بین ما و عراقی ها بعضی جاها حدود ششصد، هفتصد متر بیشتر فاصله نبود. گفت: باید خاکریز بزنیم. بچه های جهاد شبانه خاکریز می زدند. راحت نبود. تیررس عراقی ها بود. راننده ها جرئت نمی کردند. احمد با اینکه فرمانده جبهه ی فیاضیه بود خودش تا صبح می نشست بغل دست لودرچی ها که دلگرم شوند، کارشان را بکنند.
#شهید
#احمد_کاظمی
https://eitaa.com/sardar_313_martyr
دوازده، سیزده ساله بود. سن پدرمان بالا بود، دیگر نمی توانست کار سنگینی مثل نجاری بکند. رفت پی قالی بافی و فرش فروشی. مغازه و کارهای نجاری یک جا افتاد روی دوش احمد، نگذاشت آب از آب تکان بخورد. تنهایی مغازه را سر پا نگه داشت. مشتری ها کم نشدند. درس هم می خواند، کار هم می کرد.
#سرلشگر
#شهید
#احمد_کاظمی
◾️کانال از دمشق تا فکه
https://eitaa.com/sardar_313_martyr
انقلاب هنوز پیروز نشده بود، روز های آخرِ رژیم بود و حواس مامور های ساواک و شهربانی بیشتر به سرکوب مردم بود تا امنیتِ شهر. بازار به هم ریخته بود. یک عده هم ریخته بودند توی بازار و مال مردم را می دزدیدند. احمد یک عده از بچه های محله شان را جمع کرد و نگهبان محله راه انداخت. هر شب تا صبح با چوب دستی، نگهبانی می دادند.
#احمد_کاظمی
◾️کانال از دمشق تا فکه
https://eitaa.com/sardar_313_martyr
درآمدش که بهتر شد، همیشه پی این بود که دستی به بار دیگران بزند. چند بار ازش قرض گرفتم؛ صد تومان، دویست تومان. نزدیک پیروزی انقلاب، کارگرهای شرکت نفت اعتصاب کرده بودند. برای پیر مرد، پیرزن های محله نفت تهیه می کرد و می برد در خانه شان. گاهی برنج، روغن، گوشت و از این جور چیز ها می خرید و می فرستاد برای کم درآمد های محل.
#احمد_کاظمی
◾️کانال از دمشق تا فکه
@sardar_313_martyr
همیشه حواسش به پاکی و نظافت بود. به غذا، به معنویت و به استراحت بچهها اهمیت میداد. وقتی میرفت سرکشیِ گردانها و واحدها، میپرسید: حمام دارین؟ غذا چی میخورین؟ غذاتون اونقدر هست که سیر بشین؟ خوب استراحت میکنین؟ نماز و دعا توی گردانتون بر پا میکنن؟
#احمد_کاظمی
◾️کانال از دمشق تا فکه
@sardar_313_martyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷توصیه مهم شهید بزرگوار حاج احمد کاظمی
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
سردارسرلشکرپاسدارشهید🕊🌹
#احمد_کاظمی
🌷توصیه مهم شهید بزرگوار حاج احمد کاظمی
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
سردارسرلشکرپاسدارشهید🕊🌹
#احمد_کاظمی
@sardar_313_martyr
ترکش به سرش خورده بود. او را به بیمارستان صحرایی بردیم.
از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !»
هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! »
خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل !»
به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟»
گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.»
ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛ بـرو به کارهایت بـرس ..»
شهید#احمد_کاظمی🕊🌹
🌿#ڪݪام_شـھید💌
اگر کار میخواهید، اگر زن خوب میخواهید، اگر خانه میخواهید، اگر سلامتی میخواهید باید بروید به درگاه خدا، وسیله اش اول نمازه؛ اول اینکه آدم تمیز، پاکیزه، مطهر به درگاه خداوند متعال وارد بشود..
شهید#احمد_کاظمی🕊🌹