13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*💚الّلهـُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ💜 💜آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚*
🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🦋
🌷الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
🌷الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
🌷مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
🌷إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
🌷اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ
🌷صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ
🌷غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ
🦋بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِیمِ🦋
🌹قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
🌹اللَّهُ الصَّمَدُ
🌹لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ
🌹وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفوأّاَحَدّ
باسلام
هر روز را بایاد شهدا آغاز کنیم
🌷 بسیجی شهید سیدغلامرضا آبفروش
🌷 تولد اول فروردین ۱۳۴۳ تهران
🌷 شهادت ۲۵ خرداد ۱۳۶۱ گیلانغرب
🌷 سن موقع شهادت ۱۸ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
🌷 فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ پدر و مادر عزيز، من كه ديدم، اسلام و مسلمين درخطر هستند به جبهه جنگ عازم شدم و به خدای خود گفتم شايد كه شما از دوری من ناراحت باشيد؛ ولی اين را برای شما بگويم كه زندگی کردن برای خدا و اسلام، بهترين زندگیهاست.
✅ از شما میخواهم از امام امت دوری نكنيد و امام و اين مردم را دعا كنيد.
✅ البته بدانید مردم عراق نيستند كه با ايران میجنگند؛ بلكه اين حكومتهای شرق و غرب هستند كه با ايران میجنگند
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
https://eitaa.com/payame_shohada
اگر بدانيد مردم هزار بار بيشتر به يک سردرد معمولى خود اهميت میدهند تا
به خبر مرگ من و شما،
ديگر نگران نخواهيد شد كه درباره شما، چه فكرى میکنند ...
🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎
قرآن پاره پاره گم کردم اینجا
یک آسمان ستاره گم کردم اینجا
وای حسینم، نور عینم
*
خورشید آرزویم در خون نشسته
گردیده سایبانش نیزه شکسته
وای حسینم، نور عینم
*
من زائر غریب خون خدایم
از حنجر بریده زند صدایم
وای حسینم، نور عینم
*
لاله ی پرپرم را میجویم اینجا
با اشک دیده او را میشویم اینجا
وای حسینم، نور عینم
*
در زیر تازیانه با اشک دیده
گلبوسه گیرم از رگهای بریده
وای حسینم، نور عینم
*
بنشینم و ببوسم زخم تنت را
کی برده یوسف من پیراهنت را؟
وای حسینم، نور عینم
*
رگهای گردنت را چرا بریدند؟
چرا سر تو را از قفا بریدند؟
وای حسینم، نور عینم
*
زخمی که روی قلبت دهان گشوده
گویا که جای تیر سه شعبه بوده
وای حسینم، نور عینم
*
بین روی سینه یاس مدینه ات را
در زیر تازیانه سکینه ات را
وای حسینم، نور عینم
قابل توجه مداحان کاروان زیارتی
#دوبیتی
#امام_زمان_در_سرداب_مقدس_سامرا
ای همه عالم فدای روی تو
میهمان گردیده ام در کوی تو
مهدی زهرا در این سرداب عشق
دستهای خالی من سوی تو
ای گل زهرا شدم مهمان تو
گشته ام شرمنده ی احسان تو
سوی تو آورده ام دست نیاز
مهدیا دست من و دامان تو
نوربخش عالم امکان تویی
منجی دین جلوه ی جانان تویی
مهدی زهرا ز الطاف خدا
دردهای شیعه را درمان تویی
#سامرا
#امام_زمان
#سرداب_سامرا
کانال اشعارآیینی برای تمام مناسبتها مذهبی روضه خوانی مقتل خوانی مرثیه خوانی ومولودی خوانی
وختم خوانی ایتا👇
کانال روضه شهید سلیمانی واکبرلو
@sardar_solaymany
سلام واحترام مخصوص مداحان کاروان های زیارتی عتبات
#حرمین_شریفین_عسکریین_علیهم_السلام
#امام_حسن_عسکری
#حاج_رضا_یعقوبیان
السلام ای نور حی ذالمنن
باب مهدی پور هادی یاحسن
السلام ای حامی دین مبین
دهمین بعد از امیرالمومنین
السلام ای نور ایمان و یقین
شیعیان را هادی و حصن حصین
السلام ای نور چشمان همه
هستی حیدر عزیز فاطمه
ای گل عترت امام عسکری
بعد هادی در جهان روشنگری
سامرایت جنت و رضوان ماست
مهر تو در دل همه ایمان ماست
ریز خوارم ریزه خوار خوان تو
گشته ام در سامرا مهمان تو
دست خالی در پناهت آمدم
بهر یک نیم نگاهت آمدم
چون گدای سامرایم یاحسن
از کرم بنما دعایم یاحسن
از طفولیت گدای این درم
پر کن از جام ولایت ساغرم
من کجا و سامرایت یاحسن
آمدم گریم برایت یا حسن
دشمن قران شکسته حرمتت
اشک ما شمع و چراغ تربتت
از همه عالم شده غم قسمتت
سوزم و گریم به یاد غربتت
بارها در راه دین زندان شدی
عاقبت قربانی جانان شدی
گشته ای مسموم با زهر ستم
سامرا در سوگ تو شد پر ز غم
از شرار زهر کین افروختی
سوختی تو سوختی تو سوختی
دردمندان دو عالم را دوا
زائرانت را نما حاجت روا
کن نگاهی بر دل زارم حسن
در جهان تنها تورا دارم حسن
عبد دربارت( رضایم )یاحسن
میهمان در سامرایم یاحسن
#سامرا
#امام_عسکری
کانال اشعارآیینی برای تمام مناسبتها مذهبی روضه خوانی مقتل خوانی مرثیه خوانی ومولودی خوانی
وختم خوانی ایتا👇
کانال روضه شهید سلیمانی واکبرلو
@sardar_solaymany
🌸🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂
🍂🍃
🍂
👇👇👇داستانی بسیار زیبا👇👇👇
✅توبه نصوح
💠نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و برایش لذت بخش نیز بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ، دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند به خداى تعالی رو آورد و از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد.
روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه دارم از آن میش توست وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬ اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.
به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.
┄┅═✧❀💠❀✧═┅