هدایت شده از طـعم نَـعـنــٰـا 💞
رمــــان طــعـمِ عـشـق❤🥺
‼️سنجاق چک کنید‼️
ناراحت که شدی قرانت را باز کن
آنجاست که لابه لای صفحاتش
آرامش و اطمینان را پیدا میکنی
❤️🔥 | @Taem_Naena 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
•----------------🪴🌝----------------•
#سرکشِقلبم
#به_قلم_ثمین
#پارت_250
لبخند خستهای به روم زد که به سمتش رفتم و دستش و گرفتم.
خانمبزرگ به سیما اشارهای زد که به سمت ارسلان اومد و باهم کمکش کردیم به سمت اتاقش بره.
همهی خدمهها دور ایستاده بودن.
با صدای روشنک، متعجب به سمتش برگشتم.
- ارسلان؟ حالت خوبه؟
از این همه دوگانگی یه حالی شدم...
غیر قابل باور بود که این همه دورویی میکرد.
ارسلان با خشکی جوابش و داد.
وقتی وارد اتاق شدیم، روی تخت دراز کشید.
- چرا خودت و خسته میکنی؟
- به شما چه؟
- به من چه؟
- بله به شما چه.
- عه؟
- چطور اون موقع که من خواستم بمونم ولی نذاشتی، به من ربطی نداشت...
❤️🔥 | @sarkesh_novel 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
•----------------🪴🌝----------------•
#کپیممنوعپیگردقانونیدارد 📵
#کپی_ممنوع_حرام❌
«چه کسی میگوید من بروز نمیدهم؟
همه چیز را به خدایم گفتهام...!»
❤️🔥 | @Taem_Naena 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
از ما،
تنها من مانده ام
آن هم تویی.
❤️🔥 | @Taem_Naena 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
گاه باید روئید ، از پسِ آن باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان!
❤️🔥 | @Taem_Naena 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
دلم دیوانه بودن با تو میخواست
❤️🔥 | @Taem_Naena 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
•----------------🪴🌝----------------•
#سرکشِقلبم
#به_قلم_ثمین
#پارت_251
- عجب...
- عجب نداره.
- ساکت باش.
وقتی دیدم جدیه، صلاح دیدم ساکت باشم؛ ولی آخه نمیتونستم جلوی زبونم و نگه دارم.
- ارسلان جان؟
- بگو.
- خب چته؟
- گفتم ساکت باش، لامتاکام حرف نزن، خب؟
- با من اینطوری حرف نزن.
- هر موقع یاد گرفتی زبوندرازی نکنی، باهات اینطوری حرف نمیزنم.
- چی کار کنم من؟
- هیچی، بشین بر و بر من و نگاه کن.
با خنده گفتم:
- چشم.
نگاه بدی بهم انداخت که گفتم:
- باشه ببخشید، تو استراحت کن، من یه چیزی برات بیارم.
❤️🔥 | @sarkesh_novel 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
•----------------🪴🌝----------------•
#کپیممنوعپیگردقانونیدارد 📵
#کپی_ممنوع_حرام❌
•----------------🪴🌝----------------•
#سرکشِقلبم
#به_قلم_ثمین
#پارت_252
- این عمارت خدمه نداره؟
- ایرادی داره خودم از شوهرم مراقبت کنم؟
- تو که این همه به فکر من نبودی.
در حالی که از حرفش دلگیر شدم، گفتم:
- من اگر به فکرت نبودم این همه به آب و آتیش نمیزدم.
فقط نگاهم کرد که بلند شدم.
- بشین، به سیما میگم بیاره.
- خودم...
- گفتم بشین!
چند دقیقه بعد یکی از خدمهها با یه سینی وارد شد.
سینی رو از دستش گرفتم و روی میز کنار تختش گذاشتم.
- تو ناهار نخوردی آتی؟
- نه منتظر تو بودم.
چپچپ نگاهی بهم انداخت و گفت:
- برای خودت غذا بکش.
❤️🔥 | @sarkesh_novel 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
•----------------🪴🌝----------------•
#کپیممنوعپیگردقانونیدارد 📵
#کپی_ممنوع_حرام❌
کاش یاد بگیریم زاپاس برا رابطه نیست
برا ماشینه!!!
❤️🔥 | @Taem_Naena 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
به خودت ايمان داشته باش
چون تو قوي ترين آدم زندگي خودتی...
❤️🔥 | @Taem_Naena 👈🏽🍓 بــیــآ تــــو
اگر بد بود شد تجربه، اگر خوب بود شد خاطره
غصه چیو میخوری رفیق؟
@khallvat 💞 ⃟ٖٜٖٜٖٜ⋆̩☽⋆゜
حقیقتش این است،که تو هرجور که زندگی میکنی برنده ای...پس :
زندگی کن،به سبک خودت
@khallvat 💞 ⃟ٖٜٖٜٖٜ⋆̩☽⋆゜