eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
222 دنبال‌کننده
23.3هزار عکس
15هزار ویدیو
106 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
(گنجشک فراموشکار) 🍃سالها پیش در جنگلی بزرگ و سرسبز، روی بالاترین شاخه ی بزرگ ترین و بلندترین درخت، گنجشکی زندگی میکرد گنجشک قصه ما روزی تصمیم گرفت که برای دیدن دوستش به خانه ی او برود. صبح زود به راه افتاد. از جاهای زیادی عبور کرد اما گنجشک کوچک قصه ی ما یک مشکل داشت و آن هم این بود که "فراموشکار " بود. او در راه متوجه شد که آدرس خانه دوستش را فراموش کرده کرده است. 🍃او از بالای رودی عبور کرد که آن جا یک قو در حال آب تنی بود🦢 او از قو آدرس خانه دوستش را پرسید اما قو نمی دانست. او رفت و رفت تا به یک روستا رسید، خیلی خسته شده بود. روی پشت بام خانه ای نشست تا استراحت کند. تصمیم گرفت به خانه ی خودش برگردد. ولی او آنقدر فاصله اش از خانه زیاد شده بود که راه خانه ی خودش را هم فراموش کرده بود. احساس کرد یک نفر به طرف او می آید. ترسید و به آسمان پرید. 🍃از بالا دید دختر بچه ای با یک مشت دانه به طرف او می آید. دخترک به او گفت: "چی شده گنجشک کوچولو؟ از من نترس من میخواهم با تو دوست بشوم برایت غذا آورده ام." گنجشک گفت: "یعنی تو نمی خواهی مرا در قفس زندانی کنی؟" دخترک گفت: "معلوم است که نمیخواهم" گنجشک گفت: "من راه خانه ام را گم کرده ام" دخترک گفت: "من به تو کمک میکنم تا راه خانه ات را پیدا کنی" 🍃سپس از گنجشک پرسید: "آیا یادت می آید که خانه ات کجا بود؟" گنجشک جواب داد: "در جنگل بزرگ، روی درختی بسیار بزرگ" دخترک گفت: "با من به جنگل بیا من به تو کمک میکنم تا آن درخت را پیدا کنی" دخترک و گنجشک کوچولو باهم وارد جنگل بزرگ شدند، و بعد از ساعتها تلاش و جست و جو، دخترک توانست خانه ی گنجشک کوچولو را پیدا کند. 🍃گنجشک کوچولو پرواز کرد و روی بالاترین شاخه رفت و نشست و به دختر کوچولو قول داد که از این به بعد حواسش را بیشتر جمع کند تا دیگر گم نشود. ❄️💦⛄️💦❄️
(شتر لنگ) 🐪روزی روزگاری در یک بیابان، شتری زندگی میکرد که با شترهای دیگر فرق داشت. فرق او این بود که لنگ لنگان راه میرفت. یک روز دید که توی صحرا جنب و جوشی به پا شده. شتر لنگ پرسید: "چه خبر است؟" یکی از شترها گفت: "قرار است مسابقه دو برگزار شود." شتر لنگ اصلاً فکر نکرد که نمی تواند در مسابقه شرکت کند. برای همین رفت تا اسمش را برای مسابقه بنویسد. 🐪دوستان شتر لنگ وقتی دیدند که او هم می خواهد در مسابقه شرکت کند، خیلی تعجب کردند. شتر لنگ که تعجب آنها را دید گفت: "چه اشکالی دارد؟ چرا این طوری به من نگاه میکنید؟" مطمئن باشید من دونده ای چابک و قوی هستم و مسابقه را میبرم. 🐪 دوستان شتر می ترسیدند در مسابقه به او آسیبی برسد. بالاخره روز مسابقه فرا رسید، همه شرکت کننده ها سر جای خود قرار گرفتند؛ اما همین که چشمشان به شتر لنگ افتاد، او را مسخره کردند. ولی شتر لنگ با خونسردی و با لبخند در جواب آنها گفت: "پایان مسابقه معلوم میشود که چه کسی از همه بهتر است، عجله نکنید!" 🐪سه دو یک را که گفتند، همه شترها مثل برق شروع به دویدن کردند. شتر لنگ آخر همه لنگ لنگان دوید. شترها باید از یک تپه بالا می رفتند و برمیگشتند. مسیر مسابقه خیلی طولانی بود، همه شترها خسته شده بودند. شترهای جوان تر با سرعت زیاد از تپه بالا رفتند؛ اما آنها هم خسته شدند. بعضی از شترها هم از شدت خستگی روی زمین افتادند. اما شتر لنگ، آرام آرام به راه خود ادامه داد. 🐪 شتر لنگ به هر زحمتی که بود خود را به بالای تپه رساند و وقتی از شیب تپه سرازیر شد تازه شترهای خسته ای که مشغول استراحت کردن بودند متوجه او شدند و تلاش کردند تا به او برسند ولی توانی در خود نمی دیدند. برای همین در ناباوری دیدند که شتر لنگ زودتر از همه به خط پایان رسید و برنده شد!!😳👏 🌸🌸🌸