💢در یک مزرعه
حیواناتی #مهربان زندگی می کردن از میان این همه حیوان
گاو از همه زحمت کش تر بود او همیشه زمین های مزرعه
را شخم می زد و آماده ی کاشتن بذر می کرد و شب ها
خسته و کوفته به طویله بر می گشت و با دوستش الاغ
درد و دل می کرد یکی از شب ها که گاو خسته و کوفته
به طویله برگشت دوستش الاغ به او گفت چرا این قدر
خسته هستی گاو با ناله گفت از بس که زمین های
کشاورزی را شخم می زنم خسته هستم الاغ به او گفت
من نقشه ای دارم گاو گفت چه نقشه ای داری الاغ گفت
از فردا تو خودت را به مریضی بزن تا که کشاورز
تو را به زمین کشاورزی نبرد گاو قبول کرد اما
کشاورز تمام حرف های آن ها را شنیده بود و نقشه ای
برای آنها کشید فردای آن روز کشاورز به
طویله رفت تا نقشه ا ش را اجرا کند کشاورز
گفت چه بد حالا که گاو مریض شده الاغ را به
جایش به زمین می برم تا زمین ها را شخم بزند
چند روز همین طور بود تا روزی کشاورز دلش به
حال الاغ #سوخت به طویله رفت و گفت چه بد حالا
که گاو دیگر نمیتواند زمینها را شخم بزند بهتر
است یک #قصاب بیاورم تا او را بکشت تا من
بتوانم از گوشتش استفاده ای بکنم کشاورز
این را گفت و از #طویله بیرون رفت بعد گاو
گفت ای دوست عزیز از این که فکری کردی تا من
استراحت کنم متشکرم حالا من دیگر خسته نیستم
فردای آن روز #کشاورز به طویله رفت تا ببیند باز
هم #گاو خودش را به مریضی زده است نه این
بار گاو خودش را به مریضی نزده بود و آماده ی
شخم زدن شده بود🌺
#داستانهای #کوتاه 👇👇👇
۰
📚@sarguzasht📚
💢شما می توانید برای خیلی چیزها پشیمان شوید اما هرگز از #مهربان بودن #پشیمان نخواهید شد🌺
#داستانهای #کوتاه 👇👇👇
۰
📚@sarguzasht📚