طناز
#پارت_۳۳۵ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. عمو تو ماشین تحمل نمیاره و سکوتش رو میشکنه: -ط
#پارت_۳۳۶
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
با قدم هایی لرزون به خونهای برمیگردم که قرار بود پزشک بشم و با افتخار و دست تو دست مهدیار بهش برگردم.
برگشتنم مصادف میشه با رویا روییم با سپهر و زهره.
زهره کمی تغییر کرده بود و اصلاح به چهرهش میومد
.
با دیدن من توی اون حال و روز هر دو تعجب میکنن.
سپهر جلو میاد میخواد حرفی بزنه اما قبل هر حرفی عمو دستش رو میگیره و اجازه نمیده بهم نزدیک بشه.
زهره با تعجب میپرسه:
- طناز چه اتفاقی افتاده چرا انقدر پریشونی؟!
مامان میخواد جوابش رو بده که من خودم به حرف میام:
-پریشونی من نتیجه یک تصمیم اشتباهه...تو چرا پا گذاشتی توی راهی که سرانجام نداره؟
سرش رو که پایین میاندازه و حرف نمیزنه تا ته ماجرا رو میخونم.
زهره هم دلش با سپهر نبود و اگه پای عشق سهیل وسط نبود تن به این ازدواج نمیداد.
نمیدونم عمو چی در گوش سپهر گفت که دهنش رو گل میگیره و هیچ حرفی نمیزنه.
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
چاره ها رفت زِ دستِ دلِ بیچارهٔ من
تو
بیا
چارهٔ
من شو
که تویی چارهٔ من...!
#فیض_کاشانی
🌱✨
طناز
#پارت_۳۳۶ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. با قدم هایی لرزون به خونهای برمیگردم که قرار بو
#پارت_۳۳۷
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
با هم وارد حیاط میشیم، زن عمو به استقبال عروسش میاد و با دیدن من رو ترش میکنه.
- به به آفتاب از کدوم طرف در اومده خانم فراری پیدا شده.
این بار جای عمو مامان با تندی میگه: سهلا ساکت باش وگرنه کلاهمون بدجور توی هم میره.
طنازم عین پسرای تو نوهی این خونه است و آقاجونم قبولش کرده و مثل بچه های تو سهم داره اینجا پس لطف کن و دست از طعنه و کنایه بکش.
نزدیک تر میره و پیش گوش زن عمو با لحنی تهدید آمیز ادامه میده: وگرنه ممکنه عروس آیندهت همه چیز رو بفهمه و مراسشم بهم بخوره.
عمو زهره و سپهر رو هدایت میکنه داخل ساختمون تا شاهد دعوای مامان و زن عمو نباشن.
خیلی دلمرده و افسرده تر از اونم که بخاطر حمایت عمو و مامان دلگرم بشم و احساس امنیت کنم.
کاش زودتر حمایتم می کردن قبل اینکه از ترس ازدواج اجباری پا به فرار بذارم و زندگی خودم رو به گند بکشم.
هنوزم باور نمیشه مهدیار به این راحتی من رو پس بزنه و بیخیال من بشه.
انگار دارم توی کابوس بی سر انجام دست پا می.زنم...
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
طناز
#پارت_۳۳۷ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. با هم وارد حیاط میشیم، زن عمو به استقبال عروسش می
#پارت_۳۳۸
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
پشت پنجره اتاق نشسته و ساعت ها به فضای باغ خیرهم.
انگار کمی از اون دختر بی فکر و شر و شوری که بودم فاصله گرفتم.
دیگه جنگ و جدل زیادی بین خودم و طناز توی ذهنم نیست.
دیگه حتی این آزادی پوشالی هم برام اهمیت نداره انگار همه چیز لذت خودش رو از دست داده.
چند ماه تا کنکور مونده و من به جای اینکه آخرین جزوه هام رو مرور کنم حالا نشستم پشت پنجره و دارم ریزش برف های اسفند ماه رو میبینم.
حالا من دیگه اون دختری که تنها دغدغهش دانشگاه و پزشک شدن و استقلال تو زندگی بود نیستم، من یک زن بودم که ناخواسته وسط یک سناریو تلخ پیدا شده بودم.
یک زن که بازی خورد، احساساتش خورد شد و با تحقیر طرد شد.
چیزی تا بهار نمونده ولی دل و اهالی باغ و حالل و هواش رنگ و بوی باغ حال و هوای سرد و زمستونی داره.
هنوز پوشال های برف روی شاخه های خشک رد شکوفه میکشن.
هنوز صدای غار غار کلاغ ها سمفونی حاکم فضاست، هنوز همه چیز سرد و یخ زده است، مثل احساسات من مثل زمستون...
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
برای دریافت رمان کامل #طناز
40هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon