و اینان باید در صورت هرگونه تنش و تلاطم، خودشان در برابر موجِ اجتماعیِ فریب‌خورده و برانگیخته‌شده، بایستند. کارگزاران نظام نباید به گونه‌ای رفتار کنند که نیروهای مؤمن و انقلابی، حس بیگانگی و تضاد با آنها بیابند و بپندارند که دیگر، نماینده‌ای در حاکمیّت ندارند. در تعلیق نهادن آرمان‌های فرهنگیِ انقلاب و ملاحظۀ جریان اجتماعیِ تجدّد را کردن و در برابر سیر فساد و پرده‌دری و هتاکی اجتماعی، طریق خاموشی و انفعال و وعده‌پراکنی را در پی گرفتن، راه به جایی نخواهد برد و شکاف و گسست را بیشتر خواهد کرد. از یک سو، جریان انقلابی به درون جهانِ آرمانی خویش فرو خواهد رفت و از جامعه و حاکمیّت، فاصله خواهد گرفت، و از سوی دیگر، جریان متجدّد به دلیل اهمال‌ها و سستی‌های حاکمیّتی، جسارت بیشتری برای بیان خویشتنِ فرهنگی‌اش خواهد یافت؛ چنان‌که امروز در خیابان‌های اصلیِ پایتخت جمهوری اسلامی، صحنه‌هایی از ولنگاری و اباحه‌گری و کشف حجاب و برهنگی را مشاهده می‌کنیم که در خواب و خیال نیز تصوّر نمی‌کردیم به چنین درّه‌ای پرتاب بشویم. کارگزاران نظام، فرهنگ اسلامی و انقلابی را به شبکه‌های اجتماعیِ غربی باختند. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 تجلّی خویشتن انقلابی: ↩️ تداوم حیاتِ ظرفیتِ اجتماعی 🔹 [یکم]. آنچه که در نماز جمعه‌ی تهران اتّفاق افتاد، رخ‌نماییِ تفاخرآمیزِ بدنه‌ی اجتماعیِ انقلاب بود. موج خروشان و گسترده‌ای از مردم، آمده بودند که پایان و کرانه نداشتند.‌ هیچ جایی از مصلّا، خالی از جمعیّتِ متراکم نبود. فوران موج انسانی، حیرت‌آور بود. قدرت بسیج‌گری، همچنان وجود دارد و این‌همه، به اعتبار قدسی و وزانت معنویِ آیت‌الله خامنه‌ای در نظر و دل مردم بازمی‌گردد. یک نیروی مرکزی، همگان را برانگیخته و به عرصه سوق داده بود و آن، همین شخصیّت عظیمِ تاریخی بود.‌ او به‌عنوان امام جامعه، از آنچنان کشش و‌ جذبه‌ای برخوردار است که می‌تواند از امّت، یک تشکّل مقاومتیِ تاریخی بیافریند. 🔹 [دوّم]. امروز نیز همچون گذشته، یکی از درخشش‌های اجتماعیِ انقلاب را دیدیم؛ جوشش و جریانی که در متن یک چالشِ نظامی و امنیّتی تحقّق یافت و اطمینان و اراده و ماهیتِ خویش را آشکار ساخت. هرچه که هست، خطّ تاریخیِ انقلاب در مواجهه با دشواری‌ها و تنگناها، تمام نمی‌شود و چشمه‌ی بسیجِ اجتماعیِ آن، خشک نمی‌شود. امروز، اقیانوسی از جماعتِ حماسی، جلوه‌گری کرد، درحالی‌که هیچ‌یک از دولت‌های غربی، توانایی پدید آوردن چنین خیزشی را ندارند؛ چه رسد به دولتِ صهیونیستی که به‌جای ملّتِ ریشه‌دار، مهاجرانِ آواره دارد و ساختگی و پوشالی است. از این ظرفیّت‌ِ اجتماعی که مزیّت و فضیلت ما نسبت به غرب است، کارهای بزرگ و تاریخی برمی‌آید. 🔹 [سوّم]. مانند همیشه، تحلیل‌گرانی برمی‌آشوبند و اعتراض می‌کنند که چنین اجتماعاتی، نشانگر همه‌ی جامعه‌‌ی ایران نیست. من نیز ادعا نکردم که در جامعه‌‌ی ایران، هیچ لایه‌ی متفاوتی وجود ندارد و همه، این‌گونه هستند، بلکه سخنم معطوف به لایه‌ی فعّال و زنده و مؤثّر و متعهّد است. آری، لایه یا لایه‌هایی نیز هستند که سر در لاک زندگیِ شخصیِ خویش فروبرده‌اند و جز به خود نمی‌اندیشند و با عالَم تجدّد، هم‌داستان و هم‌فکر هستند. اما مگر باید از جامعه، توقّع هماهنگی و همراهی مطلق داشت و معیار را یکدستی محض دانست؟! تنوّع و تکثّر، حقیقت دارد، اما چنین لایه‌هایی، مؤثر و میدان‌دار نیستند و از دغدغه‌ها و علایق شخصی‌شان پا فراتر نمی‌گذارند.‌ ازاین‌رو، مبدأ هیچ تحوّل و جنبشی نبوده و نیستند؛ چنان‌که در اصل وقوع انقلاب نیز حاشیه‌نشین و نظاره‌گر و بی‌تفاوت بودند و در دفاع مقدّس نیز قدم از قدم برنداشتند.‌ اینان، کمّیّت خنثی هستند و نه کیفیّت کنشگر. تاریخ را آنانی می‌سازند که میل به مقاومت و ایستادن و از خود گذشتن دارند، نه سیاهه‌‌های عددیِ منفعل. 🔹 [چهارم]. در اینجا باید بر این خصوصیت نظمِ سیاسیِ شیعی، بیشتر تأکید ورزید؛ اینکه فقط‌وفقط یک شخصیّت قدسی، در مرکز قدرت می‌نشیند و اوست که قوّه‌ها و استعدادهای اجتماعی را به فعلیّت و تحقّق می‌رساند و نیروها را در یک جهت، مجتمع می‌سازد. امّت بدون امام، امّت است، یعنی مبتنی بر میل به سوی یک معنا و غایت مشترک است، اما این هویّت در مقام عمل و عین، بضاعت چندانی برای پیشروی ندارد. حال چنانچه امام به امّت افزوده شود، امّت به سوی عینیّت‌ها ‌و فعلیّت‌ها سیر می‌کند و قدرت استقرارِ ساختاری و حاکمیّتی می‌یابد. همچنان‌که رسول الهی، واسطه‌ی فیض است و میان عالَم محسوس و عالم ملکوت، در آمدوشد است، امام نیز مجرای خیرات عینی و برکات عملی است؛ چنان‌که حتی حضورش در نماز جمعه - به‌مثابه میدانی عینی و مماس با مردم - این‌چنین نافذ و مؤثر است و موجبات تقویت و احیا و بازتولید را فراهم می‌کند. اکنون در هیچ‌یک از جوامع اسلامی، چنین وضعی حاکم نیست و ایران از این جهت، منزلت منحصربه‌فرد دارد. وجوه تمایز دیگر ایران، فرع بر این خصوصیت هستند. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 ارادۀ انقلابی، فن‌آوری، تاریخ جدید: ↩️ موشک فراصوت به‌مثابه صُنع رهایی‌بخش 🔹 [یکم]. تولّد تاریخِ جدید از متن نزاع. اگر نگوییم همه، دست‌کم باید گفت بسیاری از تحوّلات بنیادینِ تاریخی، ریشه در منازعه‌ها و تقابل‌ها و جنگ داشته‌اند و از متن این‌چنین مواجهه‌هایی برخاسته‌اند. نظم‌های غالب و مسلّط، خواهان تعادل و ثبات هستند و از دگرگونی می‌گریزند تا وضع موجود را حفظ کنند، اما نیروهایی که در طرف مقابلِ تاریخِ غالب ایستاده‌اند و حس محرومیّت و فروبستگی دارند، تلاش می‌کنند تا این نظم منجمدشده و سرشار از توجیه‌های شبه‌معرفتی را در هم بریزند و طرحی نو در افکنند. اینجاست که به‌تدریج، ثبات و استقرار، رخت بر می‌بندد و رگه‌ها و نشان‌هایی از تحوّل نمایان می‌شوند. اگر این تضادها و اصطکاک‌ها در میان نبودند، چه‌بسا تاریخ، یک روند خطی و یکنواخت را تجربه می‌کرد و یک افق و نظم و وضع، همواره سیطره داشت. ازاین‌رو، کسانی‌که را که در طرف مقابلِ تاریخِ مستقر، ایستاده‌اند و به پیکرۀ آن ضربه وارد می‌کنند را باید نیروهای تاریخی انگاشت؛ نیروهایی که حرکت یکنواختِ تاریخ را دچار تکانه و تلاطم می‌کنند و امکان گذار تاریخی و طلوع تجربه‌های فربه و فراخِ متفاوت را فراهم می‌کنند. هرچه که هست، باید این چالش و تضاد را ستود و آن را یک زمینۀ گشاینده و پیش‌برنده قلمداد کرد که صفحه‌های جدیدی از تاریخ را نمایان می‌سازند. 🔹 [دوّم]. زبانِ ناگفتگوییِ گفتگو با عالَم تجدّد. ارادۀ عالَم تجدّد از جنسِ ارادۀ معطوف به قدرت است و این قدرت، نه‌فقط ماهیّت این‌جهانی دارد، بلکه غایتش استیلا است و می‌خواهد با تصرّف و تعدّد، خویش را جهانی سازد. ارادۀ معطوف به قدرت، جوهرۀ عالَم تجدّد است و این اراده، هیچ غیر و دیگری‌ای را برنمی‌تابد و چون میل به بی‌نهایت دارد، در هیچ نقطه‌ای از تمنّا و خواستن، متوقف نمی‌شود. از اراده‌ای بی‌مرز و زیاده‌خواه سخن می‌گوییم که در وادی نظر و سیاست، خویش را گفتگویی نشان می‌دهد، اما در مقام عمل و عین، از هیچ‌گونه تقابل سخت و انسان‌ستیزانه‌ای برای استیلا فروگذار نمی‌کند. ازاین‌رو، نباید از تمدّنی که همۀ هویّت خویش را بر چنین اراده‌ای استوار کرده است، توقع گفتگو داشت و به وعده‌ها و گفته‌ها و تعهدهایش دلخوش کرد. عالَم تجدّد، هر لحظه احساس کند که دست برتر از آنش است و می‌تواند خویش را غالب و مسلّط گرداند، به‌آسانی همۀ آنچه را که بر زبان جاری ساخته، زیر پا می‌گذارد و زبانِ قدرت را پیش می‌گیرد. گفتگو، نمای بیرونی و ظاهریِ عالَم تجدّد برای فریفتن و اغوای کسانی است که از مواجهه و چالش و رویارویی و جنگ گریزانند و می‌خواهند دستاویزی برای اعتماد خویش بیابند. در برابر عالَم تجدّد، باید زبانِ قدرت را در پیش گرفت و نه زبانِ گفتگو را. گفتگو با اراده‌ای که قدرت را می‌پرستد، فقط در جایی معنا دارد که در مرحلۀ قبل، قدرت فزون‌تر یا مساوی با وی به دست آمده باشد. 🔹 [سوّم]. فن‌آوری و فروپاشی ارادۀ استیلاطلب. انقلاب ایران، دو عنصر را در کنار یکدیگر نشانده است: یکی ارادۀ انقلابی که تحوّل را می‌طلبد و نمی‌خواهد ذیلِ تاریخ غرب، تعریف شود؛ و دیگری، امکان‌هایی که این اراده را تحقّق‌یافتنی کرده‌اند. این اراده، از آرمان‌شهری حکایت می‌کند که در پی تاریخِ معنوی است و حیات دینی را می‌ستاید، اما روشن است که عبور از نظم مسلّط که ماهیّت تکنیکی دارد، محتاج بهره‌گیری از قوّه‌هایی است که نظیر و معادل آن باشند. بدین‌جهت، باید یکی از مصداق‌های عنصر دوّم را فن‌آوری دانست؛ یک امکانِ مادّی و صناعی که به خدمت غایات و مقصد قدسی گمارده شده و برخلاف تمدّن غربی، در این تجربۀ تمدّنی متفاوت، استیلا را در دستورکار خویش قرار نداده است. اگر عالَم تجدّد، برآمده از ارادۀ معطوف به قدرت است، عالَم اسلامی، ارادۀ معطوف به دیانت را می‌طلبد و هدفش از نزاع و اقتدار ساختاری و گشودگی‌های تمدّنی، جز زمینه‌سازی برای تحقّق ارادۀ تشریعیِ الهی نیست. وجوه ارزش‌گذارانۀ فن‌آوری، در میدانِ نسبتی که انسان با آن برقرار می‌کند، معنا و ظهور می‌یابد و انسان نیز در اراده‌اش، صورت‌بندی می‌شود. این ارادۀ پیشینیِ انسان است که نسبتِ او را با جهان صناعی، قوام می‌بخشد و به این ترتیب، موجبات ظهورِ شکل خاصی از تمدّن و عالَم فراهم می‌شود. در زیست‌جهانی که ارادۀ معطوف به قدرت، غالب است و جولان می‌دهد، ساخته‌های جهان صناعی، سوگیری سلطه‌ای و استیلاطلبانه می‌یابند و جهان انسانی را به نفع لایه‌های خاصی از انسان، منهدم می‌کنند؛ چنانکه در تجربۀ تمدّن غربی، مشاهده کردیم که چه آتش‌ها برافروخته شد و چگونه فن‌‌آوری، سایۀ استعمار را بر سرِ دیگری‌های بیرون از این افق تاریخی، گسترانید. اما موشک‌های فراصوت ایران، امروز به دالانِ صناعیِ رهایی‌بخش تبدیل شده است و عالَم اسلامیِ ماتم‌زده را، این‌گونه به وجد می‌آورد. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 بی‌معنایی شکست در منطق مؤمنانه: شهادت و فضیلت عقل سرخ 🔹 [یکم]. انقلاب اسلامی ایران، از آغاز تاکنون همواره مفاهیم و منطق‌هایی را بیان کرده که در ذیل تفکّر غربی، فهم‌شدنی و موجّه نیستند و ازاین‌رو، کوشش‌های وابسته به علم اجتماعیِ تجدّدی برای عرضۀ توضیح‌های نظری و روایت‌های واقع‌گرایانه از عالَم این انقلاب، ناکام مانده است. این قبیل ناتوانایی‌های معرفتی در مقام شناخت یک واقعیّت تاریخیِ متمایز با اقتضاهای عالَم تجدّد، کمتر به اظهار عجز و ضعف علمی انجامیده و بیشتر این سمت‌وسو انتخاب شد که جامعه و انقلاب ایران، واقعیّت‌های نابهنجار و نامعقول و تصادفی معرفی شوند و به این واسطه، فقر نظریه به کژتابی واقعیّت نسبت داده شده است. علم اجتماعیِ تجدّدی، در آنجا که نتواند برای موضوع خویش، تحلیل بیافریند و گرفتار ماهیّت معمایی آن شود، بی‌درنگ به سراغ انهدام موضوع و ملامت و تخطئۀ آن می‌رود تا نشان بدهد که خودش، کفایت نظری دارد و اشکال از واقعیّت است که از نظم نظری می‌گریزد. از این جمله، مفهوم «شهادت» است که در مواجهۀ نخست، با مفاهیمی نچسب و ناتوان همچون ایدئولوژی‌زدگی و ماجراجویی و کنش عاطفی و ... تخریب می‌شود و به این ترتیب، امکان فهم آن زدوده می‌شود. یک تفسیر دیگر از مفهوم شهادت نیز که در پاره‌ای از ادبیات علوم اجتماعیِ تجدّدی به چشم می‌خورد این است که شهادت، دستاویزی برای توجیه شکست است؛ یعنی هنگامی‌که جریان انقلابی در رسیدن به هدف‌های خویش، ناکام می‌ماند و بخشی از نیروهای خود را از دست می‌دهد، پای مفهوم شهادت را به میان می‌کشد تا هم سستیِ تدبیرها و طرح‌های خود را توجیه کند و هم برای تداوم بسیج انقلابی و ایدئولوژی مقاومت، امید و انگیزه تولید نماید. 🔹 [دوّم]. اما حقیقت این است که مفهوم شهادت، نه برساختۀ انقلاب ایران است و نه توجیهی دینی برای انکار شکست عملی. مفهوم شهادت، ریشه در تفکّر قرآنی دارد؛ چنان‌که در قرآن کریم، وعده داده شده است که مسلمانان در پایان نبرد، به یکی از دو حُسن دست خواهند یافت؛ یا پیروزی در جنگ و یا شهادت. این‌که جنگ، محتاج طرح و تدبیر است و باید برای پیروزی، عقلانیّت را به کار گرفت و تجربه اندوخت و بر سرِ جان و حیات انسان‌ها، اهمال نکرد، همگی صواب هستند و در هیچ‌یک، جای تردید نیست، اما در عین حال، روشن است که صحنۀ جنگ، صحنۀ مرگ و زندگی است و خواه‌ناخواه، کسانی در این معرکه، جان خود را از دست خواهند داد. اینجاست که مفهوم شهادت، توضیحی را دربارۀ این امکان فراهم می‌کند و حتی شهادت را نیز می‌ستاید و آن را فضیلت و کامیابی می‌شمارد. پس مفهوم شهادت، هرگز به معنی طرد و انکار نقشه و طرح نیست و نباید شکست‌ها را نادیده انگاشت و به‌عنوان این‌که شهادت، فضیلت است، از آنها استقبال کرد، بلکه به معنی این است که اگر پیروزی ظاهری به دست نیامد، به دلیل این‌که جنگ ما، جنگ معطوف به حقّ و خیر و صلاح و دین بوده، کشته‌شدن در آن نیز پیروزی است و به این معنا، شکست در آن راه ندارد. جنگ برای خدا، جنگ برای نفسانیّت‌ها و خودخواهی‌ها و افزون‌طلبی‌ها نیست که اگر توفیق ظاهری و مادّی حاصل نشد و مرگ در آغوش کشیده شد، همه‌چیز از دست رفته باشد. 🔹 [سوّم]. منطق فضیلت شهادت، برخاسته از منطق «ما مأمور به تکلیف هستیم و نه نتیجه» است. آری، باید نتیجه را محاسبه کرد و فرض‌ها و فرصت‌ها و چالش‌ها را دید و دربارۀ آنها تأمّل کرد، اما حقیقت این است که وصول قطعی به نتیجه، در اختیار ما نیست و شاید با وجود همۀ پیش‌بینی‌ها و گمانه‌های ما، نتیجۀ اراده‌شده به دست نیامد. دراین‌حال، نباید ناامید شد و حسرت خورد؛ چون به تکلیف، عمل شده است و انجام تکلیف، خودش کمال و فضیلت است. انجام تکلیف، همواره با پیروی ظاهری همراه نیست، بلکه گاه، به شهادت می‌انجامد و نتیجۀ مادّی و ظاهری، تحقّق نمی‌یابد. اینجاست که سخن از شهادت به میان می‌آید و شهادت، یکی از دو حُسن معرفی می‌شود. در جریان انقلاب اسلامی، برخی صاحب‌نظران به امام خمینی هشدار می‌دادند که وقوع انقلاب، قطعی نیست و ادامۀ بسیج انقلابی، فایده‌ای ندارد. امام خمینی نیز در پاسخ به آنها می‌گفت نشانه‌ها و نمودها، حاکی از این هستند که انقلاب، پیروز خواهد شد، اما بر فرض هم که چنین نشد و شهادت نصیب ما شد، همچون واقعۀ جنگ صفین و جنگ کربلا، از آنجا که به تکلیف خود عمل کرده‌ایم، در حقیقت و از جنبۀ معنوی، پیروز هستیم. ایشان در پایان جنگ تحمیلی نیز که کسانی، احساس شکست می‌کردند همین منطق را تکرار کرد. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 فرداهایی که خواهند رسید ✍️ 🔹[یکم]. روشن است که دیر یا زود، صهیونیست‌ها به ما پاسخ خواهند داد ولی این پاسخ به گونه‌ای صورت‌بندی می‌شود که پاسخ متقابل ما، چندان مشروعیت نداشته باشد. و این از تسلط صهیونیست‌ها به جنگ شناختی است که تا بتوانند جنبۀ فکری و روانی را بر عملیات خود غالب کنند. این چرخه، متوقف نخواهد شد و ما وارد دوره‌ای شده‌ایم که نوعی «شبه‌جنگِ مهارشدۀ فرسایشیِ فزاینده» است. این تاریخ، دربردارندۀ برآمدن ما و برافتادن آنهاست و در این حال، روشن است که چنین نزاعی، رخ خواهد داد و سرنوشت تاریخ به آن وابسته خواهد بود. ما باید تجهیزات جنگ شناختی را تدارک کنیم و جبهۀ فکری و رسانه‌ای تشکیل بدهیم تا به عملیات نظامی، ضمیمه بشود. 🔹[دوم]. جامعۀ ما نیز می‌داند که چنین دوره‌ای را پیش رو دارد و از این نظر، آماده است و می‌داند که این شرایط، «قهری» و «اجتناب‌ناپذیر» است. ما آغاز نکردیم و نمی‌توانیم تعدّی دشمن را نیز بی‌پاسخ بگذاریم. البته بخش اندکی از جامعه، همراه نیست و این نشان‌دهندۀ ازدست‌رفتن پاره‌ای از بدنۀ اجتماعی، حتی دربارۀ مسألۀ بسیار بدیهی و روشنی همچون رژیم صهیونیستی است. خوشبختانه به صورت پیش‌دستانه، مقداری «ادبیات جنگ» توسط نیروهای انقلابی در این مدت تولید شد و از این جهت، بخش منفعل جامعه، دیگر دچار «شوک» و «هیجان انفجاری» نخواهد شد. تولید این ادبیات، به ‌معنی آن نبود که نیروهای انقلابی، خواهان جنگ هستند، بلکه در واقع، نوعی «رجزخوانی» کردند که هم کارکرد بیرونی داشت و هم کارکرد درونی. از این نظر، بخش ناهمراه جامعه، تا حدی آماده شده است که موقعیّت‌های فروتر از جنگ را تحمل کند. ما در همان آغاز، به سراغ سطر آخر رفتیم تا نشان بدهیم که پروا و هراسی نداریم و ارادۀ تاریخی‌مان دچار تزلزل نشده است. این انتخاب درست، قوّت قلب و اطمینان درونی در جامعه ایجاد کرد. 🔹[سوم]. پاسخ صهیونیست‌ها به ما، چه‌بسا موفق باشد. در این حال، این عملیات کامیاب، به معنی پیروزی آنها نیست، چون در این نوع، پیروزی معنی ندارد و دو طرف، فقط در یک روند فزاینده، پیش خواهند رفت. در این چهارچوب، شکست به معنی «پاسخ‌ندادن» است، اما «پاسخ موفق» به معنی پیروزی نیست. ازاین‌رو، پاسخ متقابل ما هرگز نباید با تأخیر همراه باشد. تأخیر پاسخ در این نوع، پیام ضعف ارسال می‌کند و از این نظر، جامعه نیز خود را می‌بازد. نباید به دلیل تأخیر، جامعه را دچار توهم بی‌قدرتی و ضعف کرد. جامعه در ضرورت پاسخ ما تردیدی ندارد، اما به احتمال قوی در نتیجۀ نهایی و پایان این چرخه، پرسش دارد. ما باید بکوشیم که در جایی، این چرخه را متوقف کنیم، وگرنه فرسایشی‌شدن این شبه‌جنگ، به نفع ما نیست. بخشی از جامعه، همراهی چندانی ندارند و بخش دیگر نیز که گرفتار دشواری‌های معیشتی هستند، خسته خواهند شد. پس باید پاسخِ «فلج‌کننده» و «مرعوب‌گر» تدارک دید که در حکم «نقطۀ پایان» باشد. 🔹[چهارم]. مهم‌ترین کاری که نظام در این شرایط می‌تواند انجام بدهد، ایجاد ثبات و تعادل اقتصادی است. هر گونه تکانه و تنشی در این موقعیت، ممکن است بخش ناهمراهِ جامعه را در برابر حاکمیّت قرار بدهد. بخش بزرگ جامعه، مشکل ایدئولوژیک ندارد و تنها ناخرسند از تنگناهای معیشتی است. اگر این معضله تا حدی برطرف شود و نسبت به جامعه، حملۀ اقتصادی نشود، از حمله‌های نظامی، کاری ساخته نیست. اینک روشن شده است صهیونیسم در شرق‌آسیا، نفس‌های آخر را می‌کشد و داستانش به سطر آخر نزدیک شده است. ما باید نگران درون باشیم که مبادا ندانم‌کاری‌های اقتصادی و فقدان برنامه و رهاسازی سفرۀ مردم، کار را دشوار کند. 🔹[پنجم]. همچنین برخلاف تصوّر و القای اصحاب وفاقِ عمل‌گرایانه و نامعرفتی، هرگز این‌چنین نیست که وادادگی نسبت به «خطوط قرمزِ فرهنگی»، موجبات وفاق داخلی را در برابر دشمن خارجی فراهم خواهد کرد. این سیاست، نتیجۀ معکوس خواهد داد و به معنی انفعال و احساس ضعفِ جمهوری اسلامی، تعبیر خواهد شد. جمهوری اسلامی باید نشان بدهد که هم در داخل و هم در خارج، مقتدر و قوی و بانشاط است و بر سر هیچ‌یک از خطوط قرمزش، معامله نمی‌کند؛ چه در «سیاست خارجی» و چه در «فرهنگ». جبهۀ متّحدِ داخلی که بخواهد بر اساس رهاسازی شبکه‌های اجتماعیِ غربی و حجاب شکل بگیرد، بر سر مسألۀ فلسطین نیز معامله و عقب‌نشینی خواهد کرد. چنین نیست که «زنجیرۀ تساهل»، محدود به فرهنگ باشد، بلکه در سیاست خارجی، جلوه‌گری بیشتری خواهد داشت. پس باید به صورت همزمان، نسبت به همۀ خطوط قرمز، حسّاس و غیور بود و از بخشی به نفع بخش دیگر، عبور نکرد. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 ملّت یا امّت؟ - بخش ۱ ↩️ معقولیّت طراحی‌ تمدّنی ✍️ 🔹 [یکم]. از دورۀ واگرایی‌های دهۀ هفتاد به این سو، جریان روشنفکریِ سکولار همواره این روایت را از انقلاب ارائه کرده است که در منطق هویّتی آن، «امّت» بر «ملّت» ترجیح دارد، به این معنی که انقلاب، امّت اسلامی را بر ایران ترجیح می‌دهد و نگاهش به بیرون است و ایران را به‌مثابه مقدّمه و بستر برای وصول به غایات امّتی و فراملّی‌اش می‌انگارد. به‌این‌ترتیب، منافع ملّی در سایۀ نگاه ایدئولوژیک انقلاب، رنگ باخته است و بضاعت‌‍‌ها و سرمایه‌های ایران، مصرف ساختن و پرداختن هندسۀ امّت اسلامی شده است. در این مدّت، مفاهیم و دوگانه‌های مختلفی نیز از طرف این جریان برای توجیه سخنان‌شان عرضه شد، از جمله نگاه ایدئولوژیک به سیاست خارجی، ماجراجویی، قهر با جهان، فلسطینی‌تر از فلسطینی‌ها نباشیم، آرمان‌خواهی کور و ... . اینان حتی بر این باور هستند که قانون اساسی نیز دچار دوگانگی میان ملّت و امّت است و نتواسته موضع خود را مشخص کند و نشان بدهد که سمت‌وسوی سیاست در ایران چیست. گذار از انقلاب اسلامی به نظام اسلامی، اندیشه‌ای بوده که از سوی همین نیروها بیان شد تا نشان داده شود که نباید در اقتضاهای خاصِ وضع انقلابی یا دهۀ شصت، محدود و متوقف ماند و ادعاهای جهان‌شمول و عام را مطرح کرد و خود را گرفتار چالش‌های بیرونی نمود. این در حالی است که نظریۀ نظامِ انقلابی، میان آرمان‌خواهی انقلابی که بر تغییر و جوشش و حرکت و خیزش دلالت دارد و ثبات و نظم و تعادل و نهاد، جمع برقرار کرد. بااین‌حال، همچنان کوشیده می‌شود از طریق دوگانه‌سازی میان ملّت و امّت، اندیشۀ مقاومت به حاشیه رانده شود و انقلاب، به مرزهای ملّی محدود شود. در واقع، انگیزۀ نیروهای سکولار از حسّاسیّت نسبت به منافع ملّی و امر ملّی، اعتبارزدایی از «سیاست مقاومت» است، و این، نقطۀ مشترک میان متفکّران غربی و سکولارهای وطنی است. برای فرسودن و زدودن سیاست مقاومت، هیچ روایتی بهتر از این نیست که گفته شود در اثر این سیاست، منافع ملّی از دست رفته است. 🔹 [دوّم]. ازآنجاکه این ادبیات، ریشه در روایت برخی تحلیل‌گران غربی از ایران دارد و جریان روشنفکریِ سکولار نیز آن را تکرار می‌کنند، باید به این واقعیّت توجه کرد که دولت‌ها و جوامع غربی نیز ذیل یک عالَم مشترکِ تاریخی و هویّتی قرار دارند که «تمدّن غربی» یا «عالَم تجدّد» خوانده می‌شود و بر این اساس، نوعی حس پیوند و اتّصال میان آنها برقرار است. وقتی از تمدّن غربی سخن می‌گوییم، به واقعیّتی فراتر از دولت‌ها و جوامع غربی اشاره می‌کنیم که حاصل درهم‌تنیده‌شدن مجموعۀ آنهاست؛ چنان‌که در عمل نیز مشاهده می‌کنیم علم و سیاست و فرهنگ و اقتصاد و ... در میان این دولت‌ها و جوامع، مشترک و مشابه است. این هم‌گرایی و هم‌بودگی ناشی از همان افق تاریخی و هویّتیِ مشترک است که یک عالَم مستقل و جهان متمایز پدید آورده است. این عالَم مشترک در ادبیات غربی، تمدّن غربی خوانده می‌شود و نه‌فقط ملامت و مذمت نمی‌شود، بلکه از سوی ما، ستوده نیز می‌شود. اما وقتی همین مسأله دربارۀ دولت و جوامع اسلامی مطرح می‌شود و اراده‌ای شکل می‌گیرد که در قالب مفاهیمی همچون بیداری اسلامی و مقاومت و عمق راهبردی، امّت و ...، «کلّیّت اسلامی» صورت‌بندی شود و تمدّن اسلامی پدید آید، اعتراض و مخالف‌خوانی نیروهای سکولار آغاز می‌شود و این سیاست، به معنی نادیده‌انگاشتن منافع ملّی تفسیر می‌گردد. در تجربۀ غربی، درافکندن طرح کلّیّت تجدّدی، متعارض با منافع ملّیِ جوامع غربی تصویر نمی‌شود، اما در اینجا، معیار پیشین کنار نهاده می‌شود و «طرح تمدّنی»، ناسازگار با «طرح ملّی» قلمداد می‌شود. روایت صواب و واقع‌نما این است که طرح تمدّنی، مکمّل و متمّم طرح ملّی است و می‌تواند ظرفیّت‌ها و ذخایر آن را بارور سازد و به آن اقتدار ببخشد. اگر ما امروز در برابر تمدّن غربی، با دشواری‌ها و تنگناها مواجه هستیم، به این دلیل است که در مقابل یک «دولت ملّی»، با یک «مجموعۀ تمدّنی» روبرو شده‌ایم و روشن است که تمدّن، توان مواجهۀ چالشی با دولت- ملّت را دارد و می‌تواند نسبت به آن، موانع بزرگی ایجاد کند. ما برای رویارویی مؤثّر و کامیاب با تمدّن غربی، چاره‌ای جز تمدّن‌سازی نداریم و تمدّن نیز متوقف بر امّت است. اگر «امّت»، اشاره به لایۀ اجتماعی دارد و جوامع را به یکدیگر متّصل می‌کند و آنها را از لحاظ هویّتی و معنایی، در کنار یکدیگر می‌نشاند، «تمدّن» در مرحلۀ بعد، نظامات اجتماعی و ساختارهای رسمی را در سطحی فراتر و گسترده‌تر، یکپارچه و همگون می‌کند و عالی‌ترین درجه از اجتماع انسانی را شکل می‌دهد. 👇 ☫ @sardabir313
🚨 رسانۀ ملّی و مخاطبانش: ↩️ آنچه که لیبرال‌ها نمی‌گویند ✍️ 🔹 [یکم]. گمان می‌کنم اینک بتوان با قاطعیّت گفت که مسأله‌شدگیِ رسانۀ ملّی در ذهنیّت جریان لیبرال و رسانه‌هایش، کمترین ارتباطی با بدنۀ اجتماعی و مخاطبان این رسانه ندارد و غرض، معادلۀ سیاسی و معطوف به قدرت است که این جریان از تصریح به آن هراس دارد. هر از چندی، رسانه‌های وابسته به جریان لیبرال، به اعداد و ارقامی که به نام نظرسنجی منتشر می‌شوند، استناد می‌کنند و مدعی می‌شوند که رسانۀ ملّی در دورۀ مدیریّتی جدید، دچار افت و افول شده و مخاطبانش را به رسانه‌های رقیب باخته و این سیر نزولی، ادامه نیز خواهد یافت. آنان این‌گونه تحلیل می‌کنند که گردانندگان کنونیِ رسانۀ ملّی، نگاهی بسته و جزمی و محدود و اقلّی دارند و مجال تنوّع و تکثّر نمی‌دهند و مخاطبان خویش را تنها حزب‌اللهی‌ها تعریف کرده‌اند. ازاین‌رو، رسانۀ ملّی را دیگر نمی‌توان ملّی نامید، بلکه روند انحصاری و تنگ‌دامنه، آن را به رسانۀ خاص و اندک‌سالار و فروبسته تبدیل کرده است. در این نوشتۀ مختصر، می‌کوشم از این تحلیل پُربسامد اما غلط، رمزگشایی کنم. باید نشان داد که زیر پوست این قبیل تفاسیر و روایت‌ها چه می‌گذرد و برخی لایه‌های قدرت، چه در سر دارند که با سرنیزۀ اعداد موهوم، به جنگ روایتی رو آورده‌اند. 🔹[دوّم]. سال‌ها بود که در رسانۀ ملّی، جریان‌های بینابینی و محافظه‌کار و متعلّق به نسل دوّم انقلاب، قدرت را در اختیار خویش داشتند و رویش‌های جوانانه، اندک و ناچیز بودند و به چشم نمی‌آمدند. پس از بیانیۀ گام دوّم انقلاب و تصریح رهبر انقلاب به ضرورت جوان‌سازی حاکمیّت، ورق برگشت و بنا شد جوانان مؤمنِ انقلابی، عالی‌ترین سطوح مدیریّتی را تجربه کنند. بیش از هرجا، در رسانۀ ملّی چنین اتّفاقی رقم خورد؛ انتخاب وحید جلیلی به‌عنوان قائم‌مقام فرهنگیِ رسانۀ ملّی، آشکارا نشان از چرخش مدیریّتی داشت که مخالفان و منتقدان نظریۀ رهبر انقلاب را برآشفته و عصبانی می‌کرد. وحید جلیلی، کارنامۀ فرهنگی و هنریِ حرفه‌ای و مشخصی داشت که به‌طور کامل، ذیل گفتمانِ هویّتی انقلاب می‌نشست و در برابر همۀ دعاوی و غایات جریان تجدّدی قرار می‌گرفت. اینک بنا بود که او آن تجربۀ متراکم و کامیاب را از عرصۀ غیررسمی به عرصۀ رسمی وارد نماید و در عمل، نشان بدهد که رهیافت انقلابی، قادر به تدبیر و طراحی است و هرگز، جنبۀ شعاری و سطحی ندارد. در واقع، تجربۀ غیررسمی او، مقدّمه و پیش‌درآمدی بود بر آنچه که اکنون باید در ساختار رسمی رخ بدهد. چرخش نخبگانی در حاکمیّت، به این معنا دلالت داشت که زمانۀ حاشیه‌نشینی نیروهای اصیلِ انقلابی به سر آمده و ظرفیّت‌ها و بضاعت‌های این جریان، به حدی از کمال و قوّت رسیده است که می‌تواند زمام طراحی و تدبیر را به دست بگیرد. 🔹[سوّم]. صدالبته، روشن است که مسألۀ چرخش نخبگان و جوان‌سازی حاکمیّت، فقط منحصر به جابجایی اشخاصی که تفاوت سنی و نسلی داشتند، نیست، بلکه غایت اصلی، بازسازی انقلابی در درون حاکمیّت است؛ به این معنی که ساختارهای رسمی، از جمله رسانۀ ملّی، سخت محتاج تحوّل انقلابی هستند. در دهه‌های گذشته، نیروها و جریان‌هایی در ساختارهای رسمی حضور داشتند که به دلیل فرسایش‌های درونی خویش، ساختارهای رسمی را از حیات انقلابی، دور کردند و فضا و ادبیات و جهت‌گیری‌ها، بیش‌وکم به محافظه‌کاری و دیوان‌سالاری و حتی لیبرالیسمِ فرهنگی نزدیک شد. این لغزش‌ها و کجی‌ها و غبارها، اینک باید به دست کسانی‌که بیشترین نسبت هویّتی را با انقلاب داشتند، زدوده می‌شدند و اصالت‌های انقلابی و ارزش‌های غایی، تجدید حیات می‌یافتند. براین‌اساس، وحید جلیلی بر آن شد که طرح تحوّل بنویسد و راه‌های گذار از وضع کنونی به وضعی که ناظر به مدینۀ فاضلۀ انقلاب بود را طراحی نماید. چنین نیز شد و در عمل نیز گام‌های مهمی برداشته شد، اما جریان لیبرال که از آغاز، نسبت به چنین انتخاب و جهتی، تعارض و کینه داشت، پرچم مخالفت و تحریف و ترور شخصیّت را برافراشت و مدعی شد که رویکرد جدید، مخاطب‌سوز است و به فروپاشی رسانۀ ملّی خواهد انجامید. در واقع، در اینجا نیز همچون زمینه‌های دیگر، جریان لیبرال به جامعه ارجاع داد و کوشید با لیبرال نشان‌دادن جامعه، جهت‌گیری انقلاب را ناموفق و بی‌مخاطب تصویر کند. همچنان‌که جریان لیبرال، از سیاست‌های کلان و رسمی نظام به‌عنوان خودبراندازی یاد کرد و این سیاست‌ها را در برابر مردم انگاشت، در مواجهه با طرح تحوّل انقلابی در رسانۀ ملّی نیز همین شگرد دنبال شد و می‌شود. بنابراین، بی‌پرده باید گفت مسألۀ جریان لیبرال، مخاطبان رسانۀ ملّی نیست؛ چون روشن است که در سطح جهانی نیز، رسانه‌های غیررسمی و اجتماعی توانسته‌اند با تلویزیون رقابت کنند و این نیز تا حدی طبیعی و اجتناب‌ناپذیر است و ارتباطی با جهت‌گیری انقلابی و ایجاد تحوّل هویّتی در رسانۀ ملّی ندارد. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 ملّت یا امّت؟ - بخش ۲ ↩️ معقولیّت طراحی‌ تمدّنی ✍️ 🔹[سوم]. اصطلاح ملّت در معنای تجدّدی‌اش، بر مرزهای جغرافیای سیاسی دلالت دارد که یک دولت، مقوّم آن است. این معنا، بر عنصر قدرت سیاسی تکیه کرده و به این واسطه، به ملّت، هویّت متمایز بخشیده است. این در حالی است که در اصطلاح قرآنی، تعبیر ملّت به یک اجتماع انسانیِ هم‌‎عقیده و هم‌مسلک نسبت داده می‌شود که ذیل یک رسول، استقرار یافته‌اند. بنابراین، چنین نیست که بتوان این اصطلاح قرآنی را به ساحت سیاست، تقلیل داد و قوام و شیرازه‌اش را یک دولت دانست. ملّت، از حقیقت باطنی حکایت می‌کند که در آن، جمعی از انسان‌ها در یک افق معناییِ مشترک قرار گرفته‌اند و عالَم انفسیِ واحد دارند. چنین کاری نیز از عهدۀ دین برمی‌آید که آدمیان را ذیل تاریخ‌های رسولانه، گرد هم می‌آورد و به آنها، جهت و غایت واحد می‌بخشد. این یکسانی و همگونی، باطنی و درونی است و حتی به فکر و اندیشه نیز محدود نمی‌شود، چه رسد به این‌که به دولت نسبت داده شود. چنانچه دولت بخواهد در این قلمرو وارد شود، باید خودش را در نسبتِ با دین، بازتعریف کند و خویش را برآمده از عالَم دینی بنمایاند تا چنین منزلتی بیابد. در غیر این صورت، دولت در اصطلاح رایجش که جز بر سیاست روزمرّه و مناسبات مبتنی بر قدرت ظاهری دلالت ندارد، نمی‌تواند مکانتی در این عرصه بیابد. این‌که در عالَم تجدّد، همه‌چیز به دولت نسبت داده می‌شود و حتی هویّت، خود را در سایۀ دولت می‌یابد، نشان‌دهندۀ این حقیقت است که در تمدّن تجدّدی، قدرت به گرانیگاه تبدیل شده و هم‌هویّتی و اتّحاد معنایی، به حاشیه رفته‌اند و اگر اشترک و همبستگی‌ای وجود دارد، ریشه در منفعت و مادّیّت دارد که دولت، برآورندۀ آن است. 🔹[چهارم]. بدین سبب است که علامۀ طباطبایی می‌نویسد مرز کشور اسلامی، عقیده است. این عبارت، نشان‌گر آن است که مرزهای ناظر به سیاست و توافقات این‌جهانی و مادّی و قدرت‌مآبانه، جملگی اعتباری و بی‌ریشه هستند و از تکوین و حقایق معنوی حکایت نمی‌کنند؛ چنان‌که قرار گرفتن انسان‌ها در اصناف و سنخ‌های نژادی و قومی نیز، غایتی جز بازشناسی متقابل ندارد و حاکی از فضیلت و کرامت نیستند. آن خط‌کشی‌های قومی و قبیله‌ای، همان اندازه مایۀ ملامت هستند که تفکیک‌های مبتنی بر دولت ملّی. به همان دلیلی که آن تعصّبات پیشاتجدّدی، بهره‌ای از عقلانیّت نداشته‌اند، این تعصّبات تجدّدی نیز حاصل عقل نیستند. تجدّد، جاهلیّت تازه‌ای را تولید کرده و نوزاییِ جاهلیّت در صورت و هندسۀ متفاوت است. البته دربارۀ مرزهای ملّی می‌توان از ضرورت بازشناسی سخن گفت، ولی مسأله این است که به‌تدریج، این مرزبندهای اعتباری و بی‌اساس، جنبۀ هویّتی نیز یافته‌اند و ملاک تفاخر و شرافت شمرده شده‌اند. این در حالی است که نگاه قرآنی، مرزبندیِ مبتنی بر هویّت ایمانی و معنوی را می‌پذیرد و برای مرزبندی‌های دیگر، هیچ اصالتی در نظر نمی‌گیرد. اگر چنین چهارچوبی پذیرفته شود، روشن است که مرز ما، امّت اسلامی است و خودی و غیرخودی، بر پایۀ این هویّت، صورت‌بندی می‌شوند. ملّت و امّت، هر دو حاکی از باورمندی به یک تاریخِ قدسی هستند و این امر، وحدت اصیل و انسانی می‌بخشد و منِ حقیقیِ ما را پدید می‌آورد. منِ ما، ساختۀ دولت نیست، همچنان‌که ساختۀ نژاد و قومیّت نیست. توقف در من‌های طبیعی و مادّی، توقف در روایت‌های بدوی و ابتدایی است که در شکل جدید، بازتولید شده‌اند. این قبیل تفاوت‌ها، غیراکتسابی و غیرارادی هستند و ازاین‌رو، متعلّقِ ارزش‌گذاری نیز واقع نمی‌شوند. 🔹[پنجم]. اگر مرز کشور اسلامی، عقیده است، پس نباید من‌های نژادی و قومی را برجسته کرد و یا دولت را عامل تعیین‌کننده انگاشت، بلکه باید تعلّقات ایمانی را اصل و اساس انگاشت و عرب و ترک و افغان و غربی و شرقی را دیگری تصوّر نکرد. آنچه مهم است، اقلیم ایمانی است و نه اقلیم مادّی. ملاکِ اخوت و همبستگی، ایمان دینی است و بس. خدای متعال در میان مؤمنان، ولایت قرار داده و این ولایت، به معنای همبستگی درونیِ آنهاست. مؤمنان، در حکم پیکر واحد هستند که باید منسجم و هم‌بسته باشند و میان خویش، فاصله‌ای احساس نکنند. قرآن به جز ایمان، هیچ معیار دیگری را برای مرزبندی و تعریف خودی و غیرخودی و اینجایی و آنجایی مطرح نمی‌کند. مایه و ملاک یکی‌بودن، نسبتی است که انسان‌ها با آسمان برقرار می‌کنند و نه زمینی که در آن متولّد می‌شوند. این در حالی است که ما تصوّر می‌کنیم مرزهای سیاسی و نژادی، اصیل هستند و باید آنها را مبنای تمایز هویّتی انگاشت. آنان که ملّیّت در معنای تجدّدی‌اش را اصیل و حقیقی قلمداد می‌کنند، پاره‌ای از سکولاریسم را طلب کرده‌اند. 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 اگر ایران صدها بار ... ✍️ ⬇️ نگارندۀ این سطور در کتاب «درخشش عهد قدسی: دربارۀ کامیابی انقلاب در گام اول»، در سرفصلی به تحلیل نگاه معنویِ امام خمینی به جهت‌گیری هویّتی و دینیِ جمهوری اسلامی پرداخته که این روزها، گفتگوهایی دربارۀ آن شکل گرفته‌ است. و جای شگفتی است که برخی تحلیل‌ها، مشابه تحلیل‌هایی است که نهضت آزادی و مهندس بازرگان در آن دورۀ تاریخی مطرح می‌کردند و امام خمینی در مقام نقد و ابطالِ آنها موضع‌گیری کرد؛ یعنی پس از چهل سال، همان منطق لیبرالی در ادبیات و گفتار دیگران تکرار می‌شود و برخی نیز گمان می‌کنند که این سخنان درست هستند. این وضع ذهنی نشان می‌دهد که ما از منطق انقلابیِ امام خمینی، فاصله گرفته‌ایم؛ چنان‌که اگر برخی عبارت‌های امام خمینی را بخوانیم اما نگوییم که از ایشان است، مخاطبی که حتی ممکن است انقلابی نیز باشد، قادر نیست آنها را بپذیرد. از دهه‌ها قبل می‌شد پیش‌بینی کرد که روند تساهل و تسامحِ شکل‌گرفته در سیاست‌ها و شخصیت‌های رسمی، کار را به این نقطه خواهند رساند و میان ذهنیّت ما و تفکّر اصیلِ امام خمینی، زاویه و شکاف خواهند افکند. اینک برخی از مواضع امام خمینی را نقل می‌کنیم که چه‌بسا بدون ارجاع به امام خمینی نمی‌توان آنها را بر زبان آورد؛ چراکه موجی از اتهام‌های رسانه‌ای – از قبیل جنگ‌طلب، ماجراجو، متحجّر، جزم‌اندیش، فاشیست، طالبانی، داعشی و ... - شکل خواهد گرفت: 🚩[یکم]. ملّت مقاوم ما، از روز اوّل مبارزه‌اش می‌دانست که با تمام قدرت‌ها و ابرقدرت‌ها، «دست‌به‌گریبان» است و باید بداند که امریکا برای شکست ما، از تمام امکاناتش استفاده خواهد نمود، ولی چاره چیست که کوه «مصیبت‌ها» در مقابل حیثیّت اسلامی- ایرانی ما، چون کاهی است و مردم ما باید خود را آمادۀ این «درگیری حسینی» تا پیروزی کامل بنمایند، که «مرگ سرخ»، به‌مراتب بهتر از «زندگی سیاه» است. و ما امروز به انتظار «شهادت» نشسته‌ایم(صحیفۀ امام، ج ۱۴: ۴۰۸). 🚩[دوم]. حفظ جمهورى اسلامى حتّی از «حفظ امام عصر» هم اهمّيّتش بيشتر است؛ براى اين‌كه امام عصر هم خودش را براى اسلام «فدا» مى‏كند. همۀ انبياء، براى كلمۀ حقّ و براى دين خدا، مجاهده كردند و خودشان را فدا كردند. رسول اكرم و اهل بيت معظّم او، آن‌همه زحمات و مشقّات را براى «حفظ اسلام» متكفّل شدند. اسلام، يك «وديعۀ الهى» نزد مردم است براى تربيت خودشان و حفظش، بر همه، «واجب عينى» است(همان، ج ۱۵: ۳۶۴) 🚩[سوم]. کاری که مردم ایران انجام دادند، آن‌قدر گرانبها و پُرقیمت است که اگر «صدها بار»، ایران «با خاک، یکسان شود» و دوباره ساخته گردد، نه‌تنها ضرری نکردند، بلکه سود زیستن در کنار اولیاء‌الله را برده‌اند(همان، ج ۲۰: ۳۲۵). 🚩 [چهارم]. اگر جهان‌خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل همۀ دنیای آنان خواهیم ایستاد و تا «نابودی تمام آنان»، از پای نخواهیم نشست؛ یا همه آزاد می‌شویم یا به آزادی بزرگ‌تر که «شهادت» است، می‌رسیم(همان، ج ۲۰: ۳۲۵). 🚩[پنجم]. پُشت‌کردن به فرهنگ دنیای امروز و پایه‌ریزی فرهنگی جدید بر مبنای اسلام در جهان و برخورد قاطع اسلامی با امریکا، تبعاتی از قبیل «فشار» و «سختی» و «شهادت» و «گرسنگی» را به‌دنبال دارد(همان، ج ۲۱: ۳۲۷). 🚩 [ششم]. از مسئولان می‌خواهم که از هیچ‌کس و از هیچ‌چیز، جز خدای متعال نترسند و دست از «مبارزه و جهاد بر ضدّ فساد سرمایه‌داری غرب» نکشند که ما هنوز در قدم‌های اوّل «مبارزۀ جهانی بر ضدّ غرب» هستیم. مگر بیش از این است که ما به‌ظاهر، از جهان‌خواران «شکست» می‌خوریم و «نابود» می‌شویم؟! مگر بیش از این است که ما را در دنیا به «خشونت» و «تحجّر» معرفی می‌کنند؟! بگذار دنیای پَست مادّیّت با ما چنین کند، ولی ما به وظیفۀ اسلامیِ خود عمل کنیم(همان، ج ۲۱: ۳۲۷-۳۲۸). 🚩[هفتم]. اگر ما با دست جنایت‌کار امریکا، «از صفحۀ روزگار، محو شویم» و با «خون سرخ»، شرافتمندانه با خدای خویش ملاقات کنیم، بهتر از آن است که در زیر پرچم غرب، زندگی اشرافی و مرفه داشته باشیم. این، سیره و طریقۀ انبیای عظام و ائمه‌ و بزرگان دین بوده است و ما باید از آن تبعیّت کنیم(همان، ج ۲۱: ۴۴۰). 👈 بازسازیِ انقلابیِ ساختارِ فرهنگی که به معنی بازگرداندن ذهنیّت اجتماعی به ارزش‌های اصیل و آغازین انقلاب است، چنین مصداقی دارد. کدام‌یک از نهادهای فرهنگی، در این باره، حسّاس و مولّد هستند؟! 👇 🆔 ☫ @sardabir313
🚨 عقل وارونه ✍️ 🚩 [یکم]. تجربۀ اغتشاشِ اخیر نشان داد که شبکه‌های اجتماعیِ غربی، در حال مسخِ هویّتِ جامعۀ ایرانی هستند و در زیر پوست جامعه، اتفاقات فرهنگیِ ناخوشایندی در حال رخ‌دادن هستند که واقعیّتی مانند اغتشاش می‌تواند این لایه‌های نهفته را آشکار سازد. جامعۀ ایران به‌صورت بی‌حساب و رهاشده، در معرض شبکه‌های اجتماعیِ غربی قرار گرفته و تمام ذهنیّتش، مماس با روایت‌ها و محتواهایی است که در امتداد تمدّن غربی هستند. حاکمیّت، شهرهای فیزیکی را در اختیار دارد، اما شهرهای مجازی را رها کرده است؛ با این تصوّر نادرست که آنجا، حاکمیّت معنا ندارد و نوعی حریم خصوصی است و پهنه‌ای است برای مناسبات و تعاملات شخصی و غیرسیاسی. پنداشت حاکمیّت این نیست که شبکه‌های اجتماعیِ غربی، عرصۀ عمومی هستند و می‌توانند ذهنیّت‌پردازی کنند و یک هویّت را بزدایند و هویّت دیگری را بیافرینند. این رویکرد به حکمرانی، که به دورۀ پیشامجازی‌شدن تعلّق دارد و خود را با ضرورت‌ها و قطعیّت‌های دورۀ تاریخیِ جدید، هماهنگ نکرده، همچنان شهر و میدان و خیابان‌های فیزیکی را، تنها قلمرو حکمرانی‌اش می‌شمارد و باور نیافته که پهنۀ مجازی نیز چه‌بسا در این حد، مهم و تعیین‌کننده باشد و بتواند حاکمیّت ملّی را متزلزل سازد. گمان می‌کنند که آنچه در جهان بیرونی و عینی می‌گذرد، اصل است و رخدادهای متعلّق به فضای مجازی، پا از آن فراتر نمی‌گذارند؛ حال‌آن‌که در نظم جدید، عالَم مجازی است که عالَم واقعی را می‌آفریند و برای آن، شرایط و چهارچوب و اقتضا تعریف می‌کند. عالَم مجازی، به مبدأ و منشأ تبدیل شده و بی‌آن‌که از وجود عینی برخوردار باشد، ضرورت و جبر می‌آفریند. 🚩[دوم]. در دو دهۀ اخیر، هیچ‌گونه تنش و تلاطمی در میان نبوده که ضلع اصلی آن، شبکه‌های اجتماعیِ غربی نباشند. این شبکه‌ها، به خاستگاه‌ها و سرچشمه‌های تولید بحران در جامعۀ ایران تبدیل شده‌اند؛ بحران‌هایی که فقط وقتی خیابانی بشوند، دیده می‌شوند، اما روشن است که بخش عمده‌ای از این بحران، در جهان‌های ذهنی رخ داده است و تا حدی نیز در سبک زندگی، خود را نشان می‌دهد. بخشی از حاکمیّت که جهت‌گیری لیبرالی دارد، می‌داند که زخم‌خوردۀ شبکه‌های اجتماعیِ غربی است و هر فتنه و آشوب و تکانۀ جدید که اتفاق بیفتد نیز ریشه در این فضا خواهد داشت، اما خود را می‌فریبد و برای جذب بدنۀ اجتماعی، بر طبل آزادسازی شبکه‌های اجتماعیِ غربی می‌کوبد؛ خواسته‌ای که در اصل، با روایت‌های رسانه‌های غربی، ساخته‌وپرداخته شده و به جان بخشی از جامعۀ ایران افکنده شده و اینک نیز از زبان لایه‌ای از حاکمیّت شنیده می‌شود. خودِ همین روند، حکایت‌گر نفوذ شبکه‌های اجتماعیِ غربی در جامعۀ ایران است که چگونه، جامعه را مسخّر و مرعوب خویش می‌کنند و یک امر تصنّعی و واهی را به‌عنوان مطالبۀ اجتماعی، می‌بافند و حتی بخش‌هایی از حاکمیّت را نیز با آن هم‌داستان می‌سازند. پیشروی روایت‌های شبکه‌های اجتماعیِ غربی، تا اینجاست و این‌همه، برآمده از خلاء حکمرانی در فضای مجازی است. به‌جای این‌که حاکمیّت، ذائقه‌سازی کند و به جامعه، جهتِ هویّتی بدهد، این شبکه‌های اجتماعیِ غربی هستند که بازی هویّتی به راه انداخته‌اند و ذهنیّت‌ و مطالبه می‌آفرینند و ادبیات و منطق حاکمیّت را نیز در راستای منافع خویش، صورت‌بندی می‌کنند. 🚩[سوم]. اکنون به‌جای این‌که بر اساس تجربه‌های عینیِ اخیر، حاکمیّت به دنبال مرزبندی هرچه ‌بیشتر و متراکم‌تر با شبکه‌های اجتماعیِ غربی باشد و افکار عمومی جامعۀ خویش را از سیطره و سلطۀ آنها برهاند تا بتواند طرح‌های هویّتی‌اش را به اجر درآورد، بی‌پروا و خام‌اندیشانه، وعدۀ رهاسازی شبکه‌های اجتماعیِ غربی می‌دهد. در شرایطی که سخن از بازسازیِ انقلابیِ ذهنیّت‌های فرهنگی به میان آمده و فاصله‌گیری و زاویه‌یابی لایه‌هایی از جامعه با آرمان‌گراییِ انقلابی، آشکار شده، حاکمیّت در پی آن است که جامعۀ خویش را به عمق شبکه‌های اجتماعیِ غربی پرتاب کند تا بیشتر و شدیدتر، بدنۀ اجتماعی‌اش تخریب شود و شکاف‌ها و گسست‌ها، جدّی‌تر و چالشی‌تر بشوند. سپردن ذهنیّت جامعه به دست دشمنانی که در پشت شبکه‌های اجتماعیِ غربی، پنهان شده‌اند و از این شبکه‌ها به‌عنوان ابزار استعمار و سلطه استفاده می‌کنند، جُرمی نابخشودنی است و ما را بیشتر گرفتار تلاطم‌های اجتماعی و تکثّرهای بازدارنده و اختلال‌زا می‌کند. جامعۀ ما در حال باختن هسته‌های سختِ هویّتی‌اش است و می‌رود که رسانه‌های عالَم تجدّد، منِ هویّتیِ جامعۀ ما را بفرسایند و وضع علاج‌نشدنیِ چندپارگی و گسستگیِ معنایی را رقم بزنند. در این حال، حاکمیّت باید به‌ناچار، مسیر سکولاریسمِ ساختاری را در پیش بگیرد تا دچار تعارض و تنش در لایۀ اجتماعی نشود. 👇 🆔 ☫ @sardabir313