#پارت۲۱
لیلا
شبه مهراد اومده خونه و دارم باهام صحبت می کنه.
_لیلا اینقد لجبازی نکن تو باید برگردی پیش خونوادت.
+چرا باید برگردم؟ من زندگی الانم با تو رو دوس دارم. نمی خوام دوباره کیسه بوکس بشم.
_بهت قول می دم نذارم کتکت بزنه. پاشو زنگ بزن بهشون و اونا رو از این غم چند ساله رها کن.
+اگه دوباره کتکم زد چی؟ تو که همیشه اونجا نیستی که به دادم برسی.
_ اگه منم نباشم اون پسره که مثل داداشت می مونه بهت کمک می کنه اون الان دیگه پلیس شده می تونه بازداشتش کنه.
+باشه.
برعکس مهراد که دوست داره برگردم پیش خونوادم مامانش راضی نیست و به مهراد می گه: تو چرا شدی کاسه ی داغ تر از آش شاید دلش نخواد برگرده.
مهراد عصبی می گه:
_مامان چرا دوست نداری برگرده پیش خونوادش؟ تا کی باید بمونه اینجا و کلفتی تو رو بکنه؟ من اگه باهاش ازدواج کنم نمی ذارم اینجا بمونه خونه رو می فروشم دو تا خونه می گیرم شما بهتره از هم دور باشین.
من سیم کارتم رو از تو کیفم در می یارم و می ذارم تو گوشیم شماره ی مامانم رو می گیرم.
تماس وصل میشه بعد از چند بار بوق خوردن جوابم رو می ده.
_سلام مامان خوبی؟
با گریه می گه:
+انتظار داری خوب باشم؟ دوری تو پیرم کرده.
_مجبور شدم فرار کنم، تو که دیدی شوهرت چه جهنمی واسم ساخته بود. چاره ای جز فرار نداشتم.
صدای پدرم رو می شنوم:
_کیه؟ لیلاست؟
+آره خودشه.
این بار صدای بابا می یاد
با ناراحتی می گه:
سلام دخترم چرا رفتی؟ یعنی خیابون با اون همه گرگ از خونه ی خودت بهتر بود که گذاشتی رفتی؟
با گریه می گم:
+شما مجبورم کردین شما به هیچ صراطی مستقیم نبودین هی کتکم می زدین.
_الان دیگه کاری باهات ندارم پاشو بیا خونه دستم بشکنه اگه دیگه کتکت بزنم.
بهم بگو تو این مدت کجا بودی؟
_باشه می یام فردا می یام الان که شبه. جای بدی نبودم خدا دوسم داشت یه فرشته نجاتم داد.
#پارت۲۲
برکه
خیلی خوشحالم که لیلا رو دیدم اما یه چیزی سردرگمم کرده نکنه پارسا رو دوست داره که می گه عاشق نامزدش نیست. اصلا کی مجبورش کرده که با کسی دوسش نداره نامزد کنه. بازم خودم رو گول می زنم اون اگه پارسا رو دوست داشت منتظرش می موند.
تو دفتر کارم نشستم و دارم با فرشته حرف می زنم.
_فرشته به نظر تو اون پارسا رو دوست داره که اینو از من پنهان می کنه.
+نمی دونم اون چرا باید از تو پنهان کنه علاقه اش به پارسا رو؟ شاید فهمیده که تو دوسش داری.
با ناراحتی می گم:
_چی کار کنم فرشته نکنه دوسش داشته باشه و به خاطر من داره فداکاری می کنه. من نه دوست دارم لیلا عذاب بکشه نه دوست دارم پارسا رو از دست بدم.
+تو باید تصمیمت رو بگیری، باید یکی رو انتخاب کنی دوست داشتن لیلا یا عشقت به پارسا. کدومشون رو بیشتر دوست داری؟
_اینو قبلا هم بهت گفتم من هر دو شون رو یه اندازه دوست دارم. نمی تونم تصمیم بگیرم کدومشون رو انتخاب کنم لیلا یا پارسا رو.
+بذار من بهت بگم کدوم رو بیشتر دوست داری تو دیوونه ی پارسایی نمی تونی ازش دل بکنی اینو از حرفات فهمیدم. پس بیا بی خیال حرفای لیلا بشو و سعی کن جایی تو قلب پارسا واسه خودت پیدا کنی.
_چه طوری جایی تو قلبش پیدا کنم؟ اون از وقتی فهمیده لیلا نامزد داره عزای یه عالم رو دلش نشسته چند روزه سر کار نمی ره.
+بهش نزدیک شو از احساسی که داری بهش بگو نذار این قضیه داغونش کنه.
_نه من غرور دارم واسم سخته بهش بگم که دوسش دارم. هر چی نباشه یه دخترم پسر نیستم که از احساسم باهاش حرف بزنم.
+پس باید از خدا بخوای لیلا با نامزدش خوشبخت بشه وگرنه تو به پارسا نمی رسی. اصلا چرا علاقه ات به پارسا رو ازش پنهان کردی؟ چرا بهش نگفتی دوسش داری؟
_خب ترسیدم پارسا رو دوست داشته باشه و فک کنه من بی معرفتم که عاشق عشقش شدم.
#پارت۲۳
مهراد
تو اسنپ نشستم و جمعه روز تعطیل دارم لیلا رو می برم پیش خونوادش.
با مهربونی رو به او می کنم:
_چه احساسی داری که داری می ری پیش خونوادت.
+یه احساس غریبی دارم نمی دونم خوشحال باشم یا بی تفاوت، هم دلم واسشون تنگ شده هم بابت گذشته ازشون دلخورم.
یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده باید ازش بپرسم هر چند که نمی دونم حقیقتش رو بهم می گه یا نه.
_لیلا این پسره پارسا واقعا تو رو مثل خواهرش دوست داره؟ واسم عجیبه یه پسر غریبه این همه سال وقتش رو بذاره و دنبال کسی بگرده که هیچ نسبتی باهاش نداره.
لیلا عصبی میشه و می گه:
+منظورت چیه فک می کنی چیزی بین من و اون بوده؟ اگه چیزی بینمون بود من از خونه فرار نمی کردم و وایمیستادم ازم خواستگاری کنه.
_خدا کنه اینجوری باشه که تو می گی وگرنه از کوره در میرم و یه بلایی سرش می یارم.
این دفه با مهربونی می گه:
+مهراد جان تو نگرانی چی هستی من که الان مال توام چرا با این حرفا هم خودت رو آزار می دی هم منو؟
با ناراحتی بهش می گم:
_آخه عاشقتم نمی خوام کسی بیاد و تو رو ازم بگیره.
با مهربونی بهم می گه:
+خیالت راحت من مال توام و کسی نمی تونه من رو ازت بگیره.
یه کمی مکث می کنه و می گه:
+مهراد جان به مامان و بابام نگی که خلاف می کردی نمی خوام از این قضیه چیزی بفهمن من بهشون گفتم یه فرشته نجاتم داده.
_نه بابا مگه خر کلم رو گاز گرفته، من نمی خوام تو رو از دست بدم به هر حال پدر و مادرمن و زندگی بچشون واسشون مهمه.
لیلا
بعد از چند ساعتی که به خاطر ترافیک تو راه بودیم از سواری پیاده می شیم و به طرف در خونه می ریم، مهراد زنگ خونه رو می زنه.
بعد از چند دقیقه در باز میشه و مامانم از لای در نمایان میشه با دیدن چهره اش به هم می ریزه چقد پیر شده: خدا ازت نگذره لیلا چرا تنهاش گذاشتی؟
مامانم با دیدن من بغلم می کنه با گریه می گه:
_دختر کجا بودی؟ می دونی چی به ما گذشت؟
+ببخش مامان چاره ای جز رفتن نداشتم خدا رو شکر کنین که این فرشته نذاشت این سالهایی که از شما دور بودم بهم بد بگذره.
مامانم با دیدن مهراد بهش سلام می کنه:
_ سلام پسرم ممنون که مراقب دخترم بودی.
+کاری نکردم مادر وظیفم بود آدم واسه عشقش هر کاری می کنه من با همون گاه اول عاشقش شدم.
مامان با خوشحالی می گه:
شوهرته؟
+نه تازه با هم نامزد کردیم.
_بیا تو، مامان بابات داخل خونه منتظرته نمی دونی این سالها بهش چی گذشت؟ نمی دونی چقد خودش رو اذیت کرد؟
من و مهراد وارد خونه می شیم بعد از گذشتن از حیاط بزرگ خونه وارد پذیرایی می شیم بابا رو می بینم که از روی مبل بلند می شه و به سمت من می یاد. منو در آغوشش می گیره.
با گریه می گه:
_کجا بودی؟ بالاخره اومدی؟ بابا چرا از خونه فرار کردی؟ یعنی راه دیگه ای نبود که از خونه زد بیرون؟
+شما راه دیگه ای واسم باقی نذاشتین تنها راهی که به ذهنم رسید فرار بود.
بابا با مهربونی می گه:
_این جوون کیه همراهته ازدواج کردی؟
+ازدواج که نه فعلا با هم نامزد کردیم.
_مبارک باشه، خودم واستون عروسی می گیرم و دستتون رو می ذارم تو دست هم.
#پارت۲۴
پارسا
واسم سخته لیلا رو فراموش کنم، تو این چند روز که این واقعیت وحشتناک رو فهمیدم بارها به ذهنم خطور کرده که واسه مهراد پاپوش درست کنم، اما جلوی این فکر مقاومت کردم چون من نمی تونم اخلاقیات رو زیر پا بذارم. دارم تلفنی با برکه صحبت می کنم:
_خواهش می کنم برکه تو باهاش حرف بزن تو مثل خواهر می مونی واسه من و لیلا.
+بهش چی بگم؟ مگه نمی گی این پسره نامزدش خیلی حساسه ممکنه بلایی سرت بیاره؟
_واسم مهم نیست، من فقط اینو می دونم که زندگی بدون لیلا واسم زندگی نیست، جهنمه، تو دلت می خواد داداشت تو جهنم زندگی کنه؟
+تو چرا اینقد خودخواهی؟ چرا به لیلا فکر نمی کنی؟ حتماً پسره رو دوست داره که می خواد باهاش ازدواج کنه.
با گریه می گم:
_چی کار کنم؟ نمی تونم فراموشش کنم، بیا و باهاش حرف بزن شاید اونم منو دوست داشته باشه.
+چرا به مامانت نمی گی باهاش حرف بزنه زیر زبونشو بکشه ببینه دوست داره یا نه، من باهاش حرف زدم راجع به تو چیزی نگفت.
برکه
از دست پارسا کلافه ام ازم می خواد به لیلا بگم که عاشقشه، حالم گرفته میشه وقتی می گه تو مثل خواهرمی، چه طوری بهش بگم من می خوام خانم خونت باشم؟ چه طوری بهش بگم من دیوونشم اگه لیلا یا هر کس دیگه ای سر رام قرار بگیره هر طوری شده اون رو از سر رام برمی دارم، غریبه و آشنا هم واسم فرقی نمی کنه.
گوشی روی بلندگو بوده و فرشته تو دفتر کارم حرفهای من و پارسا رو شنیده.
فرشته با مهربونی می گه:
_چرا با لیلا حرف نمی زنی؟ شاید اونم پارسا رو دوست داشته باشه.
عصبی می گم:
+فرشته دیوونه شدی؟ تو می دونی اگه لیلا پارسا رو دوست داشته باشه چه بلایی سر من می یاد؟
_تو باید یه فکری به حال خودت کنی یا باید به پارسا برسی یا از اون دل بکنی.
با گریه می گم:
+نمی تونم ازش دل بکنم دیوونشم. فرشته اینو بفهم.
_تو خودت نمی تونی دل از عشقت بکنی اونوقت چه طور انتظار داری پارسا با این قضیه کنار بیاد.
+پارسا مجبوره با این قضیه کنار بیاد، چون اون فقط مال منه نه مال کس دیگه ای.
#پارت۲۵
لیلا
بابام گیر داده به تیپ مهراد و مخمو کار گرفته:
_تو مطمئنی این پسره خوشبختت می کنه؟ چرا تیپش اینجوریه؟
با مهربونی می گم:
+باور کن بابا مهراد منو دوست داره من تو این سالها شناختمش نیازی نیست شما برین راجع بش تحقیق کنین.
_نمی دونم چرا خوشم از این پسره نمی یاد، می ترسم باهاش خوشبخت نشی.
با ناراحتی می گم:
+بابا چرا به من اعتماد نداری؟ یعنی به نظرتون من دروغ می گم که اون پسر خوبیه؟
_دروغ نمی گی اما به نظرم داری یه چیزی رو ازم قایم می کنی. بابا من دیگه اون آدم سابق نیستم بهم راستش رو بگو اگه چیزی هست که بهم نگفتی.
کمی مکث می کنم و بعد می گم:
+شما درست می گین مهراد سابقه داره اما به خاطر من قول داده دیگه خلاف نکنه.
_از کجا می دونی راست می گه؟ شاید دروغ می گه.
+بابا اون عاشق منه اون بهم قول داده دیگه دست از پا خطا نکنه.
_باشه حرف تو قبول اما بذار من برم تحقیق کنم.
+باشه بابا برو تحقیق کن، خیالت راحت بشه.
بابا درست می گه اگه بره تحقیق کنه بهتره اینطوری مهراد نمی تونه سر منو کلاه بذاره. آره امکانش هست که منو سیاه کرده باشه چند وقتی بره کارگری کنه و جواب بله ی من رو که گرفت دوباره برگرده به اون کار سابق خودش و بازی کردن با جون بچه های مردم، اگه اینجوری باشه نمی بخشمش، جوون که قطع نیست، یکی دیگه میشه شاهزاده ی سوار بر اسب سفیدم.
شبه تا وقتی بیاد تو حیاط روی تختی که در حیاطمون هست نشستم و انتظار بابا رو می کشم. نگرانشم تلفنش خاموشه. صدای زنگ در به گوش می رسه به سرعت به سمت در می دوئم و در رو باز می کنم، خودشه.
با مهربونی می گه:
_ببخشید بابا گوشیم شارژش تموم شد.
+بابا بگو تحقیق کردین، چی گفتن؟
_گفتن این پسره خرده فروشه خودش مواد رو می خره خودشم می فروشه.
+بهشون گفتین یه چند وقتیه که خلاف نمی کنه؟
_آره گفتم گفتن فیلمشه اینو زن یکی از دوستای نزدیکش بهم گفت زن بیچاره قسمم داد کسی از این قضیه بویی نبره.
پاهام سست میشه و روی زمین می شینم واسم سخته بشنوم مهراد بهم دروغ گفته باشه به هر حال دوسش داشتم شاید عاشقش نباشم اما نسبت بهش بی علاقه هم نبودم.
بابا روی زمین می شینه و بلندم می کنه
با ناراحتی می گه:
_خدا منو ببخشه که باعث شدم تو این سالها لقمه ی حروم بخوری. خدا منو ببخشه که باعث شدم به یه جوون خلاف کار دل ببندی.
#پارت۲۶
+بابا من چی کار کنم؟ اون دیوونست دست از سرم بر نمی داره می گه حق نداری با کس دیگه ای جز من ازدواج کنی.
_مگه شهر هرته که تو رو بدم به اون من دلم می خواد بچم خوشبخت بشه نه این که دست دستی با دستای خودم بدبختش کنم.
+بابا کمکم کن چی کار کنم دست از سرم برداره؟
_لوش می دیم، به پارسا می گم دستگیرش کنه.
+بابا باید بهش بگی لیلا گول اون رو خورده اون نمی خواسته گولت بزنه.
_ باشه دخترم نترس کاری نمی کنم که واست بد بشه.
دلم از مهراد گرفتست چرا گولم زد؟ من که مثل یه بره رامش شده بودم چرا دلم رو شیکوند؟ من که به خاطر اون به ندای دلم که پارسا رو می خواست بی اعتنایی کرده بودم و فقط اونو می خواستم.
بابا بعد از خوردن شام به پارسا زنگ می زنه:
_سلام پارسا جان باهات یه کاری داشتم می خوام یه خلافکار رو لو بدم.
+سلام آقای فرهمند بفرمائید به گوشم.
_این پسره مهراد نامزد دخترم خرده فروش مواد مخدره دختر بیچاره ی من رو گول زده واسه این راضی به ازدواج باهاش شده، زنگ زدم دستگیرش کنی.
_باشه حتماً
پارسا
از خوشحالی دارم با دمم پوست گردو می شکنم، خدا رو شاکرم که بهم نظری انداخت و نذاشت عشقم رو از دست بدم.
بلند میشم و به طرف خونه ی مهراد میرم، خدا رو شکر که لیلا رو دوست داشته و بلایی سر اون نیاورده. ساعتی بعد به همراه هم کارم جلوی خونه ی مهرادم زنگ می زنم، یه پیر زن در رو باز می کنه.
_سلام خانم باید خونه تون رو بگردیم یکی از پسرتون شکایت کرده.
+پسر من کاری نکرده، چی کارش دارین
_الان مشخص میشه.
به همراه همکارم وارد خونه میشم.
اولین کاری که می کنم به مهراد دستبند می زنم به همکارم می گم خونه رو بگرده.
_من کاری نکردم چرا بهم دستبند می زنین؟
+الان مشخص میشه کاری کردی یا نکردی.
همکارم با عصبانیت می گه:
_لباسات کجاست؟
+باور کنین من کاری نکردم.
همکارم به طرف چوب لباسی می ره و لباسهای مهراد رو وارسی می کنه: بسته های کوچیک مواد مخدر رو از جیبش بیرون می یاره.
عصبی می گم:
_تو که می گفتی کاری نکردم پس اینا چیه؟
#پارت۲۷
مهراد
تو ماشین پلیس نشستم و دارم با اون پسره هم محله ای لیلا حرف می زنم.
عصبی بهش می گم:
_کی منو لو داده اگه بدونم کی بوده می کشمش.
+اونش به تو ربطی نداره فعلا به این فک کن که باید چند سال آب خنک بخوری.
ساکت می مونم و به فکر فرو میرم یعنی لیلا منو لو داده اون که گولم رو خورده بود و مثل یه بره رامم شده بود، پس کی لوم داده بچه محلی هام بودن یا که این پسره حرف لیلا رو باور نکرده اومده سراغم ازم آتو بگیره.
با ناراحتی می گم:
_خواهش می کنم به لیلا چیزی نگین، اون بفهمه باهام ازدواج نمی کنه.
+چیه انتظار داری بهش چیزی نگم تا هی گولش بزنی؟ انتظار داری منتظرت بمونه و موهاش مثل دندونداش سفید بشه؟
_باور کنین من دوسش دارم نمی خوام از دستش بدم.
+اگه دوسش داشتی بهش دروغ نمی گفتی. اگه دوسش داشتی پای قولت می موندی.
با گریه می گم:
_غلط کردم خواهش می کنم بهش نگین مهراد افتاده زندان، بذارین خودم باهاش حرف بزنم.
+می خوای بهش چی بگی؟ می خوای دوباره گولش بزنی؟
_بهش می گم یه دیوونه ی روانی عاشقم شده و من به خاطر این که بلایی سر تو نیاره می خوام باهاش ازدواج کنم. این طوری ازم دل نمی بره.
+تو هم فک می کنی لیلا اینقد ساده است که باور کنه؟ اون ساده نیست اون به خاطر اینکه دوست داشت دروغت رو باور کرد.
_خواهش می کنم اذیتم نکنین من بدون لیلا می میرم.
چی کار کنم دارم دیوونه میشم کاش این پسره به حرفم گوش کنه و چیزی به لیلا نگه، اگه این کار رو بکنه به مامانم می گم لیلا رو گول بزنه و چیزی رو که من می خوام رو بهش بگه.
پارسا
این پسره چقدر پر روئه به منی که عاشق لیلا ام می گه نذار لیلا ازم دل بکنه. من منتظر این لحظه بودم که به لیلا برسم حالا این پسره می خواد اون رو ازم بگیره.
بعد از اینکه مهراد رو تحویل آگاهی دادم.
سوار ماشینم می شم و تلفنی با مامانم صحبت می کنم خیلی خوشحالم:
_ سلام مامان خدا خیلی دوسم داره اون پسره نامزد لیلا تو زرد از آب دراومد، پسره بی شعور لیلا رو گول زده بود همین یکی دو ساعت پیش دستگیرش کردم.
+تبریک می گم مامان فقط کاش حدست درست باشه و لیلا هم تو رو دوست داشته باشه وگرنه منتظر اون پسره می مونه و با تو ازدواج نمی کنه.
با ناراحتی می گم:
_نه مامان خدا نکنه این طوری پسرت دیوونه میشه تو اینو می خوای؟
با مهربونی می گه:
+معلومه که اینو نمی خوام عزیزم.
#پارت۲۸
لیلا
با مهراد چی کار کنم؟ پارسا به بابا گفته که اون نفهمیده لیلا لوش داده بهش التماس کرده که من نفهمم انداختنش زندون. من عاشق پارسام اگه مهراد بلایی سرش بیاره دیوونه میشم، باید با یکی مشورت کنم.
رو به مامانم می کنم و می گم:
_مامان من چی کار کنم به نظرتون برم به ملاقات مهراد یا نه؟
مامانم با مهربونی می گه:
+برو دخترم اونم بلاخره باید با این حقیقت کنار بیاد که تو دیگه نمی خوایش.
_نه مامان اون دیوونست بهم گفته اگه با کس دیگه ای به جز من ازدواج کنی می کشمش.
+دخترم تو که فعلا مجردی اونم باید چند سالی تو زندون بمونه تا اون موقع یه فکری می کنیم.
_مامان من مجبورم با اون ازدواج کنم من نمی خوام بلایی سر
با کمی مکث می گم:
_من یکی رو دوست دارم مهراد دیوونست می ترسم بلایی سرش بیاره.
مامان با خوشحالی می گه:
+کیو دوست داری عزیزم؟ به من می گی یا روت نمیشه بگی.
در حالی که از خجالت سرخ و سفید شدم می گم:
_غریبه نیست آشناست پارسا پسر طاهره خانم.
+اون چی؟ اونم تو رو دوست داره؟
_آره این رو اون روزی که اومد در خونه ی مهرادینا بهم گفت.
+خدا رو شکر پارسا پسر خوبیه خوشبختت می کنه.
_مامان شما گوش می کنین چی می گم می گم من باید با مهراد ازدواج کنم شما می گین پارسا پسر خوبیه خوشبختت می کنه؟
+مامان جان مگه دیوونه ای؟ می خوای به خاطر یه احتمال زندگیتو خراب کنی؟
_پس باید گولش بزنم بهش می گم منتظرت می مونم اونم منو گول زد منم همون کاری رو می کنم که اون باهام کرد.
پارسا
جلوی آینه وایسادم و دارم سر و وضعم رو مرتب می کنم قراره با مامان و بابا بریم خواستگاری لیلا.
مامان می یاد پیشم و می گه:
_مامان قربونت بره چقد خوشتیپ شدی.
+تازه فهمیدی پسر خوشتیپی داری؟
_نه مامان کت و شلوار دامادی خیلی بهت می یاد.
بابا هم می یاد پیشم با خنده می گه:
_اینقد پسرت رو لوس نکن کجاش خوش تیپه؟
منم با شیرین زبونی می گم:
+بابا هر چی هستم پسر خودتم.
بابا با همون لبخند می گه:
_خیلی هم دلت بخواد با اینکه پیر شدم از تو خوشتیپ ترم.
مامان با خنده می گه: بسه دیگه. مگه با هم دعوا دارین؟ هر دوتون خوش تیپین.
#پارت۲۹
برکه
حالم گرفتست امشب شب خواستگاری پارسا از لیلاست، اگه لیلا بهش جواب مثبت بده چی؟ اگه پارسا ترس لیلا از مهراد رو از بین ببره چی؟ چه طوری به لیلا بگم منم عاشق پارسا ام؟ چی کار کنم که پارسا رو از دست ندم؟
ذهنم پر از علامت سواله من نمی خوام پارسا رو از دست بدم.
صدای زنگ موبایلم به گوش می رسه، لیلاست گوشی رو جواب می دم:
_الو
+سلام برکه جان چرا نمی یای؟ دوست دارم تو هم تو مجلس خواستگاریم باشی.
_سلام لیلا جون چرا می خوای خودتو بدبخت کنی می دونی اون پسره دیوونه بفهمه می خوای با کس ازدواج کنی چی میشه؟
برکه به نظر تو چی کار کنم منتظر کسی بمونم که ازش می ترسم و بهش علاقه ای ندارم؟
+تو که می گفتی اون دوسم داره و خوشبختم می کنه حالا می خوای دلش رو بشکنی؟
_برکه تو چته چرا اینقد ساز مخالف می زنی؟ پارسا باهات چی کار کرده که دوست نداری من باهاش ازدواج کنم؟
با گریه می گم:
+چرا نمی فهمی من نگران هر دوتاتونم اون پسره ی دیوونه ممکنه بلایی سرتون بیاره فک کردی چون تو زندونه نمی تونه کاری بکنه؟
- به نظر تو چی کار کنم؟ به خاطر یه ترس احمقانه زندگی خودم رو جهنم کنم؟
+تو نمی فهمی من چی می گم من نمی تونم بیام تو داری حکم مرگ خودت و پارسا رو امضا می کنی من تو این مجلس شرکت نمی کنم.
لیلا
برکه گوشی رو قطع می کنه برکه چشه؟ چرا می خواد من با کسی ازدواج کنم که باهاش خوشبخت نمی شم؟ چرا باید به خاطر یه ترس احمقانه خودم رو بد بخت کنم؟ من الان تو آشپزخونه ام و دارم واسه مهمونا چایی می ریزم.
ساعتی بعد به همراه پارسا رفتیم تو اتاق من تا حرفامون رو بزنیم.
-آقا پارسا من می خوام اون پسره رو گول بزنم بهش بگم منتظرت می مونم اینطوری نمی تونه به تو آسیبی بزنه.
+فکر بعدش رو کردی اگه از زندان بیاد بیرون فکر کردی چی میشه؟
_من نمی خوام زندگیم جهنم بشه اگه قبول نکنین مجبورم با مهراد ازدواج کنم شما که اینو نمی خواین؟
+معلومه که اینو نمی خوام اما اگه گفت بیا باهم ازدواج کنیم و صیغه ی مرحمیتمون رو تو زندان بخونن چی؟
_اون موقع من می دونم چی کار کنم بهش می گم نمی تونم بهت اعتماد کنم چون یه بار گولم زدی.
_باشه قبوله هر چند واسم سخته ولی به خاطر اینکه عاشقتم قبوله.
#پارت۳۰
تو اسنپ نشستم و دارم با برکه تلفنی صحبت می کنم:
_دیگه نگران من و داداش پارسات نباش دارم میرم نقش یه عاشق دیوونه رو واسش بازی کنم.
+امیدوارم نفهمه، از کجا می دونی که مادرش بهش چیزی نمی گه؟
_چون من نذاشتم مادرش بفهمه می خوام با کس دیگه ای ازدواج کنم.
+تو که نسبتی باهاش نداری چه طوری وقت ملاقات گرفتی؟
_پارسا با رئیس زندان حرف زده واسم اجازه شو گرفته.
+باشه آبجی خدا به همرات مراقب باش سوتی ندی.
_نه سوتی نمی دم مگه نمی دونی آبجیت واسه خودش یه پا بازیگره؟
+اِه نه بابا پس چرا بازیگر نشدی؟
_قسمت نشد.
بعد از خداحافظی با برکه و ترافیک رو پشت سر گذاشتن می رم پشت شیشه ی ملاقات خصوصی می شینم. بغض می کنم واسم سخته به مرد دیگه ای جز پارسا ابراز عشق کنم اما به خاطر حفظ جون پارسا باید این سختی رو به جون بخرم و از استعداد بازیگریم کمک بگیرم.
با بغض بهش می گم:
-چی کار کردی بی معرفت مگه قرار نبود به خاطر من دیگه خلاف نکنی؟
با ناراحتی می گه:
+منو ببخش که گولت زدم کارگری خستم می کرد من به خرده فروشی عادت کردم.
_مگه خون تو از بقیه جوونایی که کارگری می کنن رنگین تره اونا هم خسته می شن اونا هم سختی می کشن.
+باشه لیلا جان تو منو ترک نکن قول می دم سر به راه بشم.
_چی کار کنم دوست دارم واسه این اومدم ملاقاتت اومد بهت بگم که منتظرت می مونم.
با خوشحالی می گه:
+یعنی منو می بخشی؟
_آره می بخشمت چون عاشقتم اما ازم نخواه با هم عقد کنیم تو یه کاری کردی که نمی تونم بهت اعتماد کنم.
#پارت۳۱
با گریه می گه:
+عیبی نداره تو فقط بهم قول بده دلت رو به کس دیگه ای نبندی من تا موقعی که از زندان آزاد شدم منتظر می مونم اصلا شاید یه کاری کردم بهم عفو بخوره.
_مگه به خرده فروشا هم عفو می خوره؟
+اگه خودم رو تغییر بدم و بچه ی خوبی باشم بهم عفو می خوره.
_نکنه بیای بیرون و دوباره شروع کنی؟
+نه بهت قول می دم این دفه واقعا تغییر کنم.
_چه خوب منم منتظر اون روز می مونم هر چند اگه ۱۰ سالم بگذره منتظرت می مونم.
بعد از ملاقات با مهراد از زندان بیرون می یام، حرفهای مهراد ذهنم رو مشغول کرده اگه تغییر کنه و بهش عفو بخوره چی کار کنم؟ باید با پارسا حرف بزنم.
تلفن همراهم رو بر می دارم و با پارسا حرف می زنم:
_الو سلام پارسا جان خوبی؟
+سلام عشقم خوبم تو چه طوری خوبی؟
_ممنون زیاد خوب نیستم این پسره مهراد دست از سر من بر نمی داره می خواد کاری کنه که بهش عفو بدن. می دونی این یعنی چی؟ یعنی باید بی خیال تو بشم.
صداش بغضی می شه:
+لیلا چته می خوای دلم رو بشکنی یعنی چی بی خیالم بشی؟
_خب چی کار کنم؟ وایسم و ببینم که مهراد دیوونه تو رو بکشه؟
+این چه ترس احمقانه ایه که تو داری من پلیسم از پسش بربیام، تازه اون عفوم بخوره دستش به ما نمی رسه چون اون موقع ازدواج کردیم و خونه گرفتیم اون می خواد آدرسمون رو از کجا پیدا کنه؟
_من نگران مامان و باباهامون هم هستم اگه دستش به ما نرسه تلافیشو سر اونا در می یاره.
+کاری نداره بهشون می گیم از اون محله برن.
با حرفهای پارسا آروم میشم.
با مهربونی می گم:
_ممنون که هستی و با حرفات آرومم می کنی.
#پارت۳۲
برکه
دارم تو محل کارم با فرشته صحبت می کنم:
_به نظر تو چی کار کنم؟ من نمی تونم پارسا رو فراموش کنم.
+تو فقط دو راه داری یا با این حقیقت کنار می یای که پارسا مال تو نیست یا عشق به لیلا رو فراموش می کنی کدوم گزینه رو انتخاب می کنی؟
با ناراحتی می گم:
_ من نمی تونم پارسا رو فراموش کنم گزینه ی دو رو انتخاب می کنم.
+پس باید یه کاری کنی که این دو نفر بهم نرسن.
_می دونم تو راهی داری که پیش روم بذاری.
+تو باید لیلا رو از پیش روت برداری که این کار تو نیست تو باید با اون پسره که لیلا رو دوست داره هم دست بشی.
_یعنی می گی برم به اون پسره بگم که لیلا داره گولت می زنه؟
+آره یه راه دیگه هم داری این که راجع به احساست به لیلا بگی ممکنه لیلا به خاطر تو پارسا رو فراموش کنه.
_نه من نمی تونم به لیلا بگم نمی خدلم اون ازم رنجیده خاطر بشه اگه با اون پسره مهراد هم دست بشم بهتره.
+پس برو باهاش حرف بزن، نذار پارسا و لیلا به هم برسن.
_تو باید به عنوان مددکار بری باهاش حرف بزنی.
+چرا من؟
_نمی خوام پارسا و لیلا بفهمن که من به مهراد گفتم که لیلا تو رو نمی خواد اونا تو رو نمی شناسن.
مهراد
من نمی تونم لیلا رو فراموش کنم پس باید یه کاری کنم که بهم عفو بخوره به خاطر همین دارم با رئیس زندان حرف می زنم:
_من می خوام یه کاری کنم که بهم عفو بخوره من نمی تونم تو زندون بمونم.
+تو باید واقعا تغییر کنی نباید نقش بازی کنی.
_باور کنین من می خوام واقعا تغییر کنم اومدم اینجا که ازتون بپرسم که باید چی کار کنم.
+یکی از راهاش اینه که قرآن رو حفظ کنی اگه واست سخته این کار، می تونی با رفتارت یه کاری کنی که بهت عفو بخوره.
+نه من لیاقتشو ندارم که حافظ قرآن بشم سعی می کنم روی خودم کار کنم نمی خوام نامزدم رو از دست بدم.
#پارت۳۳
دارم رو خودم کار می کنم که یه تحول واقعی داشته باشم و این بار دیگه واقعا لیلا رو خوشحال کنم من نمی خوام دیگه اون رو از دست بدم.
تو زندون روی تختم دراز کشیدم و دارم به عکس لیلای جذابم نگاه می کنم که صدای بلندگوی زندان می یاد که ملاقاتی دارم امروز که روز ملاقات نیست، بلند می شم و رو به اتاقکی که ملاقات تو اون انجام میشه میرم، یه دختر چادریه که نمی شناسمش.
می رم روی صندلی می شینم.
_من مددکارم اومدم کمکتون کنم.
+من یادم نمی یاد به کسی گفته باشم که به کمک احتیاج دارم.
_شما مگه نامزدتون رو دوست ندارین؟
+معلومه که دوسش دارم.
_خب من می خوام یه کاری کنم که بهش برسی.
+مگه قراره بهش نرسم؟ شما چی می دونین که من نمی دونم؟
_لیلا بهتون دروغ گفته اون شما رو نمی خواد.
با عصبانیت بهش می گم:
+لیلای من اهل دغل بازی نیست. شما با این حرفا می خواین به کجا برسین؟
_می خوای باور کن می خوای باور نکن. اون می خواد با پسر همسایشون ازدواج کنه.
عصبانیتم بیشتر میشه:
+اون این کار رو نمی کنه چون من باهاش اتمام حجت کردم.
_خب اون به خاطر همین گولت زده، اون از تو می ترسه اگه بهش بگی که ماجرا رو می دونی فکر پارسا رو از سرش بیرون می کنه.
+می خواد با اون پلیسه ازدواج کنه پس حدسم درست بود این پسره لیلای من رو می خواد.
_خواهش می کنم از لیلا کینه به دل نگیرین فقط بترسونیدش که به پارسا جواب رد بده اونا فعلا با هم نامزدن و هنوز با هم عقد نکردن.
+باشه ممنون که بهم حقیقت رو گفتین، فقط اگه پرسید کی بهت این چیزا رو گفته بهش بگم کی گفته؟
_بهش بگو از یکی شنیدم بهش نگو کی بوده.
بعد از تموم شدن ملاقات با اون دختر می رم روی تخت می افتم و گریه می کنم، اون پسره چقد خوش شانسه که لیلای من عاشقشه، فکر این که یکی لیلا رو ازم بگیره دیوونم می کنه به خاطر همین تصمیم می گیرم که بترسونمش.
#پارت۳۴
لیلا
توی خونه نشستم و دارم به همراه مامان و بابا ناهار می خورم که صدای تلفن همراهم به گوش می رسه بلند میشم و اون رو از روی اُپن برمی دارم جواب می دم:_الو
صدای مهراد از اون طرف خط می یاد از صداش معلومه که از یه چیزی ناراحته:
+مگه بهت نگفتم من دیوونم؟ مگه بهت نگفتم تو فقط مال منی؟ چرا می خوای دورم بزنی؟
خاک بر سرم شد مهراد فهمیده که نمی خوامش خودم رو به اون راه می زنم:
_اصلا معلومه تو داری چی می گی؟
+تو نمی فهمی من چی می گم یا داری منو خر فرض می کنی؟
دیگه نمی خوام گولش بزنم با ناراحتی بهش می گم:
_تو راس می گی من گولت زدم این به اون در تو هم یه بار منو گول زدی.
با صدای بغضی بهم می گه:
+این حرفا یعنی چی؟ یعنی دیگه منو نمی خوای؟
_آره مهراد چه طوری بگم که تو رو نمی خوام؟ ازت ممنونم که تو این سالها هوامو داشتی، اما تو باید با این حقیقت کنار بیای، آقا مهراد من نمی خوامت.
+یعنی تو از من نمی ترسی؟ می خوای باهام مبارزه کنی؟ تو عاشق اون پسره نیستی اگه عاشقش باشی قید ازدواج باهاش رو می زنی.
با ناراحتی می گم:
_ من نمی تونم قیدش رو بزنم مهراد چرا دست از سر من برنمی داری؟
+باشه لیلا خانوم دلم رو بشکن اما این رو بدون که من ول کنت نیستم. یه کاری می کنم که روزی صد بار آرزوی مرگ کنی، این من بودم که هواتو داشتم و کسی بهت دست درازی نکرد.
از حرفای مهراد می ترسم، می خواد چی کار کنه؟ این بار داره خودم رو تهدید می کنه.
با عصبانیت بهش می گم:
_هر غلطی می خوای بکنی بکن من دیگه نمی خوام ازت بترسم،
با ناراحتی ادامه می دم:
_من پارسا رو از دست نمی دم، من بدون اون می میرم.
بعد از گفتن این حرف گوشی رو قطع می کنم، توی قلبم پارسا رو به خدا می سپارم و دیگه از دیوونگی مهراد نمی ترسم.
#پارت۳۵
مهراد
لیلا فک کرده می تونه منو دور بزنه، منم می دونم چی کار کنم، اون یا مال من میشه یا گرفتار بلا میشه.
میرم با یکی از زندانیها که تو این مدت کم باهاش صمیمی شدم حرف می زنم:
_حالم خوش نیست دختر موردعلاقه ام دورم زده و می خواد ازدواج کنه، دارم دیوونه میشم.
+حالا می خوای چی کار کنی؟
_من دو راه بیشتر ندارم یا فراموشش کنم یا ازش انتقام بگیرم.
+مگه نمی گی عاشقشی چه طوری دلت می یاد ازش انتقام بگیری؟
_من باید انتقام بگیرم اینطوری اون فک می کنه من خرم که تو این سالها ازش سواری می گرفته. تو کسی رو سراغ داری که کمکم کنه؟
+چه کمکی؟
_می خوام یکی بدزدتش و ببردش یه جایی که یه آب خوش از گلوش پایین نره.
+مثلا ببرنش کجا؟
_می خوام برنش دبی اون خیلی خوشگله عربا اگه ببینش عاشقش می شن، ببینم کسی رو سراغ داری که من رو به یکی که تو باند قاچاق دختر کار می کنه وصل کنه.
+واست می پرسم پسر به نظرم تو خیلی جیگر داری که می خوای چنین بلایی سر دختر موردعلاقه ات بیاری هر کی بود دلش نمی یومد این کار رو بکنه.
_من آدم کینه ایم خدا نکنه از کسی کینه به دل بگیرم پدرشو در می یارم.
برکه
این چه شانسیه که من دارم؟ لیلا دل و جرات پیدا کرده و آب پاکی رو ریخته رو دست مهراد، خدایا من چی کار کنم؟ چه طوری به لیلا بگم که عاشق پارسام و دیوونه میشم اگه تو اونو ازم بگیری.
خدایا من عاشق لیلام چه طوری اونو از جلو راه خودم بردارم، خیر سرم یه مددکارم، یه مددکار نباید از کسی کینه به دل بگیره، نکنه عشق پارسا دیوونم کنه و بلایی سر لیلای عزیزم بیارم.