(داستانی زیبا)
🔹احمد بن محمد، ابن ابی نصرِ بَزَنطی، که خود از علما و دانشمندان عصر خویش بود، بالاخره بعد از مراسله ها و نامههای زیادی که بین او و امام رضا(علیه السلام) رد و بدل شد و سؤالاتی که کرد و جوابهایی که شنید، معتقد به امامت حضرت رضا(علیه السلام) شد. روزی به امام گفت: "من میل دارم در مواقعی که مانعی در کار نیست و رفت و آمد من از نظر دستگاه حکومت اشکالی تولید نمیکند شخصا به خانه شما بیایم و حضورا استفاده
کنم."
یک روز آخر وقت امام رضا(علیه السلام) مَرکب شخصی خود را فرستادند و بزنطی را پیش خود خواندند.
آن شب تا نیمه های شب، به سؤال و جوابهای علمی گذشت. مرتبا بزنطی مشکلات خویش را می پرسید و امام(علیه السلام) جواب میدادند...
بزنطی از این موقعیتی که نصیبش شده بود به خود میبالید و از خوشحالی در پوست نمی گنجید.
🔸شب گذشت و موقع خواب شد. امـام(علیه السلام)، خـدمتکار را طلب کردند و فرمودند: "همان بستر شخصی مرا بیاور برای بزنطی بگستران تا استراحت کند"
این اظهار محبت، بیش از اندازه در بزنطی مؤثر افتاد. مرغ خیالش به پرواز درآمد. در دل بـا خـود می گفت: "الان در دنیا کسی از من سعادتمندتر و خوشبخت تر نیست، این منم که امام مرکب شخصی خود را برایم فرستاد و با آن مرا به منزل خود آورد. این منم که امام نیمی از شب را تنها با من نشست و پاسخ سؤالات مرا داد. بعلاوۀ همۀ اینها این منم که چون موقع خوابم فرا رسید امام دستور دادند که بستر شخصی خودشان را برای من بگسترانند. پس چه کسی در دنیا از من سعادتمندتر و خوشبخت تر خواهد بود؟"
🔹بزنطی سرگرم این خیالات خوش بود و دنیا و مافیها را زیر پای خودش میدید. ناگهان امام رضا(علیه السلام) در حالی که دستها را به زمین عمود کرده بودند و آماده برخاستن و رفتن بودند، با جمله «یا احمد» بزنطی را مخاطب قرار داد و رشته خیالات او را پاره کردند و فرمود:
"هرگز آنچه را که امشب برای تو پیش آمد مایه فخر و مباهات خویش بر دیگران قرار نده، زیرا "صَعصَعة بن صوحان" که از اکابر و بزرگان یاران علی بن ابیطالب(علیهما السلام) بود مریض شد، علی(علیه السلام) به عیادت او رفت و بسیار به او محبت و ملاطفت کرد، دست خویش را از روی مهربانی بر پیشانی صعصعه گذاشت، ولی همینکه خواست از جا حرکت کند و برود، او را مخاطب قرار داد و فرمود: "این امور را هرگز مایه فخر و مباهات خود قرار نده، اینها دلیل بر چیزی از برای تو نمی شود. من تمام اینها را به خاطر تکلیف و وظیفه ای که متوجه من است انجام دادم و هرگز نباید کسی اینگونه امور را دلیل بر کمالی برای خود فرض کند."
#داستان_راستان
🌸🌸🌸
(شبیخون به تجّار!)
🔸عقیل، در زمان خلافت برادرش امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان مهمان به خانهی آن حضرت در کوفه وارد شد.
علی(علیه السلام) به فرزند بزرگتر خویش حسن بن علی(علیه السلام)، اشاره کردند که جامهای به عمویت هدیه کن.
امام حسن(علیه السلام) یک پیراهن و یک ردا از مال شخصی خود به عموی خویش عقیل تعارف و اهداء کردند.
شب فرا رسید و هوا گرم بود.
علی و عقیل روی بام دارالاماره نشسته مشغول گفتگو بودند. موقع صرف شام رسید، عقیل که خود را مهمان دربار خلافت میدید طبعاً انتظار سفرهٔ رنگینی داشت ولی برخلاف انتظار وی، سفره بسیار فقیرانهای آورده شد. با کمال تعجب پرسید: "غذا هرچه هست همین است؟"
علی(ع): "مگر این نعمت خدا نیست؟ من که خدا رابر این نعمتها بسیار شکر میکنم و سپاس میگویم."
عقیل: "برادر جان، من مقروضم و زیر بار قرض مانده ام دستور فرما قرض مرا ادا کنند و هر مقدار می خواهی به برادرت کمک کنی بکن تا زحمت را کم کرده به خانه خویش برگردم"
🔹- چقدر مقروضی؟
صدهزار درهم.
- اوه صدهزار درهم؟ چقدر زیاد متأسفم برادر جان که این قدر ندارم که قرضهای تو را بدهم ولی صبر کن موقع پرداخت حقوق برسد، از سهم شخصی خودم برمیدارم و به تو میدهم و شرط مواسات و برادری را بجا خواهم آورد، اگر نه این بود که عائله خودم خرج دارند تمام سهم خودم را به تو میدادم و چیزی برای خود نمیگذاشتم"
🔸چی؟! صبر کنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟
برادرجان، بیت المال و خزانه کشور در دست تو است آنوقت به من میگویی صبر کن تا موقع پرداخت سهمیه ها برسد و از سهم خودم به تو بدهم؟ تو هر اندازه که بخواهی می توانی از خزانه و بیت المال برداری، چرا مرا به رسیدن موقع پرداخت حقوق حواله میکنی؟! بعلاوه مگر تمام حقوق تو از بیت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهی چه دردی از من دوا میکند؟
🔹- من از پیشنهاد تو تعجب میکنم.
خزانه دولت پول دارد یا ندارد چه ربطی به من و تو دارد؟! من و تو هم هر کدام فردی هستیم مثل سایر افراد مسلمین. درست است که تو برادر منی و من باید تا حد امکان و تواناییم از مال خودم به تو کمک و مساعدت کنم اما از مال خودم، نه از بیت المال
مسلمین.
مباحثه ادامه داشت و عقیل با زبانهای مختلف اصرار داشت که اجازه بده از بیت المال پول کافی به من بدهند تا مشکلاتم مرتفع گردد.
آنجا که نشسته بودند به بازار کوفه مُشرِف بود. صندوقهای پول تجّار و بازاریها از آنجا دیده می شد.
🔸در این بین که عقیل اصرار و سماجت میکرد، علی(علیه السلام) به عقیل فرمود: "اگر باز هم اصرار داری و سخن مرا نمی پذیری پیشنهادی به تو میکنم، اگر عمل کنی میتوانی تمام دِین خویش را بپردازی و بیش از آن هم داشته باشی.
چه کار کنم؟
-در این پایین صندوقهایی است. همینکه خلوت و کسی در بازار نماند از اینجا برو پایین و این صندوقها را بشکن و هرچه دلت میخواهد بردار!!!
صندوقها مال کیست؟
- مال این مردم کسبه است، اموال نقدینه خود را در آنجا می ریزند.
🔹عجب! به من پیشنهاد میکنی که صندوق مردم را بشکنم و مال مردم بیچاره ای که به هزار زحمت به دست آورده و در این صندوقها ریخته و به خدا توکل کرده و رفته اند بردارم و بروم؟
- پس تو چطور به من پیشنهاد میکنی که صندوق بیت المال مسلمین را برای تو باز کنم؟
مگر این مال متعلق به کیست؟ این هم متعلق به مردمی است که خود، راحت و بیخیال در خانههای خویش خفته اند.
اکنون پیشنهاد دیگری میکنم، اگر میل داری این پیشنهاد را بپذیر
🔸دیگر چه پیشنهادی؟
علی (علیه السلام): "اگر حاضری شمشیر خویش را بردار، من نیز شمشیر خود را بر میدارم، در این نزدیکی کوفه شهر قدیم "حیره" است در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگی هستند، شبانه دو نفری میرویم و بر یکی از آنها شبیخون میزنیم و ثروت کلانی بلند کرده می آوریم."
🔹- برادر جان من برای دزدی نیامده ام که تو این حرفها را میزنی، من میگویم از بیت المال و خزانه کشور که در اختیار تو است اجازه بده پولی به من بدهند، تا من قرضهای خود را بدهم.
🔸- اتفاقا اگر مال یک نفر را بدزدیم بهتر است از اینکه مال صدها هزار نفر مسلمان، یعنی مال همه مسلمین را بدزدیم، چطور شد که ربودن مال یک نفر با شمشیر دزدی است، ولی ربودن مال عموم مردم دزدی نیست؟
تو خیال کرده ای که دزدی فقط منحصر است به اینکه کسی به کسی حمله کند و با زور، مال او را از چنگالش بیرون بیاورد؟ شنیع ترین اقسام دزدی همین است که تو الان به من پیشنهاد میکنی...
#داستان_راستان
❄️💦⛄️💦❄️
(خواب وحشتناک)
🔹خوابی که دیده بود او را سخت به وحشت انداخته بود. هر لحظه تعبیرهای وحشتناکی به نظرش می رسید هراسان آمد به حضور امام صادق(علیه السلام) و گفت: "خوابی دیده ام...خواب دیدم مثل اینکه یک شبح چوبین یا یک آدم چوبین، بر یک اسب چوبین سوار است و شمشیری در دست دارد و آن شمشیر را در فضا حرکت می دهد، من از مشاهده آن، بی نهایت به وحشت افتادهام و اکنون میخواهم شما تعبیر این خواب مرا بگویید."
🔹امام(علیه السلام): «حتما یک شخص معینی است که مالی دارد و تو در این فکری که به هر وسیله شده مال او را از چنگش بِرُبایی، از خدایی که تو را آفریده و تو را می میراند بترس و از تصمیم خویش منصرف شو.»
آن مرد تعجب کرد و گفت: "حقا که عالِم حقیقی تو هستی و علم را از معدن آن به دست آوردهای، اعتراف میکنم که همچو فکری در سر من بود؛ یکی از همسایگانم مزرعه ای دارد و چون احتیاج به پول پیدا کرده میخواهد بفروشد و فعلا غیر از من مشتری دیگری ندارد. من این روزها همه اش در این فکرم که از احتیاج او استفاده کنم و با پول اندکی آن مزرعه را از چنگش بیرون بیاورم!!
#داستان_راستان
🌸🌸🌸