💢از #خسرو #پرويز سوال شد كه چرا #شطرنج را به #تخته نرد ترجيح میدهد، پاسخ داد:
در بازی نرد، سرنوشت من در دست استخوان حيوانی مُرده باشد (تاس) اما شطرنج، بازی من است، چرا كه در آن سرنوشت را در دست خودم ميدانم.
از مامون خلیفه #عباسی پرسیدند که چرا نرد را به شطرنج ترجیح دهد وى پاسخى زيركانه داد:
گر در نرد ببازم توانم بخت و اقبال را ملامت كنم اما گر در شطرنج ببازم جز ملامت خويش چاره ای نخواهم داشت🌺
#داستانهای
۰
📚@sarguzasht📚
💢ناصرخسرو قبادیانی #ناشناس، وارد نیشابور شد. به دکّان پینهدوزی رفت تا وصلهای به پایافزارش زند. ناگهان سروصدایی از گوشهای از بازار برخاست. پینهدوز کارش را رهاکرد و ناصرخسرو را به انتظار گذاشت و به تماشای غوغا رفت. ساعتی بعد که برگشت، #لختی گوشت خونین بر سر درفش پینهدوزیش بود.
ناصرخسرو سؤال کرد: چه خبر بود؟ گفت:
در مدرسة انتهای بازار، ملحدی پیدا شده و به شعری از ناصرخسرو فلان فلانشده استناد کرده بود که علما فتوای قتلش را دادند و خلایق تکهتکهاش کردند. هر کس به نیّت ثواب، زخمی زد و پارهای از بدنش را جدا کرد، دریغا که نصیب من همینقدر شد.
ناصرخسرو چون این شنید کفشش را از دست پینهدوز قاپید و گفت:
برادر کفشم را بده. من حاضر نیستم در شهری که نام #ناصر #خسرو ملعون برده میشود! لحظهای درنگ کنم...
این بگفت و به راه افتاد...🌺
#داستانهای #کوتاه
۰
۰
📚@sarguzasht📚