eitaa logo
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
831 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
115 فایل
بسم‌ࢪب‌الشهداء●●! •رسانه‌شهیدمحمدجعفرسعیدی• -متولــد؛1334/04/03- -تاریخ‌شهادت؛1365/10/04 -رجعت؛1375/11/18- _أَلْلّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ أَلْفَرَجْ🤍 ارتباط با ما : @saeedi_65_10_04 www.sardar-shahid-saeedi.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
همیشه «ماندن» دلیل عاشق بودن نیست، شهدا «رفتند» که ثابت کنند عاشقند!...💔 •°شھید‌عبدالحسین‌برونسی°•
📚🖇 _______________________ از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می کرد! ... رفتم توی راهرو حدس می زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی می خواند وقتی فهمیدم خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف می زند. حرف نمی زد ناله می کرد و درد و دل اسم دوستان شهیدش را می برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می زد و تو های و هوی گریه می نالید: اونا همه رفتن مادر جان پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟... •°شھید‌عبدالحسین‌برونسی°• 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
رفت تادامنش ازگردِزمین پاڪ بماند🕊 آسمانے ٺرازآن بودڪه درخاڪ بماند💙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شھید
📚🔗 __________________ روسری و مانتوی زینب پر از خاک بود، صورتش سرخ شده بود، مادر با تعجب پرسید: «چیزی شده زینب جون؟ چرا اینقدر نامرتبی؟» زینب چیزی نگفت. خواهرش بغض کرده بود «اولین حسابی بحث کرد و بعد با زینب درگیر شد». مادر با تعجب پرسید: «کی؟ » شهلا گفت:«نمیدونم کی گفت، فقط بین حرفهاش از کمونیست و مجاهدین خلق دفاع می کرد و به امام خمینی توهین می کرد.» مادر دلش آشوب شد، سرش گیج رفت، اسم زینب وارد لیست سیاه منافقین شد. شھیده‌زینب‌کمایی🌱 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
یک‌تکه‌جواهر‌نورید‌شما💔 استوره‌غیرت‌و‌غرورید‌شما🌿 رفتید‌اگر‌چه‌زود‌بر‌میگردید💔 زیرا‌که‌ذخیره‌ظهورید‌
💌🖇 _______________________ ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند. در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است. (راوی: سرلشگر رحیم صفوی) شهیدعباس‌بابایی🌱 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
گفـــتم‌ ‌: دوڪوهـــه را می‌شناســــــی؟‌ ‌پاســــخ داد‌ ‌: آری. ‌گفتــــــم : سبب این نامگذاری چیس
😊📚 ______________________ حاج احمد متوسلیان در مریوان و پاوه، هر عملیاتی که انجام داد با خون دل بود، او بنی صدر را تهدید کرد که تو در خواب هم مریوان را نمی‌بینی.» بنی صدر هم گفت: تو در حدی نیستی که با من صحبت کنی و کار به جایی رسید که بنی صدر گفت با هلی کوپتر وارد مریوان می‌شود. حاج احمد گفته بود و به نیروها آماده باش داده بود که هلی کوپتر بنی صدر را بزنید و حتی به او فرصت پیاده شدن ندهید. حاج احمد، شناخت کاملی نسبت به بنی‌صدر داشت که منافق ملعونی است، بنی صدر جرأت آمدن به مریوان را پیدا نکرد اما حاج احمد را تحریم نیرویی و تسهیلاتی کرد و حاج احمد با کمترین و ضعیف‌‌ترین امکانات در پاوه و مریوان عملیات می‌کرد تا جایی که ضد انقلاب گفته بود: «ما از دست بچه‌های حاج احمد عاصی شده‌ایم.» شهید احمد متوسلیان🌱 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
شهدابعدازشهادت عندربهم‌یرزقون‌مۍشوند ودست‌هدایتگرۍپیدا‌مۍڪنند وبردلهاحڪومت‌خواهندڪرد♥️(: -حاج‌حسین‌
♥️🖇 __________________ حاج ابومهدی از خانواده‌ای متدین و دیندار بود، مادر ایشان در شمال بصره روضه‌خوان معروفی است. حاج ابومهدی از کودکی با جلسات قرآن انس داشت؛ در مساجد شهر بصره مرتب حضور می‌یافت و در نماز‌های جماعت و جلسات قرآن شرکت می‌کرد. معمولا ماه رمضان بعد از نماز عصر حاج ابومهدی در دفتر خود در تهران با صوتی بسیار عالی یک جزء از آیات قرآن را تلاوت می‌کرد. زمانی که حاج ابومهدی و حاج‌قاسم سلیمانی برای انجام عملیات حرکت می‌کردند، در صندلی‌های عقب خودرو می‌نشستند و معمولا قرآن به دست داشتند و گاهی هم آیات قرآن را قرائت می‌کردند. حتی حاج ابومهدی هر زمان که از مساله‌ای ناراحت می‌شد، برای رسیدن به آرامش آیات قرآن را می‌خواند. در سال‌های آخر حیات حاج ابومهدی با او ارتباط نزدیک‌تری داشتم و شاهد بودم که در ماه‌های رجب و شعبان روزه می‌گرفتند و معمولا غذای سبک می‌خوردند. شهیدابومهدی‌المهندس🌱 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
آسمان‌فـࢪصت‌پـࢪواز بلند؎است‌ولۍ قصـہ‌اینست‌چـہ‌اندازھ ڪبوتـࢪباشے...!🕊✨ شهیدمحسن‌حیدری🌱 #سردار_لال
♥️🖇 _________________ محسن صدای خوبی داشت و معمولاً تک خوان گروه بود. علاقه مند و عاشق شهداء بود. زندگی نامه شهداء را مرتب مطالعه می‌کرد، سیره زندگی شهید سید حسین مهدوی و دائی شهیدش رضا کرمی در شکل گیری شخصیت اجتماعی او بسیار موثر بود. آن زمان قسمتی با نام «دارالشاهد» را در کانون بسیج تعریف کرده بودند که محسن عهده دار آن شد. در اجرای یادواره ها و برنامه‌های مربوط به شهداء همیشه پیش قدم بود. مربی قرآن و گروه تواشیح بود. کانون فرهنگی هنری مسجد را اداره می کرد. در جلسات و برنامه های فرهنگی مجری می شد. هیأتی بود، از فاصله میان برخی هیئات با انقلاب و برخی حزب اللهی ها با هیئات مذهبی رنج می برد. معتقد بود دین و نظام ما از هم جدا نیستند. شهیدمحسن‌حیدری🌱 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
<‌‌📸> وقتےبࢪاےِدنیاے‌بقیھ ازدنیاٺ‌گذشتے . . میشےدنیاےِیه‌دنیاآدم! همون‌قضیه‌‌ےِعزٺ‌بعدِ‌ #شھادت♥️🕊
☺️❤️ ___________ ڪتاب شهدا را بسیار دوست داشت با آنها بخصوص شهید همت ارتباط زیادی برقرار می ڪرد . یڪ روز قبل از رفتن به سوریه گفت : مادر ، من از هر ڪدام از شهیدان چیزی را یاد گرفته ام اگر روزی نبودم به دوستان و آشنایان بگویید این ڪتاب ها را مطالعه ڪنند و با درس گرفتن از منش و رفتار شهدا زندگی خود را جلو ببرند …🌱 شهید‌عباس‌آسیمه🌱 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
شھآدت‌یك‌هنـࢪ و #شھید یك‌هنࢪمندواقعےاست..🌿 شهیدنویدصفری🌱 #سردار_لاله_ها🌷 #شهدا‌را‌یاد‌کنیم‌با‌ذکر
📚🖇 __________________ با هم هیأت می‌رفتیم. بچه‌ها می‌گفتند می‌دانستیم نوید شهید می‌شود. وقتی می‌آمد همیشه در حال زحمت کشیدن بود. هیچ وقت عصبانیت و بد اخلاقی از او ندیدم. همیشه شوخ طبع بود. ما همیشه می‌گفتیم پایگاه بسیجمان که به نام شهید شیرین بیان است یک شهید دیگر هم کم دارد. این‌ها مرد راه بودند و ما نبودیم. جنگیدن با داعش مردانگی می‌خواهد که آدم از تمام زندگی‌اش بگذرد. نوید چند ماه بیشتر نبود که عقد کرده بود. به آن چیزی که می‌خواست رسید. شهیدنویدصفری🌱 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
🌥🌸 ⇠شھدادعاداشتند↶ ادعانداشتند ...!🌻🌿 ⇠نیایش‌داشتند↶ نمایش‌نداشتند 🔆 ⇠حیآ‌داشتند↶ ریانداشتند 🌱 ⇠
🌙🖇 _______________ همواره به برادران و خواهرانش در مورد درس📚 و انجام فرایض دینى سفارش مى‏كرد و از خواهرانش مى‏خواست كه حجاب اسلامى را رعایت كنند. 🙂در جبهه امام جماعت بود. در آن جا براى خودش خلوتى داشت كه كمتر كسى متوجّه آن مى‏شد.🌿 به نماز كه مى‏ایستاد، انگار روحش به پرواز در مى‏آمد و اللّه‏اكبر كه مى‏گفت، دیگر خلیل، خلیل قبلى نبود.✨ به صله‏ى رحم اهمیّت مى‏داد. ☝️مى‏گفت: «اگر در زیر رگبار مسلسل‏ها سوراخ سوراخ شوم، اگر تكّه تكّه شوم، اگر در خون خویش بغلطم، خواهم گفت كه دست از این انقلاب نمى‏كشم،❌ از دینم، از قرآنم، از وطنم و از انقلابم دفاع مى‏كنم.» شهید‌سید‌خیلیل‌بهشتی‌مسأله‌گو ✨ 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
اگـࢪمیخواهےمحبوب‌خداشوی گمنام‌باش؛ ڪارڪن‌برای‌خدا، نَہ‌برای‌معروفیت!✋️ •شھیدعلےتجلایے شهیدعلی‌تجلا
😍📒 ________________ آمده بود مرخصی،☺️ سر نماز بود که صدای آخ شنیدم، 😖نمازش قطع شده، پرسیدم چی شد؟ گفت: «چیزی نیست» توی حمام باندهای خونی بود، نگرانش شدم، فهمیدم پایش گلوله خورده، زخمی است😷، دکتر گفته باید عمل شود تا یک هفته هم نمی‌توانی باندش را باز کنی. باند را باز کرده بود تا وضو بگیرد. 😮 گریه کردم و گفتم: «با این وضع به جبهه می‌روی؟💔» رفیقش که دنبالش آمده بود، گفت: «نگران نباش خواهر، من مواظبشم😊» با عصبانیت گفتم😡: «اشکالی ندارد، بروید جبهه، ان‌شاءالله پایت قطع می‌شود، خودت پشیمان می‌شوی و برمی‌گردی». 😕 علی بهم نگاه کرد و گفت: «ما برای دادن سر می‌رویم، شما ما را از دادن پا می‌ترسانی؟!»؛ هیچ وقت حرفش از یادم نمی‌رود، دوباره مرا شرمنده کرده بود. 😓 علی می‌گفت: «خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد، دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب هم که شده، از این خاک را اشغال کنم 💔»؛ همان طور شد که می‌خواست.🙃☝️ ⟨به‌نقل‌از‌همسر‌شهید⟩ 🌿 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
برادر شهیدم!💔 وقتی نگاه تو به مـن دوخته شده،🦋 نباید دست از پا خطا کنـم تـو هم شهیدی هم شـاهـدی و هم
✅🖇 _________________ بعدازاتمام درسش دنبال کاررفت.....بامدرکی که داشت خیلی جاهامیتونست بره سرکارولی ترجیح دادجایی بره سرکارکه براکشورش مفیدباشه وباروحیه اش سازگارباشه..... یکسال طول کشیدتابتونه وارد قرارگاه خاتم الانبیابشه...... خیلی به کارش علاقه داشت وخیلی پرتلاش بود..... اونقدری که تو2سال ونیمی که خدابهش فرصت خدمت دادتونست یه موشک طراحی کنه..... موشکی که تواولین مرحله ی اجراش27تاداعشی روبه هلاکت رسوند..... روزی که این خبرروبهم دادباتمام وجودم بهش افتخارکردم وتودلم گفتم ان شاا...روزی برسه که عالم وآدم اسم عزیزم روبه خاطرخدمتش به کشوربخاطرداشته باشن..... وهمینطورم شد...... شهیدهادی‌جعفری 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
برادرم دعا کن ،که ما از خستگی و غفلت خوابمان نَبَـرد و از قافله مهدی فاطمه جا نمانیم شهید‌مسعود‌عل
💖🖇 ________________ مسعود بسیار خاکی بود. یادم هست که بعد از تحصیلاتش، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری مشغول شد. آن مرکز یک باغبانی داشت به نام علی آقا. یک روز که آقای دکتر به منزل آمد، دیدم تعداد زیادی گردو در ماشینش پخش شده است. از او پرسیدم، این گردوها از کجا آمده و چرا این طور پخش شده است؟ او گفت که موقع برگشتن از مرکز، علی آقا گفته بود که شیشۀ ماشین را پایین بکشید. من هم همین کار را کردم و علی آقا این گردوها را می‌ریزد داخل ماشین و می‌گوید که این گردوها مال شماست. شما برای ما خیلی با بقیه فرق می‌کنید. مسعود هم گفته بود که نه من هم مثل بقیه هستم. علی آقا جواب داده بود که آخر شما تنها دکتر اینجا هستید که به من سلام می‌کنید. خیلی به بزرگترها احترام می‌گذاشت و اگر می‌دید یکی از دکترها برخورد بدی می‌کند، او هم برخورد می‌کرد. شهید‌مسعود‌علی‌محمدی🌿 🌷 📿 http://eitaa.com/joinchat/2233860114C85ab382f71