#مادرم مدرک پزشکی ندارد؛
ولی دستهایش کاری میکنند که
هزار قرص و دوا نمیکند...
شماره نظام مهندسی ندارد؛
ولی از منِ ویرانه با حرف هایش
یک آدم نو می سازد...
نقاش نیست؛
ولی با یک کلام لبخندی روی لبهایم
میکشد که هزار نقاش از پسش بر نمی آیند...
ندیده ام توی استوديو ضبط صدا وقت
بگذراند،ولی آهنگِ صدایش از هر
موسیقی گوش نواز تر است...
مادرم سر آشپز و رستوران دار نیست؛
ولی عطرِ و طعم غذاهایش هوش از سر میپراند...
بهشت را زیر پایش ندیدم،
ولی شک ندارم بهشت زیر پایش نیست
بهشت نعمتِ وجودش است ...
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
💢#کودک از معلم میپرسد:
- آقا اجازه " مرد " به کی میگن ؟
معلم جواب میدهد:
- به کسی که مسئولیت قبول میکنه ، تکیه گاه خوبیه ، میشه روی قولش حساب کرد ، کسی که نمیترسه ، صبح تا شب تلاش میکنه تا محتاج دیگران نباشه
کودک جواب میدهد:
- وقتی بزرگ شدم من هم مثل #مادرم ، مرد بزرگی خواهم شد .
به افتخار همه مادران نجیب سرزمینم🌺
#داستانهای #کوتاه 👇👇👇
۰
📚@sarguzasht📚
#مادرم آن روزها همه چیز برایش حیف بود، جز خودش!
یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف!
در خانه ما به چیزهایی حیف گفته میشد که نباید آنها را مصرف میکردیم..!!
نباید به آنها دست میزدیم،
فقط هر چند وقت یک بار میتوانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حَظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم!
حیف مادرم که دیگر نمیتواند درِ صندوقِ حیف را باز کند و چیزهای حیف را در بیاورد و با دستهای ظریف و سفیدش، آنها را جلوی چشمان پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد!
مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد...
دستهایش، چشمهایش، موهایش، قلبش، حافظهاش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد.
حالا داشتههایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست...
حیفِ مادرم که قدر حیفترین چیزها را ندانست!
قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد...🌺
#داستانهای کوتاه
۰
۰
📚@sarguzasht📚
#مادرم آن روزها همه چیز برایش حیف بود، جز خودش!
یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف!
در خانه ما به چیزهایی حیف گفته میشد که نباید آنها را مصرف میکردیم..!!
نباید به آنها دست میزدیم،
فقط هر چند وقت یک بار میتوانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حَظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم!
حیف مادرم که دیگر نمیتواند درِ صندوقِ حیف را باز کند و چیزهای حیف را در بیاورد و با دستهای ظریف و سفیدش، آنها را جلوی چشمان پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد!
مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد...
دستهایش، چشمهایش، موهایش، قلبش، حافظهاش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد.
حالا داشتههایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست...
حیفِ مادرم که قدر حیفترین چیزها را ندانست!
قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد...🌺
#داستانهای کوتاه
۰
۰
📚@sarguzasht📚
🚩#مادرم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ✍
♏️هر بار که به مادرم نگاه میکردم مثل گیاهی که تازه از خاک بیرون آمده
چهره آفتابی اش مرا شگفت زده می کرد .
مادرم کلید را از حافظه قفل خانه مان پاک کرده بود
و به همین دلیل اغلب اوقات خانه ما پُر از مهمانهایی بود که من نمی شناختم .
هرگاه مهمان تازه واردی بدون اطلاع بخانه ما می آمد
مادرم با خوشرویی آهسته یک ملاقه آب به آبگوشت روی اجاق اضافه میکرد !
مادر سخاوتمندم اعتقاد داشت خدا مُشتی ستاره به روی شیروانی خانه مان پاشیده است
که مبادا آشنا ...دوست ... فامیل دور و یا حتی همسایه کوچه کودکی من
راه خانه مان را گم کند !
#نسرین_بهجتی
عـــــضـــوشـــید👈👇👇👇👇
⚜📿 📿⚜
🍃 🍃
۰
۰
📚@sarguzasht📚