سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند: میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی.
امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم.
یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد،
و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد.
💠امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا میکنم.
آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته
پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشود، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه خواهد شد.
امیرالمومنین (ع) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را میکند؟
مرد به مردم نگاه کرد و گفت: این مرد.
امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر! آیا این مرد را ضمانت میکنی؟
ابوذر عرض کرد: بله. امیرالمومنین
فرمود: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم!
ابوذر عرض کرد: من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین.
آن مرد رفت . و زمان به سرعت سپری شد. روز اول و دوم و سوم ...
و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود...
اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد.
و در حالیکه خیلی خسته بود،
مقابل امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد:
گنج را به برادرم دادم و اکنون تحت فرمان شما هستم
تا بر من حد را جاری کنی.
امام علی (ع) فرمودند:
چه چیزی باعث شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرار کنی؟
آن مرد گفت: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از بین مردم رفت...
امیرالمونین از اباذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟
ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم رفت...
اولاد مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم...
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چرا؟
گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از بین مردم رفت...
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
✅ برای سلامتی کادردرمان ومدافعان سلامت باهم میخوانیم
هر روز یک صفحه از قرآن...
صفحه ۳۳۵
عثمان طه
#تلاوت_قرآن
#پایگاه_شهیدعباس_دیانیان
#حوزه_مقاومت_بسیج_امام_علی_ع_اردستان
#ناحیه_اردستان
☀️ امروز جمعه 8اسفند ۱۳۹۹
🌙 14 رجب ۱۴۴۲
🎄 26فوریه ۲۰۲۱
🔸ذکر روز :اللهم صل علی محمد وآل محمد (۱۰۰مرتبه)
💠 امام علی علیه السلام : عاقل ترین مردم کسی است که به عیب های خویش بینا و از عیوب دیگران نابینا باشد
#پایگاه_ام البنین (س)
#حوزه_حضرت_زهرا (س)
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
📌خلاصه ای از وصیت نامه شهیدحسین خرازی
⚜🔆⚜🔆⚜
🔹خدایا،از مال دنیا،چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم،خدایا،تو خود توبه ی مرا قبول کن وازفیض عظمای شهادت،نصیب وبهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفودارم😔
🥀#سردار_شهید_حسین_خرازی
#سالروزآسمانےشدنت_گرامےباد🕊
#پایگاه_مقاومت_کوثر_کچورستاق
#حوزه_مقاومت_حضرت_زهرا_س
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
🌷شهید حاج حسین خرازی
ڪلام شهید:
من اهمیتی نمیدهم، دربارهٔ ما چه میگویند من میخواهم دل ولایت را راضی ڪنم هر چه که میکشیم و هر چه که بر سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
🥀#سردار_شهید_حسین_خرازی
#پایگاه_مقاومت_کوثر_کچورستاق
#حوزه_مقاومت_حضرت_زهرا_س
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
4_6017170824312653787.mp3
5.06M
🔊
🎼 پادڪست بســیار زیـبا
🎤حجت الاسلام عالــی
✅ #در_پـی_بــــرکت
⏱ ۳ دقـــیقه و ۲۶ ثانـــیه
🌺 #نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست
✍#حکایت_فرشته_جوان_و_فرشته_پیر
دو فرشته مسافر، براي گذراندن شب، در خانه يک خانواده ثروتمند فرود آمدند.
اين خانواده رفتار نا مناسبي داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند. بلکه زير زمين سرد خانه را در اختيار آنها گذاشتند.فرشته پير در ديوار زير زمين شکافي ديد و آن را تعمير کرد. وقتي فرشته جوان از او پرسيدچرا چنين کار را کرده، پاسخ داد(( همه امور بدان گونه که مي نمايند، نيستند!))
شب بعد اين دو فرشته به منزل يک خانواده فقير ولي بسيار مهماننوازرفتند. بعد از خوردن غذايي مختصر زن و مرد فقير، رختخواب خود را در اختيار دو فرشته گذاشتند.صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقير را گريان ديدند، گاو آنها که تنها وسيله گذران زندگيشان بود، در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصباني شد و از فرشته پير پرسيد: چرا گذاشتي چنين اتفاقي بيفتد؟ خانواده قبلي همه چيز داشتند و با اين حال تو کمکشان کردي، اما اين
خانواده دارايي اندکي دارند و تو گذاشتي که گاوشان هم بميرد!
فرشته پير پاسخ داد: وقتي در زير زمين آن خانواده ثروتمند بوديم، ديدم که در شکاف ديوار کيسه اي طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسيار حريص و بد دل بودند، شکاف را بستم و طلا ها را از ديدشان مخفي کردم. ديشب وقتي در رختخواب زن و مرد فقير خوابيده بودم، فرشته مرگ براي گرفتن جان زن فقير آمد و من به جايش آن گاو را به او دادم!
همه امور به دان گونه که نشان مي دهند، نيستند و ما گاهي اوقات خيلي دير به اين نکته پي مي بريم.
🍃پس به گوش باشيد شايد کسي که زنگ در خانه شما را مي زند فرشته اي باشد و يا نگاه و لبخندي که شما بي تفاوت از کنارش مي گذريد، آنها باشند که به ديدار اعمال شما آمده اند!
#حدیث_روز
پیامبر اکرم ص :
💕هرکس آبروی مومنی را حفظ کند,بدون ترید بهشت بر او واجب شود...💕
(طراح:خانم مهلا سادات نیازی)
#حوزه_حضرت_زهرا
#پایگاه_فاطمه_الزهرا_امیران
گفتم گرفتارم خدا/گفتی که آزادت کنم
گفتم گنه کارم خدا/گفتی که عفوت میکنم
گفتم خطا کارم خدا /گفتی که می بخشم خطا
گفتم جفا کارم خدا/گفتی وفایت میدهم
گفتم صدایت میکنم/گفتی جوابت می دهم
گفتم ز پا افتاده ام/گفتی بلندت میکنم
گفتم نظر بر من نما/گفتی نگاهت می کنم
گفتم بهشتم می بری؟ /گفتی ضمانت می کنم
گفتم که ادعونی بگم/گفتی اجابت می کنم
گفتم که من شرمنده ام/گفتی که پاکت می کنم
گفتم که یارم می شوی/ گفتی رفاقت میکنم
گفتم ندارم توشه ای/گفتی عطایت میکنم
گفتم دردمندم خدا/گفتی مداوایت کنم
گفتم پناهی نی مرا/گفتی پناهت می دهم
#داستان کوتاه
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
یکی گفت : بلند بگو
گفتم : یک کلمه سه حرفیه
ازهمه چیز برتر است
حاجی گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاجی اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت:
مادرجان، "عمر" است.
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
ديگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت:
🌹🍃خدا 🍃🌹
✍صادق هدایت
@Dastane_amozande
#داستان کوتاه
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
یکی گفت : بلند بگو
گفتم : یک کلمه سه حرفیه
ازهمه چیز برتر است
حاجی گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاجی اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت:
مادرجان، "عمر" است.
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
ديگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت:
🌹🍃خدا 🍃🌹
✍صادق هدایت
@Dastane_amozande