eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
218 دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
14.6هزار ویدیو
102 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد رحیم پور ازغدی اسرائیل کشور نیست بلکه ناموس غرب است سقوط رژیم اسرائیل، سقوط کل استعمار در جهان اسلام هست 🇮🇷
هــرکجا حدیثی، آیه ‌ای، دعایی به دلت خـورد، بــایســت؛ مبـــادا یک وقــت بگـــذاری و بـــروی، صبــــــر کـــن؛ "رزقِ معنـــوی" خیلی مخفــی ‌تــر از رزقِ مــادی است؛ یــک نفــــر از دری، دیـواری می‌گویـــد . .. و در حقیقت خـــداســت کــه بــا زبــان دیــگران با شــما حــرف می‌ زنـــد ... 👤"حاج اسماعیل دولابی"
12.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه ای از ک کمتر کسی ازش خبر داره 👌🌹 حتما ببنید🥺📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💕💕
14.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹آيت الله العظمی جوادی آملی
«تقدیر و حق شناسی از حضور باشکوه مردم ولایتمدار در  ۱۳مهرماه»

۱۴۰۳/٧/١۴
 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⁉️ چرا اسرائیل در رهگیری موشک‌های ایرانی ناکام ماند؟! 🥀 ✌️
🔻تیتر امروز روزنامه آگاه: شکست منطقه پرواز ممنوع 🔹‌حضور عراقچی در منطقه و سفر به و سوریه سیستم پرواز ممنوع رژیم صهیونیستی را به سخره گرفت. 🔹‌یکپارچگی عملیاتی و زمین‌گیرشدن صهیونیست‌ها بخش دیگری از فضای امروز منطقه است.
25.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 شهروند آمریکایی: 📍من از آمریکا، کشوری که در آن زاده شدم شرمسارم، ننگتان باد آدمکش‌ها...
⭕️ اینک مقاومت؛ ویژه برنامه‌ی سالگرد علمیات 🔹با حضور دکتر 🔸نماینده‌ی مقام معظم رهبری در شورای عالی امنیت ملی 🕖 یکشنبه؛ ۱۵ مهرماه ۱۴۰۳؛ ساعت ۱۹ 🖥 شبکه‌ی خبر سیما
داستان کوتاه سبد گردو “ روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد،آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: ” این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم دهکده، فقط در صف بایستید و هرکس یک گردو بردارد به اندازه همه گردو در این سبد است و به همه می‌رسد “ مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: “نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر چیزی نمی‌رسد.” او چنین کرد و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: “من از همان اول گردو نمی‌خواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.” نتيجه: خیلی‌ها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده‌اند. خیلی‌ها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمی‌دانند و دایم با آنها کلنجار می‌روند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجت‌ها و جدل‌های افراد خانواده دارد. بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم می‌کنند که فرد اصلا متوجه نمی‌شود به خاطر لجاجت و یا یکدندگی و کله‌شقی و تعصب و خودخواهی فردی و گروهی در حال از دست دادن سبد نگهدارنده گردوهاست و وقتی سبد از هم می‌پاشد و گردوها روی زمین ولو می‌شوند و هر کدام به سویی می‌روند، تازه می‌فهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیین‌کننده بوده است. بیایید در هر جمعی که هستیم سبد و تور نگهدارنده اصلی را ببینیم و آن را قدر نهیم و نگذاریم تار و پود سبد ضعیف شود. چرا که وقتی این تور نگهدارنده از هم بپاشد دیگر هیچ چیزی در جای خود بند نخواهد شد و به هیچ‌کس سهم شایسته و درخورش نخواهد رسید. بسیاری از شکارچیان باهوش به دنبال سبد هستند و نه گردوهای داخل آن. بنابراین حواسمان جمع باشد که بی‌جهت سرگرم گردوبازی نشویم و اصل کاررا ازدست ندهیم! 🌸🌸🌸🌸
دو دیوانه  فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.  هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.  وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند. هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حوله حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود. هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه... حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟ 🌸🌸🌸🌸
دعوا سر لحاف ملا بود در يك شب زمستاني سرد، ملا  در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد. زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است. ملا گفت: به ما چه، بگير بخواب. زنش گفت: يعني چه كه به ما چه؟ پس همسايگي به چه درد مي خورد. سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي دانست بگو مگو كردن با زنش فايده اي ندارد. با بي ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت.  گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايه ها به خانه اشان برگشتند و كوچه خلوت شد، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است. بطرف ملا دويد، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد. وقتي ملا به خانه برگشت. زنش از او پرسيد: چه خبر بود؟ ملا جواب داد: هيچي، دعوا سر لحاف من بود. و زنش متوجه شد كه لحافي كه ملا رويش انداخته بود ديگر نيست. اين ضرب المثل را هنگامي استفاده مي شود كه فردي در دعوائي كه به او مربوط نبوده ضرر ديده يا در يك دعواي ساختگي  مالي را از دست داده است. 🌸🌸🌸🌸