ماجرای یک دیگ آش دوغ
ماجرا از اینجا شروع شد که یک گروه از شیراز اومدن توی "اوبا" مهمون ما شدن(خیلی هم آدمای مهربونی بودن عکس هاشون رو بابام گذاشته بالا میتونید ببینید) بعد از کلی گشت و گذار و اسب سواری و صرف نهار یهویی مسئول گروهشون گفت باید عصر برسیم گردنه حیران و تالش و ...مامانم که یک دیگ بزرگ آش دوغ بار گذاشته بود خیلی اصرار کرد که نیم ساعت دیگه بمونید تا آش آماده بشه ولی قبول نکردند و باهم خداحافظی کردیم. حالا ما خودمون هفت هشت نفر موندیم و یک دیگ آش دوغ. جاتون خالی نشستیم دور آتیش نفری سه چهار کاسه آش خوردیم بقیه اش رو هم فرستادیم توی هیات مامان زری که تو شهر برگزار میشه.
#بومگردی_اردبیل
#بومگردی_ساری_بلاغ
#آش_دوغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ریحانه و مریم در حال دوشیدن شیر بز😄
#کند_اوشاغی
#کودکان_روستا_عشایر
امروز داریم یکی از آلاچیق ها رو جمع میکنیم. اولش قرار بود همه آلاچیق ها رو جمع کنیم و کلا به روستا(قشلاق) بریم ولی دایی صمد که همه بهش صمد خان میگن مخالفت کرد و گفت هنوز بالای رودخانه علف برای چرای گوسفندامون هست.
امروز خیلی خسته شدم ولی کلی به مامان و بابام کمک کردم. سه تا آلاچیق داشتیم یکی مال ما بود که جمع شد، ولی آلاچیق عمو عبداله اینا و صمد خان هنوز تا دوهفته دیگه هست
#ییلاق_قشلاق
#کوچ_عشایری