eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
218 دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
14.6هزار ویدیو
102 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی عشقِ حسین (ع) در جانت ریشه کرد دیگر قدرت ماندن نداری در قافله حسین (ع) کسی قصدِ ماندن ندارد همه بار سفر بسته‌اند ... 🕊🌹🕊
شہـداےمدافع حرم" با تیــــر دو نشــــان زدند! هم عباس صفتــ مدافع حرم عمـہ‌ساداتــــ شدند؛ هم حسین وار دین جد سادات 🕊🌹🕊
سر مهدی تشنه لب را به زانو گذاشته بودم . دیدم لب مهدی به هم می‌خوره؛ گوشم را نزدیک بردم؛ گفت: آقارضا سرم‌ را روی زمین بذار.... بیهوش بودم مهدی با لباس یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد، گفت: حضرت زهرا(س) میخواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم رو از روی زانوت رو زمین بزاری . ✍راوی: شهید رضا پور خسروانی 🕊🌹🕊
●فردی بسـیار سخـت‌کوش، متواضـع و فروتن بود، بطوریکـه خیلـی از شبهـا وقتی هواپیـمای مجروحیـن در شـیراز فرود می‌آمـد و کار بیمارسـتانها فوق‌العـاده شلـوغ می‌شـد، ما دکــتر فقیـهے را با موتورسیـکلت به بیمارســتانها می‌رساندیـم و او به درمان و مداوای آنها مشغـول می‌شـد. ●ماموران سـاواک زیرناخنـم ســوزن فرو کردند، آخ نگفــتم! زیر سوزن آتش گرفتنـد دم نزدم! ناخنم را کشیـدند آه نکشـیدم! با کابل سیمے شروع کردنـد،به شـلاق زدن که تیــمسارپهلوان( فرمانده ساواک فارس) آمد. نگاهے به من کرد و گفت : مشت بر سندان آهنی می کوبید! بالگدبه جانم افتادند. بیهوش شدم اماحسرت شنیدن آخ رابدل ساواکی هاگذاشتم. ✍به نقل شهید فقیهی 🕊🌹🕊
کربلا کربلا کربلا کربلای چهار کربلای پنج با یک کربلا می‌توان "شهید" شد با این همه نمی‌توان..؟! 🕊🌹🕊
یادشان بخیر ؛ آن‌ها که داوطلبانه با خون‌شان انقلاب را واکسینه کردند ... 🕊🌹🕊
سرداران ورزمندگان عاشورایی
یادشان بخیر ؛ آن‌ها که داوطلبانه با خون‌شان انقلاب را واکسینه کردند ... #نوجوانان #مردان_بی_ادعا #
●مادر شهید محمد ایزدی می گوید محمد خیلی عاشق خدا بود ،یادمه که محمد وقتی بچه بود خیلی از تاریکی می ترسید شبها وقتی میخواست بیرون بره میبایست حتما باباش یا خودم همراش بریم .با اینکه سنش کم بود از همون بچگی همراه خودم بلند میشد روزه میگرفت و نماز میخوند و وقتی هم که مدرسه می رفت با دوستانش هم خیلی خوب و مهربان بود حتی زمانیکه به مدرسه راهنمایی می رفت دوستانش هم تشویق می کرد که به جبهه بروند ، ●وقتی از مدرسه می آمد درس و مشقش که تمام میشد می رفت رادیو را می آورد و سخنان امام را گوش می داد و از جبهه و حال و روز رزمنده ها خبر می گرفت من بهش می گفتم محمد مادر تو که بچه ای چکارت به جبهه ،می گفت مادر اگر من به جبهه نروم،دیگران و امثال من هم به جبهه نروند دیگر چه کسی از ناموس ما دفاع کند،دارن به دختران و مادران ما تجاوز می کنند،شما باید مادران دیگری که از رفتن پسرشون به جبهه ممانعت می کنندنصیحت کنید و به مادران شهدا دلداری بدی تا اسلام زنده بماندو من از حرف های پسرم شرمنده میشدم. ●طبق روال هر روز از مدرسه که می آمد درس و تکالیفش را انجام می داد و به بسیج محله می رفت وبعد از آنجا هم به فوتبال میرفت،یک روز که از مدرسه آمد مثل هر روز تکالیفش انجام داد و رفت ولی تا دیر وقت نیومد کم کم نگران شدم و از هر کس پرسیدم گفتن ما نمیدونیم کجاست پس رفتم پیش دوستش و قسمش دادم گفتم راستش بگو محمد کجاست گفت عصری رفته کرمان برای حضور در جبهه ،من خیلی ناراحت شدم و سریع اومدم خونه با برادر بزرگترش صبح زود رفتیم کرمان که وقتی رسیدم محل قرارگاهشون دیدم که به صف وایسادن و دارن سوار اتوبوس میشن که برن جبهه اومد جلو بوسیدمش گفتم چرا به من نگفتی،چرا بی خدا حافظی رفتی ،گفت مادر من ترسیدم جلومو بگیری به همین خاطر چیزی نگفتم ‌✍راوی :مادر بزرگوار شهید ‌●ولادت: ۱۳۵۰/۶/۱ ●شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳۰🕊🌹🕊
مَـرحوم‌علـآمۂ‌میرجَھآنی: دَرعـٰآلم‌رویآ‌ حضرټ فآطمہ‌رآدیدم‌ کہ‌سه بیت‌شعرفآرسۍ‌میخوآندند؛ وقتی‌بیدآرشدم یک‌بیت‌ازآن‌رآبہ‌یآددآشتم! : دلی‌شکستہ‌ترازمن‌ درآن‌زمآنه‌نبود دراین‌زمآن‌دل‌فرزندمن‌ شکستہ‌تر است...!!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه پشت ابر من یک شبم بیرون بیا حال مجنون نا خوش لیلای من دیدن مجنون بیا🥺❤️‍🩹 الهم عجل لولیک الفرج