دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه میکردم و میشنیدم سیدحسن برای نجاتم #مردانه گریه میکند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد.
💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بیآنکه نالهای بزند، #مظلومانه جان داد.
دیگر صدای مادر مصطفی هم نمیآمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. #خون پاک سیدحسن کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد :«حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟»....
عاشقانه ای متفاوت در دل بحران ایران و سوریه👇♥️
@romanshohada
گوشه ای از شادی و هلهله ی یزیدیان !
از به #خون غلتیدن #مردم و #مدافعان_امنیت ...
#ننگ_و_نفرین_ابدی_بر_شما
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایذه
#حجاب
#امام_زمان
🌹 @Sardareghalbam