طناز
#پارت_۲۶۵ .ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ. - میخوام لباسام رو عوض کنم میرم تو
#پارت_۲۶۶
_._._._._.__._._._._._✨🤍._._._._._._._.
- اگه من و تو باهم باشیم دیگه نیازی به رضایت پدر و پدربزرگت نیست و عقد ما با حکم دادگاه شکل میگیره.
موقع گفتن این حرفش قلبم هری میریزه، انگار نفسم تنگ میافته.
- تو الان عزیز دردونهی جلال و نور چشمی حاجی هستی اما بعد از فقط زن من هستی قبول می کنی؟
اینکه پدر و پدربزرگت رو فراموش کنی و فقط مال من باشی؟دستم رو روی دستش میذارم: مهدیار پدر وپدر بزرگم رو بذار کنار کینهت رو فراموش کن منو میخوای؟ بخاطر خودم بخاطر حسی که بینمون به وجود اومده؟
چشم های مهدیار مثل آینهی تمام نمای درونش بودن.
چشم هاش کدر میشه و میگه: تو بعد از اینکه زنم بشی دیگه دختر اون عوضی نیستی طناز منی منم میخوامت همیشه میخواستمت.
توی قلبم هزارتا چراغ همزمان روشن میشه و لبخند محوی روی لبم نقش میبنده: من به قول مهدیار میران کسی که همیشه همه بهش ایمان داشتن اعتماد میکنم.
یک بار اعتمادم رو شکستی اما دلم میخواد یک فرصت دیگه به هر دومون بدم.
دستش روی گردنم میذاره تو نگاهش فقط عشق و محبت میبینم ضربان قلبم بالاتر میره.
- خیلی زیبایی.
_._._._._.__._._._._._✨🤍._._._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.
سلام،اگر وی آی پی رمان رو میخواید، تا پایان این هفته فرصت دارید برای خرید🌱
بعدش تا یه مدت پاسخگویی نداریم.
برای دریافت رمان کامل #طناز💜
با 595پارت🤩😍
میتونید با واریز 45 هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال #وی_آی_پی #طناز🦋 بشید.
6219861935945401به نام خانم سهیلا صادقی @s_majnoon 💜 رمان در وی آی پی به پایان رسیده. 💜
طناز
#پارت_۲۶۶ _._._._._.__._._._._._✨🤍._._._._._._._. - اگه من و تو باهم باشیم دیگه نیازی به رضایت پد
#پارت_۲۶۷
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
یک پیراهن ساده قرمز با دامن چین دار شبیه لباس محلیه ولی ساده تر.
موهای بلندمم می ریزم دورم تا .بره.ن.گی گردنم مخفی بشه.
با پایین اومدن از پله ها نگاهم با مهدیار تلاقی پیدا می کنه، با گرمای خاصی بهم نگاه میکنه و لبخند زیبایی روی لبش.
به بی بی کمک میکنم سفره رو بچینه، بی بی واویشکا و مرغ ترش پخته و زیتون پرورده هایی که چند هفته پیش درست کردیم رو میاره سر سفره...
عمه برای صدا کردن مهدیس میره ولی اون نمیاد.
- هرچی صداش کردم نیامد. بخاطر توبیخ های بی بی ناراحته!
بابا محمد که از رفتار مهدیس دلخور میشه.
منم با خجالت و سرم رو پایین میاندازم: ببخشید تقصیر من شد.
بابا محمد با لحنی مهربان و پر لطافت میگه: نه دخترم ربطی به تو نداره متاسفانه مهدیس من بد تربیت شده.
بی بی بی خیال همه لقمهای در دهنش میگذارد: خودش گرسنه بشه قهر یادش میره.
مهدیار سر سفره دائم تو بشقاب من تیکه های گوشت میذاره و لیوانم رو از دوغ و نوشابه پر میکنه.
همین رفتارش به دیگران هم نشون میده بین ما همه چیز فرق کرده.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
کپی برداری ممنوع است.
سلام،اگر وی آی پی رمان رو میخواید، تا پایان این هفته فرصت دارید برای خرید🌱
بعدش تا یه مدت پاسخگویی نداریم.
برای دریافت رمان کامل #طناز💜
با 595پارت🤩😍
میتونید با واریز 45 هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال #وی_آی_پی #طناز🦋 بشید.
6219861935945401به نام خانم سهیلا صادقی @s_majnoon 💜 رمان در وی آی پی به پایان رسیده. 💜
رمان اول چند روز دیگه پاک میشه!
الان رایگانه از دست ندید👀
رمان دومی هم جدیده تازه شروع شده🫀