انگار نه انگار از جبهه رسیده است. از در که وارد شد آستین ها را زد بالا و نشست کنار تشت لباس ها. گفتم: کار شما نیست، کار من است. خیلی جدی گفت: یعنی می خواهی بگویی این قدر دست و پا چلفتی ام؟ گفتم: نه بابا! می گویم این وظیفه من است. زُل زد توی چشم هایم: خانم جان! اسیر که نیاورده ام توی خانه ام. حالا بگذار این دو تکه رخت را هم ما بشوییم.
#شهید
#رضا_شکری_پور
https://eitaa.com/sardar_313_martyr