#خاطرات_شهید
هميشه پارچه سياه كوچکی
بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت....
كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.
در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود.
حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.
📎پ.ن: #معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ#سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب
🌹شهید_محسن_دین شعاری
https://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
از شهید بابایی پرسیدند:
عباس چه خبرااا؟
چه کار میکنی؟؟
گفت:
به نگهبانی دل مشغولم ،
که غیر از خدا وارد آن نشود♡
#خاطرات_شهید
#سردار_لاله_ها
http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
توی مسجد روستا مراسم ختم گرفتند
مردم می آمدند برای عرض تسلیت.
یکهو حاجی از مسجد زد بیرون!
فهمیدم اتفاقی افتاده
پشت سرش راه افتادم....کمی آنطرف تر از مسجد،
گیت بازرسی گذاشته بودند و مردم را میگشتند!
خیلی بدش آمد.
اخم پیشانیش را چین انداخت.
رفت و با ناراحتی گفت:
《ما سی سال کسب آبرو کردیم،
جمع کنید اینها را،
مردم باید راحت رفت و آمد کنند،
ما داریم برای آسایش همین مردم کار میکنیم،
نه اینکه اونها رو بگذاریم در تنگنا.》
📚منبع:کتاب سلیمانی عزیز
#سردار_لاله_ها
#خاطرات_شهید
http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71