﷽؛
🥀 #گلبرگی_از_یاس
#قسمت_چهارم
خانهاش همیشه تمیز و مرتب بود ...
به نظافت منزل، خیلی بها میداد،
به آراستگی کودکان بیشتر!
هیچ مسئله باعث نشد از وظیفهای که به دوش داشت کوتاهی کند ...
مثل همیشه خانه را آب و جارو کرد،
غذا را آماده و امور خانه اش را تدبیر نمود .. با آنکه میدانست ساعتی بیش در این دنیای فانی نخواهد ماند!
بستر بیماریاش را رو به قبله پهن نمود، تا لحظه جان سپردن با خاطری آسوده، راهی دیار باقی شود ...
📚بحارالانوار جلد ۴۳ صفحه ۲۰۰
🕯 #فاطميه
#پایگاه_صدیقه_طاهره
#حوزه_کوثر_اردستان
#ناحیه_مقاومت_اردستان
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س
#قسمت_چهارم
چشم های حضرت محمد(ص)غرق در اشک
😭شد. من خدا خدا می کردم تا دوباره به خانه ی فاطمه بازگردم. من از دست به دست شدن و رفتن به خانه های ناآشنا می ترسیدم. گریه ی پیامبر خدا(ص)به خاطر گذشت و بخشش دخترش بود، او رو به پیرمرد گفت: چگونه خداوند برای تو آسایش ایجاد نکند، در حالی که دختر محمد(ص)، بانوی زنان عالم این گردنبند را به تو داده است❓ناگهان مردی از میان یارانِ حضرت محمد(ص)برخاست. اسم او عمار بود، عمار به حضرت محمد(ص) گفت: ای پیامبر خدا! اجازه میدهی من این گردنبند را از پیرمرد بخرم❓حضرت محمد(ص)جواب داد: هر کس این گردنبند را بخرد، خداوند او را عذاب نمی کند😃دلم از آرامش تازه ای پر شد.
حس کردم با آن صحبت ها، به جای بدی نمی روم و مثل همیشه خوش بخت خواهم بود. عمار از پیرمرد پرسید: این گردنبند را چند می فروشی؟ پیرمرد نگاهی به او انداخت و گفت: به اندازه ی سیر شدن از نان🍞و گوشت🥩و یک پیراهن یمنی که خودم را با آن بپوشانم. یک دینار طلا هم می خواهم تا به شهرم برگردم. عمار گفت: من به تو دویست درهم و بیست دینار💰می دهم، همراه با یک پیراهن یمنی که تو را بپوشاند. شترم🐪را هم به تو می دهم تا به مقصد برسی و با نان و گوشت هم تو را سیر خواهم کرد. پیرمرد که احساس می کرد جوان شده است، دردهایش را فراموش کرد و داد زد: تو چه قدر سخاوتمند هستی ای مرد؟😍حضرت محمد(ص)و یارانش خوشحال شدند عمار به وعده ی خود عمل کرد. پیرمرد را به خانه برد و همه ی آن چیزهایی را که قول داده بود به او داد. پیرمرد وقتی غذای خوبی خورد و سیر شد، پول هاو شتررا برداشت و به سمت مسجد رفت👇
📸|#گزارش_تصویری|#یک_روز_با_خدا|#قسمت_چهارم
در عصر روز چهارشنبه، روستای رحمتآباد شاهد لحظاتی شاد و پرهیجان بود 🎈
با خندههای کودکانه، بازیهای گروهی، کاردستیهای رنگارنگ 🎨، و اوریگامیهای زیبا 🦋، دل بچهها گرم شد و فضا از نشاط و محبت پُر شد.
🧒👧 بچه های روستای رحمتآباد، با حضور در این برنامههای فرهنگی و شاد، روزی متفاوت و شیرین را تجربه کردند؛
و ما، کنار آنها، معنای واقعی لبخند، محبت و خدمت را حس کردیم ❤️
🕊دعوت میکنیم شما هم تماشاگر گوشهای از این حال خوب باشید...
#لبخندایران🇮🇷
#گروهجهادی_شهید_محسن_زائری_(پرواز)
#بسیج_دانشجویی_شهرستان_اردستان
🎓رسانه خبری بسیج دانشجویی
@bsj_ardestan_d