~🕊
🌴#برگی_از_خاطرات✨
مادربهش گفت:
ابراهیم ،سرما اذیتت نمیکنه🤔
گفت: مادر ،هوا خیلی سرد نیست😊
هوا خیلی سرد بود
ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد.
دلم نیامد، همان روز رفتم و کلاه برایش خریدم😍
صبح فردا کلاه را سرش کشید و رفت.
ظهر که برگشت بدون کلاه بود!
گفتم: کلاهت کو؟🥺
گفت :اگه بگم، دعوام نمیکنی؟🤔
گفتم: نه مادر؛مگه چیکارش کردی؟😢
گفت: یکی از بچه های مدرسمون با دمپایی میاد ؛امروز سرما خورده بود ؛دیدم کلاه برای اون واجب تره🙂❤️
#شهید_ابراهیم_امیر_عباسی
#سردار_لاله_ها🌷
http://eitaa.com/joinchat/227344418Cd628f06812
~🕊
🌴#برگی_از_خاطرات✨
وقتی محمد شهید شد ، یڪی از همسایهها ڪه مغازهدار بود و از نظر ایمان ڪسی رویش حساب باز نمیڪرد آمد و گفت : شما نمیدانید چه ڪسی را از دست دادهاید!
گفتم:چطور ؟ گفت : محمد آقا مبلغ ڪمی ڪه از بسیج میگرفت را به من میداد و میگفت : صبح جمعه با این پول صبحانهای تهیه ڪنید و به مسجد ببرید برای آنهایی ڪه دعای ندبه می خوانند. این پول مال خودم است و چون میدانم حلال است برای این ڪار خیر به شما میدهم.
بااین ڪارش میخواست ڪه این آقا را به سمت مسجد گرایش دهد و همسایه ها نسبت به این آقا نظر خوبی پیدا ڪنند .
#شهید_محمد_ملازاده_مقدم
#سردار_لاله_ها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71