طناز
#پارت_۲۹۵ _._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. جلوی پام زانو میزنه و دستم رو میگیره: ناخواست
#پارت_۲۹۶
_._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
- یاد بگیر هر حرفی از دهنت نیاد بیرون.
بهت زده نگاهش میکنم و لب میزنم: مهدیار تویی؟
کشنده ترین نگاه ممکن رو در جواب سوالم میده.
بغض میکنم و لب هام رو میگزم، دستم رو میگیره و بدون هیچ حرفی من رو مینشونه روی صندلی و میگه:
-رفتم کباب خریدم میارم بخوری.
کباب برگ و جوجه گرفته بود انگار هنوز یادشه من چقدر از طعم کباب کوبیده بدم میاد.
تیکه های کباب رو میذاره روی نون:
ـلقمه کنم یا خودت میگیری؟
- میخوام برم حمام.
- بخور بعدا میریم.
- تو داری بازیم میدی.
قاشقش رو با خشم می کوبه تو ظرف و بلند فریاد میزنه:
ـدیگه غر زدن بسه همین الان غذات رو کوفت کن و ساکت شو.
انگار این مرد بداخلاق و بد دهن مقابلم مهدیار نیست.
- راست میگفتن مردا خرشون از پل بگذره یاغی میشن.
- کاری نکن با همین لباسات بندازمت جلوی خونه پدر بزرگت تا تیکه تیکهت کنن...
🥺🥺🥺
_._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.
🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
برای دریافت رمان کامل #طناز💜
با 595پارت🤩😍
میتونید با واریز 45 هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال #وی_آی_پی #طناز🦋 بشید.
6219861935945401به نام خانم سهیلا صادقی (روی شماره کارت بزنید،کپی میشه) @s_majnoon 🍁 رمان در وی آی پی به پایان رسیده 🍁 🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
-من اگر نخوام زن تو بشم باید کی رو ببینم پسر حاجی؟!
دستی به کراواتش کشید و با لبخند دندون نمایی جواب داد
- دوباره باید من و ببینی همسر آیندهام!🤤
عصبی دست به کمر شدم و اشارهای به خودم کردم و حرصی ادامه دادم
- اصلا من روستایی رو چه به تو فوکول کراواتی پولدار؟ جمع کن برو خواستگاری یکی دیگه...
عصبی دستاش و به دیوار پشتم کوبوند و بین دستاش اسیرم کرد و با لحن تند و آتیشی گفت
- به مامان بچه آیندهام توهین نکن!🤭
با تعجب نگاهش کردم که پوزخندی زد و سرش و جلو اورد و یهو...🔥❌
https://eitaa.com/joinchat/402063792C3718525b2c
دختر روستایی بیچاره رو میخوان به زور بدن به پسر لات حاجی پولدار که دیوونه دختره شدههه👀‼️
من وهاب فرهمند پسر لات و قرتی حاج فتاح بزرگ بودم
مردی که فقط یک پسر داشت و برای اینکه من سر به راه بشم هرکاری میکرد!
برای همین با تهدید محروم شدنم از ارث وادارم کرد یه دختر روستایی رو به همسری قبول کنم
دختری که از مد و تیپ روز هیچی حالیش نبود و برای عذاب دادنش هر روز با دوستهای رنگ و بارنگم به خونه میومدم تا اینکه اون دختر دهاتی یه شب برای اغفالم کاری کرد که...🤭🔥
https://eitaa.com/joinchat/402063792C3718525b2c
رمان دختر دهاتی و پسر قرتی حاجی ایتا رو زیر و رو کرده😌♨️
طناز
#پارت_۲۹۶ _._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. - یاد بگیر هر حرفی از دهنت نیاد بیرون. بهت زد
#پارت_۲۹۷
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
اشتباه کرده بودم فکر میکردم مهدیار تافته جدا بافته است یا از آسمون نازل شده برای نجات من.
من یک دختر فراری بودم، چه درست چه غلط من بدون در نظر گرفتن عواقب کارم با یک پسر فرار کردم و همه پلای پشت سرم رو بهم ریختم و این دقیقا عاقبت کار منه.
- طناز.
سرم رو بالا میارم:
-بله.
- با من لجبازی نکن. اذیتم نکن.
- تو بهم وعده دروغ دادی مهدیار.
- تو صبوری کن بذار همه چیز مطابق نقشه پیش بره تا منم عقدت کنم.
اشک هام دوباره بی اجازه تو چشم هام جمع میشن...
چه لوس و احساساتی شده بودم! انگار اون طناز تخس و یاغی که هدفش فقط پزشک شدن و جنگیدن با سختی ها بود،من نبودم.
از وقتی پدرم رفت و آقاجون پشتم رو خالی کرد و مهدیار نامردی کرد منم دیگه نتونستم خودم باشم.
دلم شور میزد و مهدیار اصلا متوجه احساساتم نبود.
حاضر نمیشد بخاطر جمع کردن خیال منم که شده، بیاد و با هم عقد رو رسمی کنیم تا منم یک لحظه بتونم رنگ آرامش رو ببینم...
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.