چاره ها رفت زِ دستِ دلِ بیچارهٔ من
تو
بیا
چارهٔ
من شو
که تویی چارهٔ من...!
#فیض_کاشانی
🌱✨
طناز
#پارت_۳۳۶ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. با قدم هایی لرزون به خونهای برمیگردم که قرار بو
#پارت_۳۳۷
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
با هم وارد حیاط میشیم، زن عمو به استقبال عروسش میاد و با دیدن من رو ترش میکنه.
- به به آفتاب از کدوم طرف در اومده خانم فراری پیدا شده.
این بار جای عمو مامان با تندی میگه: سهلا ساکت باش وگرنه کلاهمون بدجور توی هم میره.
طنازم عین پسرای تو نوهی این خونه است و آقاجونم قبولش کرده و مثل بچه های تو سهم داره اینجا پس لطف کن و دست از طعنه و کنایه بکش.
نزدیک تر میره و پیش گوش زن عمو با لحنی تهدید آمیز ادامه میده: وگرنه ممکنه عروس آیندهت همه چیز رو بفهمه و مراسشم بهم بخوره.
عمو زهره و سپهر رو هدایت میکنه داخل ساختمون تا شاهد دعوای مامان و زن عمو نباشن.
خیلی دلمرده و افسرده تر از اونم که بخاطر حمایت عمو و مامان دلگرم بشم و احساس امنیت کنم.
کاش زودتر حمایتم می کردن قبل اینکه از ترس ازدواج اجباری پا به فرار بذارم و زندگی خودم رو به گند بکشم.
هنوزم باور نمیشه مهدیار به این راحتی من رو پس بزنه و بیخیال من بشه.
انگار دارم توی کابوس بی سر انجام دست پا می.زنم...
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
طناز
#پارت_۳۳۷ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. با هم وارد حیاط میشیم، زن عمو به استقبال عروسش می
#پارت_۳۳۸
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
پشت پنجره اتاق نشسته و ساعت ها به فضای باغ خیرهم.
انگار کمی از اون دختر بی فکر و شر و شوری که بودم فاصله گرفتم.
دیگه جنگ و جدل زیادی بین خودم و طناز توی ذهنم نیست.
دیگه حتی این آزادی پوشالی هم برام اهمیت نداره انگار همه چیز لذت خودش رو از دست داده.
چند ماه تا کنکور مونده و من به جای اینکه آخرین جزوه هام رو مرور کنم حالا نشستم پشت پنجره و دارم ریزش برف های اسفند ماه رو میبینم.
حالا من دیگه اون دختری که تنها دغدغهش دانشگاه و پزشک شدن و استقلال تو زندگی بود نیستم، من یک زن بودم که ناخواسته وسط یک سناریو تلخ پیدا شده بودم.
یک زن که بازی خورد، احساساتش خورد شد و با تحقیر طرد شد.
چیزی تا بهار نمونده ولی دل و اهالی باغ و حالل و هواش رنگ و بوی باغ حال و هوای سرد و زمستونی داره.
هنوز پوشال های برف روی شاخه های خشک رد شکوفه میکشن.
هنوز صدای غار غار کلاغ ها سمفونی حاکم فضاست، هنوز همه چیز سرد و یخ زده است، مثل احساسات من مثل زمستون...
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
برای دریافت رمان کامل #طناز
۵۰ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
طناز
#پارت_۳۳۸ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. پشت پنجره اتاق نشسته و ساعت ها به فضای باغ خیرهم
#پارت_۳۳۹
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
مامان دیگه امروز به بیمارستان نرفت، چون آقاجون دوباره از هوش رفته بود.
علتشم دیدار بابا محمد بود، وقتی بابا محمد رو دید انگار دوباره داغ فرشته براش تازه شد حالش متحول شد و از هوش رفت.
من که نبودم و ندیدم ولی مامان میگفت.
بعد منتقلش کردن بخش مراقبت های ویژه، فعلا هم بیهوشه.
آقاجون آدم خوبی بود، ولی همون بدی های در ظاهر کوچیکش گریبان گیرش شده بودن.
ظلمی که در حق عمه فرشته و حتی مادربزرگم کرده بود هیچ وقت از یادش نرفته بود و با زنده شدن خاطرات نتونست طاقت بیاره و باز حالش بد شد.خاله فرخنده رو خبر کرده بودیم، با پارسا و سارا و البته آقا کاووس تو راه خونه باغ بودن.
وکیل بابا هم بالاخره دادگاه رو راضی کرده بود بابا با قید وثیقه آزاد بشه تا روز نهایی دادگاه.
همه چیز ظاهرا خوب بود جز حال من، مهدیار نه زنگ میزد نه سراغی از من میگرفت، غرور منم اجازه نمیداد باهاش تماس بگیرم.
دلم نمیخواست خودم رو کوچک کنم.
شاید غرور اون هم اجازه نمی داد از من عذرخواهی کنه.
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
برای دریافت رمان کامل #طناز
۵۰ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
روایتی ترسناک از تهمت و بردن آبروی مومن!
حجت الاسلام👇
#انصاریان🎙
💚