طناز
#پارت_۳۳۱ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. انقدر ترسیدم که نمی تونم تکون بخورم، مهدیار سهیل
#پارت_۳۳۲
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
- دروغ میگی تو دنبال بهونهای برای خشونت هات برای عقده گشایی وگرنه آقاجون فقط از فرشته خوب گفت و پشیمون بود چرا بهش فرصت زندگی نداده.
- پشیمون بود که به مادرم من و بابام تهمت زد؟!
- من دیگه خسته شدم از این بحث کهنهی نخ نما شده از اینکه زندگی و جوونیم پاش بره.
من میرم مهدیار امروز نتونم فردا من دیگه دلم باهات صاف نمیشه.
مهدیار طولانی و عمیق نگاهم میکنه سپس مچ دستم رو میگیره و من رو به سمت حمام هدایت میکنه.
- بیا دوش بگیر آب بخوره تنت آروم میشی فرشتهی من.
با رفتن زیر دوش اشک هام یکی پس از دیگری جاری میشه، خیلی احساس بی کسی میکنم.
پدرم یک گوشه زندان پدر بزرگم بیمارستان و شوهرم اینجوری پر از خشم و کینه منتظره تا بهونهای پیدا کنه و بپره به من.
من دیگه اون طناز شاد و خوشحال نیستم، انگار دل مرده شدم.
از زیر دوش که میام بیرون حوله تنم میکنم که صدای برخورد محکم در میاد.
صدای مامان و یک صدای کلفت که احتمالا متعلق به عموعه.
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
💞
چنان
پيوسته ای در ما،
که پندارم خود مایی...❣
┄•●❥ ❣
دستان تو
نقاش ماهریست
طرحی کشیده اند در من
مختصر به نام
عشق....
┄•●❥❣
با عصبانیت برگشت و گفت :
چـــــــرا دنبالم میای؟
با بغض گفتم:
اخه خودت گفتی برو دنبال زندگیت...
┄•●❥ ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا تو خواب گریه میکردی،
چی دیدی مگه؟
❤️🩹