eitaa logo
طناز
8.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
191 ویدیو
0 فایل
تبلیغاتمون😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1759249087C4c9dc63f34
مشاهده در ایتا
دانلود
طناز
#طناز #پارت_۳۷۱ ‌ با پیشنهاد مامان این چند روزی که مهدیار رفته بود رشت یک سر بزنه و بیاد افتادیم د
مزون دوست مامان از همه لحاظ عالیه ولی من چون دوست ندارم با همون دیدن اول انتخاب کنم از مامان می‌خوام کمی تو مزون های دیگه گشت بزنیم و اگه مدل بخصوصی پیدا نکردم دوباره برگردم پیش پروانه خانم‌... - طناز به خدا تو عوض نشدی همون لجبازی که بودی هستی. - مگه قرار بود عوض بشم. - گفتم شاید مهدیار عوضت کنه‌. - مامان خانم آدم ها نباید برای عوض کردن هم دیگه بعد ازدواج تلاش کنن بلکه باید تفاوت های هم دیگه رو بپذیرش. لبخندی مهربون می‌زنه و نوک بینیم رو می‌گیره: خیلی خب خانم روانشناس. با هم به چند مزون دیگه می‌ریم. حس می‌کنم دائم یک نفر در تعقیب ماست... - مامان انگار کسی دنبالمونه. برمی گردم عقب همون مرد کت شلواری جلوی خونه است. حالا که مامان کنارمه جرعت بیشتری به خرج می‌دم و دقیق نگاهش می‌کنم. با هم چشم تو چشم می‌شیم. اون با حالت خاصی نگاهم می‌کنه‌، انگار حرف هایی برای گفتن داره. - اتفاقی افتاده طناز؟ - نه بیا بریم.
طناز
#طناز #پارت_۳۷۲ مزون دوست مامان از همه لحاظ عالیه ولی من چون دوست ندارم با همون دیدن اول انتخاب کن
‌ با دیدن اون آقا دل و دماغم به کل میره‌، برمی‌گردم پیش پروانه خانم و خیلی سر سری یک لباس رو انتخاب می‌کنم یک پیراهن ساده سفید با پارچه ای شاین دار که روی دامن پر از پروانه های ریزه و تو قسمت سینه‌ش سنگ دوزی های خیلی ظریفی شده. مامان غر می‌زنه، که چرا از اول همین مدل لباس رو انتخاب نکردم و انقدر راه بردمش. دیدن اون مرد و تلفن مشکوکی که چند وقت پیش بهم شده بود رو کنار هم مثل قطعات پازل که بچینم حس می‌کنم همه‌ی اینا بهم ارتباط داره و کسی قصد دیدن و یا ترسوندن من رو داره. - طناز مهدیار فردا می‌گرده؟ - آره مامان بریم دیگه طاها هم خسته است. - این شوهر تو کردی شبیه ستاره سهیله هیچ وقت نیست. می‌خوام براش کت و شلوار و ساعت بخرم. - همون بهتر وگرنه الان طاها کوچولوی من یک خواهر زاده داشت. - وای فکر کن طناز من تو ۳۸ سالگی بشم مامان بزرگ. - خدا نکنه من کلی آرزو ها دارم بابا. تازه از زیر فشار های آقاجون و بابا خلاص شدم. میخوام برم دانشگاه و پزشک بشم. دلم نمی‌خواد به این زودی اسیر بشم مامان من فقط ۱۹ سالمه. - من بهت حق میدم دخترم ولی صحبت درباره بچه و درس و ادامه تحصیل بین تو و شوهرته. مهدیارم باید راضی باشه. - مهدیار هیچ وقت نیست فعلا خودش رو درگیر پرونده منصور مالک کرده. من مهدیار رو خیلی دوست دارم، ولی هدف مون و رویا هامون با هم یکی نیست. اون فقط دنبال انتقام و گرفتن مالکه و اصلا ذوق و شوق ازدواجمون رو نداره. - دخترم بزرگ شده و صلاحش رو خوب می‌دونه. ‌
طناز
#طناز #پارت_۳۷۳ ‌ با دیدن اون آقا دل و دماغم به کل میره‌، برمی‌گردم پیش پروانه خانم و خیلی سر سری
‌ مهدیار تا بعد از ظهر روز عروسی سپهر اداره بود و من می دونستم دلش راضی به شرکت تو عروسی نیست و اگه بخاطر ارتباط دوستی با پدر عروس نبود تو مراسم شرکت نمی کرد. امیدوار بودم سپهر و سهیل خوشبخت بشن مخصوصا سهیل که برام از برادر عزیز تر بود. برای هزارمین بار شماره مهدیار رو می‌گیرم و او در دسترس نیست‌. مامان پیامک می‌ده: پس کجایی ساعت ۸ شب شدا. با حرص طول و عرض خونه رو پیش میرم. دلم نمی‌خواد تنها برم مراسم و شاهد پوزخند های زن عمو و سپهر باشم ولی از طرفی مهدیار دیر کرده. با پیچیدن صدای نحسی که خاموشی گوشی رو اعلام می‌کنه دیگه نگران میشم. شماره هیچ کدوم از دوست و هم کار های مهدیارم ندارم که باهاشون تماس بگیرم. - الو طناز سهیلم چرا نمیاید‌. انگار وجود سهیل برام یک نعمته با چشم های گریون می‌گم: - سهیل مهدیار هنوز سر کاره. - ای بابا شاید نتونه تا آخر شب بیاد،بیام دنبالت؟ - آره بیا من بخاطر زهره باید حتما تو عروسی باشم. صدای بم و بغض دارش به قلبم چنگ می‌زنه: - باشه اومدم. ‌
طناز
#طناز #پارت_۳۷۴ ‌ مهدیار تا بعد از ظهر روز عروسی سپهر اداره بود و من می دونستم دلش راضی به شرکت ت
‌ بعد حدود یک ربع ساعت سهیل می‌رسه و من سوار ماشینش میشم. امیدوار بودم تو عروسی بتونم از طریق پدر زهره که همکار مهدیار نشونی ازش پیدا کنم. چقدر بی فکر بودم که تا حالا هیچ وقت ازش شماره هیچ کدوم از همکار هاشو نگرفتم یا هیچ وقت درباره کارش و خطراتش کنجکاوی نکردم. سهیل یک کت و شلوار مشکی پوشیده با کروات سرمه‌ای و چیزی از داماد ها کم نداره‌. - سهیل حالت خوبه؟ - آره هدیه رو فرستادم رفت چرا بد باشم. با بهت پلک می‌زنم: هدیه رو کجا فرستادی چه طور؟ - اون چیزی که می‌خواست رو بهش دادم اونم دهنش رو بسته نگه داشت. با بهت می‌گم: بهش پول دادی؟ سر تکون می‌ده و سیگار روشن می‌کنه. - سهیل می خوای با هم نریم عروسی؟ اگه سختته؟ - بالاخره که چی تو عروسی نبینمش تو خونه می‌بینم. دلم از این می‌سوزه که بخاطر اینکه از خودم مطمئن نبودم پا عقب کشیدم و اجازه دادم سپهر که از من کفتار صفت تره بیاد جلو. دستی دستی دختر مردم رو بیچاره کردم. فضای بینمون خیلی سنگینه و یک جرقه میخواد برای شکستن بغض مون. ‌
طناز
#طناز #پارت_۳۷۵ ‌ بعد حدود یک ربع ساعت سهیل می‌رسه و من سوار ماشینش میشم. امیدوار بودم تو عروسی ب
با هم می رسیم مراسم عروسی. عروسی تو باغ خانوادگی زهره برگزار شده. یک آقای کت و شلواری خیلی جدی جلوی در ایستاده. - مراسم مختلطه؟ سهیلم تعجب می‌کنه: نمی دونم گمونم از آقاجون و خانواده زهره بعیده. مراسم مختلط بود برای همین همه اقوام عروس با مانتو های مجلسی و حجاب کامل تو عروسی حاضر بودن. از دور زهره رو می‌بینم که توی لباس عروس با حجابش چقدر زیبا شده. یک لباس آستین بلند که حتی قسمت گردنش هم پوشش داره. یک توربان مروارید دوزی شده هم روی موهاش رو پوشونده. سهیل با دیدن زهره و سپهر دستش رو مشت می‌کنه و با خشم می‌غره: تو برو جلو تبریک بگو منم میرم پیش بابا اینا. با رفتن سهیل می‌رم سمت زهره و سپهر... سپهر با دیدن من پوزخند معناداری می‌زنه و می‌پرسه: آقا مهدیارت نیست؟ نفس عمیقی می‌کشم تا خشمم رو پنهان کنم. - شوهر من پلیسه و شغلش ساعت و مکان و زمان نمی‌شناسه.
طناز
#طناز #پارت_۳۷۶ با هم می رسیم مراسم عروسی. عروسی تو باغ خانوادگی زهره برگزار شده. یک آقای کت و شل
زهره جلو میاد و با لحنی مهربون می‌گه: _انشالله سلامت باشن. هم دیگه رو می‌بوسیم و من بهش دست گلم رو کادو میدم. خیلی نبود مهدیار برام سخت می‌گذره و هیچ چیز به نظرم جالب و لذت بخش نمیاد. زن عمو سهیلا انقدر غرق تبریک گفتن که فرصت نمی‌کنه طرف ما بیاد. بخاطر جو مراسم کت روی پیراهنم رو می‌پوشم ولی شالم رو در نمیارم. با دیدن سبحان بین جمعیت بی توجه به نگاه دیگران با سرعت می‌رم سمتش. اولش با دیدن من تعجب می‌کنه چند ماه از آخرین دیدارمون گذشته و حالا باز با هم مواجه شدیم. - می‌شه باهات حرف بزنم. نگاهم به دختر کنار دستش می‌افته، چهره آشنای دخترک رو از نظر می‌گذرونم. دختر با لبخند دستش رو سمتم دراز می‌کنه: _ سلام من ستاره هستم خواهر عروس. در جوابش لبخند می‌زنم: سلام منم طنازم . نگاهم دوباره روی سبحان می‌نشینه: _می‌خوام درباره مهدیار باهات حرف بزنم تو می‌دونی الان کجاست؟ سبحان با چشم اشاره‌ای به ستاره می‌کنه، احتملا با هم نامزد بودن یا حتی ازدواج کرده بودن. زهره درباره خواهرش ستاره زیاد حرفی نمی‌زد فقط یک بار اسمشو آورده بود. ‌ ‌‌برای دریافت رمان کامل 💜 میتونید با پرداخت 30هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال 🦋 بشید.
6219861935945401
به نام خانم سهیلا صادقی (روی شماره کارت بزنید،کپی میشه) @s_majnoon ‌ ‌ ‌ ‌
طناز
#طناز #پارت_۳۷۷ زهره جلو میاد و با لحنی مهربون می‌گه: _انشالله سلامت باشن. هم دیگه رو می‌بوسیم
‌ با شنیدن حرف های سبحان درباره مهدیار به قدری نگران می‌شم که زمان و مکان رو گم می‌کنم. سبحان می‌گفت: مهدیار خودشو غرق در پرونده دستگیری منصور مالک کرده انگار این پرونده براش از همه چیز مهم تره حتی جونش. منصور مالک بزرگ تر از این حرفایی بود که فکرش رو می‌کردیم ولی مهدیار حاضر نیست دست ازش بکشه و می‌خواد تا ته ماجرا رو بره. من بارها بهش اخطار دادم خطر نکنه اما اون یک گوشش دره یکی دروازه. به پشت باغ بزرگ می‌رسم، اینجا خلوت تره و جز چند تا پسر از اقوام ما کسی نیست. سهیل رو دور آتیش کنار دوستش آرش و چندتا پسر دیگه از جمله پسر خاله هیزش فرهاد می‌بینم. حدس می‌زنم دور از چشم بزرگ ترا این قسمت رو انتخاب کردن برای مست کردن و خوردن مشروب. آرش از دور بهم اشاره می‌کنه صبر کنم. آخرین باری که دیده بودمش سر جریان دعوا مسخره تو کافه بود. چقدر از اون دختر خنگ گذشته فاصله گرفته بودم. با دیدنم جلو میاد میگه: خوبی طناز خانم؟ - اتفاقی افتاده صدام زدی؟ ‌
طناز
#طناز #پارت_۳۷۸ ‌ با شنیدن حرف های سبحان درباره مهدیار به قدری نگران می‌شم که زمان و مکان رو گم می
‌ - فرهاد پسر خاله سهیل داره بهش نوشیدنی میده و تحریکش می‌کنه بره با سپهر دعوا کنه، بهتره تا گند نخورده به همه چیز ببریمش خونه سریع. نگرانی مهدیار رو فراموش می‌کنم و می‌افتم دنبال آرش‌. بازوی سهیل رو می‌گیرم و می‌گم: _سهیل داداشی بلند شو بریم. سهیل نگاهش رو بالا میاره و همین طور که سکسکه می‌کنه می‌گه: _بهت گفته بودم چقدر دوستت دارم طن طن؟ با اینکه می‌دونستم داره چرت و پرت می‌گه و مسته باز جلوی آرش و بقیه پسرا خجالت زده میشم. آرش کمک می‌کنه بلندش کنیم، همین جوری یک ریز چرت و پرت بهم میبافه. با کمک آرش از طرف در پشتی باغ سهیل رو می‌بریم بیرون. به مامان پیامک می‌زنم که با سهیل رفتم. سهیل یک مقدار هوشیار می‌شه و با صدای کش دار می‌گه: _داری منو کجا می‌بری طناز؟ - آرش کمک کن بذاریمش تو ماشین. دستم رو می گیره و زل می‌زنه تو چشمم: چرا زن مهدیار شدی هاااا. آرش بهت زده منو و سهیل رو نگاه می‌کنه: _ من فکر می‌کردم سهیل و زهره خانم بهم علاقه داشتن اما... چشم غره‌ای بهش می‌رم و اون سکوت می‌کنه: ـ همینم هست امشب حالش خوب نیست متوجه نیست داره چرت و پرت می‌گه. ‌ ‌
طناز
#طناز #پارت_۳۷۹ ‌ - فرهاد پسر خاله سهیل داره بهش نوشیدنی میده و تحریکش می‌کنه بره با سپهر دعوا کن
‌ همون لحظه از شانس بد من سهیل شروع کرد به بالا آوردن. شونه‌اش رو می‌گیرم تا کمکش کنم که از هوش می‌ره و خودش رو روی من می‌اندازه. صدای قدم های بلند کسی میاد. - اینجا چه خبره. آرش سهیل رو عقب می‌کشه با دیدن مهدیار تو کت و شلوار مشکی با موهای ژولیده متعجب لب می‌زنم: _مهدیار تو اینجایی؟ - این چه وضعیتیه؟ تازه نگاهم به سهیل می‌افته: _وای مهدیار تو رو خدا بیا کمک انقدر م.ش.رو.ب خورد م.ست کرد. خواستم کمک کنم ببریمش خونه که اینجوری از هوش رفت. آرش جلو میاد و مهدیارم کمکش می‌کنه تا سهیل رو بشونن عقب ماشین. من صندلی جلو کنار دست مهدیار می‌شینم و ارش کنار سهیل. مهدیار با نگاهی جدی و سرزنش گر به آرش نگاه می‌کنه: _ببینم تو زهرماری دادی دست سهیل؟ - نه آقا من خودم اصلا لب نزدم، کار فرهاد پسر خاله‌ی خرابشه، همیشه مواد و... پخش می‌کنه تو عروسی و مهمونی ها. ‌
طناز
#طناز #پارت_۳۸۰ ‌ همون لحظه از شانس بد من سهیل شروع کرد به بالا آوردن. شونه‌اش رو می‌گیرم تا کمک
‌ مهدیار یک کارت کوچک میده دست آرش و خیلی جدی میگه: _ اسم و آدرس فرهاد رو برام بنویس فردا هم بیا ستاد شهادت بده ببینم با چه جرعتی تو عروسی دختر یک سرهنگ این کار رو کرده. در بین راه سهیل به هوش میاد کنار جاده بالا میاره‌. دلم براش به درد میاد داداش بیچاره‌ی من. آرش سهیل رو میبره آپارتمان خودش که همون حوالیه عمارته. می‌خوام پیش سهیل بمونم ولی مهدیار اجازه نمی‌ده و دستم رو می‌گیره و می‌کشه: _ بیا بریم بیرون رنگ خودتم عین گچ دیوار شده. دستم رو می‌کشه، ازش ناراحتم: _چرا هرچقدر زنگ زدم نیومدی؟ - یک کار فوری داشتم عزیزم. با قهر نگاه ازش می‌گیرم و اون لبخند مهربونی می‌زنه و انگشتش رو به نرمی روی گونه‌ام می‌کشه: دلبرک من قهر نکنه. - لوس کردن من بهت نمیاد مهدیار، من از تو فقط روی نامردی و خشونت دیدم. لب می گزه و زیر لب شیطون رو لعنت می‌کنه: _ چی کار کنم جبران بشه. نگاه ازش می‌دزدم و به خیابون نگاه می‌کنم: - نمی دونم دلم باهات نیست. صورتم رو می‌چرخونه: دروغ گوی خوبی نیستی خوشگل خانمم. ‌ با پرداخت 30هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال 🦋 بشید.😍 ‌
6219861935945401
به نام خانم سهیلا صادقی (روی شماره کارت بزنید،کپی میشه) @s_majnoon ‌ ‌ ‌ ‌
طناز
#طناز #پارت_۳۸۱ ‌ مهدیار یک کارت کوچک میده دست آرش و خیلی جدی میگه: _ اسم و آدرس فرهاد رو برام ب
‌ موبایلش رو جا می‌ذاره توی ماشین. رمز موبایلش رو قبلا دیده بودم کنجکاوی میاد سراغم و موبایلش رو باز می‌کنم. با دیدن پیامکی که از شماره ناشناسه تعجب می‌کنم: قرار فردا رو فراموش نکنی. صفحه رو باز می‌کنم و میبینم صفحه چت مهدیار با یک فردی که سمیرا نامیده میشه. نمی‌خوام شکاک باشم ولی چرا مهدیار باید با یک سمیرا نامی چت کنه و باهاش قرار بذاره؟ مهدیار صبح زود باز به اداره میره، یاد حرف های سبحان می افتم که گفت مهدیار خیلی درگیر پرونده منصورخان شده و ادعای آقاجون درباره منصور خان! نگرانم مهدیار بخاطر احساساتش توی این راه ضربه بخوره. حالا داشتم کم کم متوجه موقعیتم می‌شدم‌. اینکه همسر یک افسر پلیسم که یک بار توی ماموریت تیر خورده و تا پای شهادت رفته و ممکنه دوباره و دوباره تکرار بشه. حالا داشتم می‌فهمیدم تو زندگیم مهدیار چه جایگاهی داره و نبودنش چقدر سخته. تا شب که برگرده خونه من مثل دیوونه ها طول و عرض اتاق رو طی می‌کنم و دائم تو سرم افکار منفی پرورش میدم. ‌‌ ‌
طناز
#طناز #پارت_۳۸۲ ‌ موبایلش رو جا می‌ذاره توی ماشین. رمز موبایلش رو قبلا دیده بودم کنجکاوی میاد سراغم
‌ انگار عقلم تازه برگشته سر جای خودش. ساعت یازده شبه و مهدیار هنوز نیاومده، با حالتی نگران توی بالکن ایستاده و منتظر اومدنشم. مامان صد بار زنگ میزنه و اخطار میده شب نمونم. می‌دونم سر اینکه قبل عروسی بیشتر میام خونه پیش مهدیار چقدر از اطرافیان حرف می‌شنوه . با چرخیدن کلید تو قفل با سرعت به طرف در می‌رم. با دیدنش توی یونیفرم پلیسی با عجله خودم رو به آغ.و.شش می‌سپارم و محکم بغلش می‌کنم. - نگرانت شدم نباید یک زنگ می‌زدی بهم؟! بهت و تعجب رو می‌شد از صداش خوند: _ طناز چی شده؟! اتفاقی افتاده؟ - من من خیلی نگرانت شدم مهدیار. دستش رو دورم حلقه می‌کنه و سرش رو پایین میاره: _اولین بار نیست این موقع میام. - برای من اولین باری که سخت گذشت. - این مدت اصلا توجهی نداشتی. اخم در هم می‌کشه: _وقت گله و شکایت نیست، وگرنه دل من پر تره. - حق داری عزیزم دستم رو می‌گیره و با خودش به سمت اتاق می‌بره. ‌