دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
#سعدی🌸
ای ساقی از آن پیش که
مستم کنی از می
من خود ز نظر در
قد و بالای تو مستم ....
#سعدی🌸
چنـان روزي رسـان ، روزي رسانــد
كه صـد عاقـل از آن حيــران بمانــد
#سعدی🌸🍃
دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم
ندانی قدر وصل الا که درمانی به هجرانی
#سعدی
دلی شکسته و جانی نهاده بر کفِ دست
بگو: بیار! که گویم: بگیر! هان ای دوست!
👤#سعدی
چنـان روزي رسـان ، روزي رسانــد
كه صـد عاقـل از آن حيــران بمانــد
#سعدی🍃🌸
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
روی اگر پنهان کند، سنگین دلِ سیمین بدن
مشک غمازست، نتواند نهفتن بوی را
ای موافق صورت و معنی که تا چشم من است
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
گر به سر میگردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان میزنی، جرمی نباشد گوی را
هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختهست
دوست دارد ناله ی مستان و های و هوی را
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنجِ خلوت پارسایانِ سلامت جوی را
بوستان را هیچ دیگر در نمیباید به حُسن
بلکه سروی چون تو میباید کنار جوی را
ای گل خوشبوی اگر صد قرن باز آید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را...
#سعدی
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مستحب منی
چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی
به صید عالمیانت، کمند، حاجت نیست
همین بس است که برقع ز روی برفکنی
مبارزان جهان، قلب دشمنان شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی
عجب در آن نه که آفاق در تو حیرانند
تو هم در آینه حیرانِ حُسنِ خویشتنی
تو را که در نظر آمد جمال طلعت خویش
حقیقت است که دیگر نظر به ما نکنی
کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند
کند هر آینه جور و جفا و کبر و منی
در آن دهن که تو داری سخن نمیگنجد
من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی
شنیدهای که مقالات سعدی از شیراز
همیبرند به عالم چو نافه ی خُتَنی
مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی...
#سعدی🍃🌸🍃
جزای نیک و بدِ خلق، با خدای انداز
که دستِ ظلم نماند چنین که هست دراز
#سعدی 🍃🌸🍃
نه تو گفتی که به جای آرم و
گفتم که نیاری
عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری
زخمِ شمشیرِ اجل بِه
که سرِ نیشِ فراقت
کشتن اولیتر از آن کم به جراحت بگذاری
#سعدی
🌸🍃