eitaa logo
حاج حسین سراجان و شهید محسن سراجان
46 دنبال‌کننده
37 عکس
12 ویدیو
0 فایل
یادبود مرحوم حاج حسین سراجان و فرزند شهیدش، شهید محسن سراجان دوستان عزیز اگر فیلم، متن، عکس، خاطره، صوت مصاحبه!، نوشته و... از ایشان دارد برای نوه ی ایشان(علی مهدی قلب) به شناسه @AliMahdighalb ارسال کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
دومین سالگرد درگذشت مرحوم حاج حسین سراجان، پدر شهید محسن سراجان
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 روایت حاج حسین سراجان از دیدار امام خمینی(ره) @sarrajan
به بهانه ۲۰ تیرماه سالگرد تأسیس قائمیه 🔻«عمویم از اصفهان آمده‌بود به دخترش سر بزند. یک شب دوشنبه که داشتیم شام می‌خوردیم گفت: «حسین‌آقا، دعا ندبه‌دون اینجا کوجاس؟» گفتم: «والا دعا ندبه نداریم.» گفت: «تو تو این شهری آ دعا ندبه ندارید؟! هِمین هفته، تا اینجام بایِد تشکیل بشِد.» همان موقع جلساتی توی مسجد راه‌آهن با سخنرانی آقای خزعلی گذاشته‌بودیم که جای سوزن‌انداختن نبود. بهترین فرصت همین‌ جا بود. با دوستان هم که مشورت کردم، موافق بودند. سه‌شنبه‌شب اعلام کردم از این هفته، دعای ندبه توی همین مسجد برقرار است. جمعه که شد، جمعیت زیادی آمد. بعد از دعا هم خود آقای خزعلی رفت منبر. از آن به‌بعد، هر هفته توی مسجدی یا خانه‌ای دعای ندبه می‌گرفتیم. اسمش را هم گذاشتیم «قائمیه». 🔻این گفته‌های مرحوم حاج حسین سراجان است که نحوه تشکیل دعای ندبه در اهواز را بیان می‌کند. پاتوقی برای عاشقان درگاه دوست که از دهه ۳۰ چراغش روشن شد و ادامه پیدا کرد. «شمس پولی کنار گذاشته بود تا جای ثابتی برای قائمیه بخریم. هرجا گشتیم قسمت نبود. شنیدیم ورثۀ آیت‌الله سیدمرتضی علم‌الهدی می‌خواهند خانه را بفروشند. رفتیم باهاشان صحبت کردیم. وقتی فهمیدند برای قائمیه است، قبول کردند که تخفیف خوبی هم بدهند؛ ولی پول شمس کافی نبود. نشستیم فکر کردیم که چه‌کار کنیم. به این نتیجه رسیدیم که پول باقی‌مانده را روی متراژ زمین حساب کنیم. هر متر ۱۲۰ هزار تومان درآمد. رفتم با همه صحبت کردم که باقیات است و تا صبح قیامت این یک متر به‌ اسم خودت می‌ماند.
بالاخره پول‌ها جمع شد و خانه را خریدیم. بعدها هم تغییراتی توی ساختمان دادیم و اسمش شد «مهدیۀ قائمیه». الحمدلله هر جمعه دعای ندبه تویش برقرار است.» 🔻این هم ادامه ماجرا از زبان مرحوم سراجان برای ثبات پاتوق انقلابی‌های اهواز. خدا می‌داند که چند نسل در این دعای ندبه رفت و آمد داشته و از خواب جمعه صبحش گذشته تا از قافله مقربان جا نماند. خدا می‌داند چه آدم‌هایی که خالصانه انتظار فرج را فریاد زدند و آنقدر از برکت همین جلسه هفتگی رشد کرده‌اند و اکنون به جایی رسیده‌اند و مشغول خدمت به خلق الله‌اند . قائمیه هم یکی دیگر از کارخانه‌های آدم سازی در اهواز است که انقلابی‌های قدیم نگذاشتند چراغش خاموش شود اما شاید نسل جدید اهواز هیچ خبری از این مکان ارزشمند که بخشی از هویت اصیل انقلاب اسلامی است نداشته‌باشند. حالا که قائمیه هفتمین دهه خودش را می‌گذراند خیلی وقت است که از کندوکاوش گذشته و عاشقانش یکی‌یکی رفته‌اند یا در حال رفتنند اما نه تاریخ خودش ثبت شده نه تاریخ مکانش و نه تاریخ آدم‌هایش از جمله آقای علی شمس. 🔻دیگر نوشتن بیشتر جایز نیست و همین مقدار کفایت می‌کند. به قول دوستی چه بگویم که ناگفتنم بهتر است. این هم بماند مثل بقیه مطالبه‌های قبل که جوابش مشخص است باز هم غیر از خودم و هم‌قطارانم نه گوش شنوایی هست و نه آدم پای کاری تا بسم‌الله بگوید و بیفتد به جان تاریخ قائمیه! خودمانیم و خودمان. پ.ن: حاج علی شمس، سال ۹۶ در دعای ندبه قائمیه ✍️ علی هاجری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
بسم الله خبری در راه است...
بسم الله ⭕️«همیشه پشتیبان» منتشر شد 🔴خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان؛ از قهرمانان گمنام انقلاب اسلامی حاج حسین سراجان، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی جزو مبارزان با رژیم شاهنشاهی بود و در همان دوران، اولین جلسات زیارت عاشورا و دعای ندبه را در اهواز بر پا کرد و هیئت قائمیه را تشکیل و سامان داد. در دوران هشت‌ساله دفاع مقدس نیز با کمک خیرین کمک‌های مردمی را به جبهه می‌برد و بعد از پایان جنگ هر هفته، روزهای جمعه به مرزهای استان ایلام و خوزستان می‌رفت و با سربازان مرزی دیدار می‌کرد. کمتر کسی از اهل مساجد و هیئات اهوازی هست که او را نشناسد... 📚بخشی از کتاب: انقلاب که پیروز شد، دنبال چند تا آدم مطمئن بودند تا هرکدام را جایی بگذارند؛ یکی توی ارتش، یکی توی استانداری، یکی توی فرمانداری و جاهای دیگر. من را فرستادند طبقۀ بالای ساواک  که قسمت دفتری‌اش بود. جای خیلی مجهزی بود که چند تا تلفن داشت. جوانی هم گذاشتند کمکم. بچه‌های انقلابی بایستی همۀ حوادث و جریانات گروه‌های مختلف را به من اطلاع می‌دادند تا از اینجا سریع به مسئولان گزارش بدهم که توی این شلوغ‌بازار به جایی آسیب نزنند. یک بار که نشسته بودم پشت تلفن، یک نفر زنگ زد و گفت: «اونجا کمیتۀ ساواکه؟ آماده باشین که همین الان با رگبار می‌آیم.» جوانی که کمکم بود ترسید؛ اما من جواب دادم: «اگه مَردید بیایْند.» جا خورد و تلفن را قطع کرد. هرچه هم منتظر نشستیم کسی نیامد. تحقیق: حمیدرضا بهوندی، مهرزاد قوی‌فکر تدوین: علی هاجری 176صفحه 90هزار تومان جهت ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇 📲 @resanebidaripv                                           
بسم الله 🔳 مراسم سومین سالگرد زنده یاد حاج حسین سراجان وهمسر مکرمه ایشان والدین شهید محسن سراجان 📆 روز پنج شنبه ۱۰ اسفند در قطعه ۵ بهشت آباد بر سر مزار ایشان ساعت ۱۵:۳۰ برگزار میشود. 📌 همچنین روز جمعه ۱۱ اسفند به یاد این دو مرحوم عزیز، از ساعت ۷ صبح مراسم دعای ندبه و رونمایی از کتاب خاطرات ایشان(کتاب همیشه پشتیبان) در قائمیه ، واقع در خیابان سلمان فارسی، خیابان شهید علم الهدی(سعدی) برگزار میگردد. 🙏 با حضور خود روح مرحوم را شاد بفرمایید. @sarrajan
🔰 نشست معرفی کتاب "همیشه پشتیبان" خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان با حضور: حجت الاسلام و المسلمین حاجتی حاج صادق آهنگران حمیدرضا بهوندی(محقق کتاب) مهرزاد قوی‌فکر(محقق کتاب) علی هاجری(نویسنده کتاب) 🗓 جمعه ۱۱ اسفند ساعت ۷ صبح 🚩 اهواز خیابان شهید علم الهدی، بین کافی و نادری مهدیه 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
بسم الله این شخصیت اینقدر بزرگوار و مخلص بود که این کتاب(کتابِ ) به نظر من بخش کوچکی از فعالیت های مخلصانه ی او برای خدا رو روایت میکنه‌. من نوه ایشان هستم، و توفیق داشتم چندسال پایانی عمرشون رو باهاشون زندگی کنم، باوجود اینکه بالای ۹۰ سال سن داشت، چنان فعالیت و کار و تلاش در زمینه های مختلف(بیشتر فرهنگی و کمک به مردم) انجام میداد که واقعا خیلی از ما جوونا اینقدر نمی تونیم فعالیت کنیم، اندازه ده تا جوون فعالیت داشت. یه بار ازش پرسیدم چطور شد که اینقدر عاشق خدا شدید و با جون و دل کاری که احساس تکلیف میکنید، انجام میدید؟  بهم گفت که در جوانی خدا گره از کارم باز کرد(تو کتاب بهش اشاره شده) و از اون موقع عاشق خدا شدم، ماها هم زیاد از این گره گشایی ها تو زندگی مون داشتیم، ولی او نعمت و لطف خدا رو در جایی که باید، دید و فهمید و خدا هم به کاراش برکت داد، همه چیز به نکته بینی ما برمی گرده... معروفه شبیه به این جمله رو میگن که شیران روز، فروتنان شب در پیشگاه خدایند، نصف شب ها که نماز شب میخواند، یواشکی نگاه میکردم چقدر عاشقانه و از سوز دل توی قنوتش دعا می خوند و اشک می ریخت و روزها به کمک مردم نیازمند می رفت و در پی فراهم کردن برنامه های فرهنگی و آماده کردن شرایط برای برنامه همیشگی اش در جمعه ها بود که به سربازا سر بزنه. انرژی روزانه رو از تضرع شبانه میگرفت... الان که خودم سربازم، می فهمم که چه کار بزرگی میکرد که میرفت به سربازا سر میزد، قصه میگفت، از دین میگفت، براشون طنز میگفت و خوراکی و کتاب و هدایای دیگه بهشون میداد تا روحیه بگیرند، کاری که میتونه الگویی برای فرماندهان نظامی باشه که مخلصانه(نه نمایشی و مقطعی و برای پرکردن روزمه خدمت به سرباز!) هر چند وقت یکبار بصورت منظم با سربازا خوش و بش کنند و روحیه بدن و پای درد دلشون بشینن. یادش گرامی. 🙏🌹 باتشکر از زحمتکشان «رسانه بیداری اهواز» و «واحد تاریخ شفاهی اهواز»، بخصوص نویسنده و محققان و مصاحبه کنندگان کتاب که در چاپ این کتاب تلاش فراوان کردند. 🎥 فیلم کوتاه بالا هم گزارش کوتاهی است که شبکه خوزستان در زمان حیات ایشان پخش کرد. 🔗 لینک متن همین یادداشت در شبکه اجتماعی : https://behkhaan.ir/reviews/65712ccc-72d7-44e9-bdce-741c94cc3a49?inviteCode=sAa65u8iEpdN @ali_mahdighalb 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
⚜️جوان نود و چهارساله آن لحظه پشیمانی احتمالا یقه هر آدمیزادی را حداقل یک بار در زندگی‌اش گرفته‌است. لحظه‌ای چند ثانیه بعد از گفتن یک جمله پرت به آدمی نامناسب. لحظه‌ای که با خودت می‌گویی کاش می‌شد مداد غلط کردم را در سوراخ نوار کاست زندگی بگذاری و چند ثانیه به عقب برگردانی‌اش. ولی دریغا که وقتی کلمات نابجا از بین دو لب ول می‌شوند بیرون، آنقدر توی مولکول‌های هوا می‌لولند تا بالاخره خودشان را به گوشی که نباید، برسانند. لحظه‌ای که بیشتر از هر لحظه دیگر در زندگانی، ارزش تامل قبل از حرافی را درک می‌کنی. می‌شود اسم آن لحظه پشیمانی را گذاشت بلاهت، حماقت، یا شاید هم خریت. سنگینی بار این لحظه را بیش از هر زمان دیگری بعد از پرسیدن سوالی معمولی، در نگاه حاج حسین سراجان درک کردم. وقتی از او پرسیدم - حاجی حالا که نود و چهار سالته دیگه خسته نشدی از هر جمعه، دوغ بردن به پاسگاه‌های مرزی؟ ماهیچه‌های اطراف چشمش جمع شد و با تعجب نگاهم کرد. نگاهی عاقل اندر سفیه. از آن نگاه‌هایی که بعد از هر خرابکاری، هاردی، نثار لورل بی‌نوا می‌کرد. آن چشم‌ها و آن نگاه با من حرف می‌زد. جمله‌ای دو کلمه‌ای و صریح می‌گفت: - خیلی خری یک خیلی خری کش‌دار با لهجه اصفهانی. بعد از این که با نگاه متعجبش ضربه اول را زد سری به افسوس تکان داد و گفت - پوووففف حاج حسین منظورش را با همان نگاه به من منتقل کرد، به نظرم بیان پوف دیگر اخلاقی نبود. یک چیزی مثل فیتیله‌پیج ششم در تشک کشتی، یا بارانداز بعد از ضربه فنی. ضربه‌ای اضافه بر تنی خالی‌کرده و بی‌رمق. شاید هم آن پوف کارکرد تاکیدی داشت. مثل چایی نبات بعد از مصرف قرص هیوسین. می‌خوری که اطمینان صددرصد پیدا کنی از رفع دل‌درد. احتمالا حاج حسین هم احساس می‌کرد آن نگاه به تنهایی کافی نباشد. پوف را ضمیمه‌اش کرد که من حتما بفهمم که نفهمم. غرض این که آرزو دارم وقتی حضرت حق عمرم را تا نود و چهار سالگی کش داد، در آن سن مثل حاج حسین باشم. اگر جوانک پررویی پیدا شد و پرسید در نود چهار سالگی خسته و ازپاافتاده و خانه‌نشین هستی؟ با اعتماد به نفس محمدعلی کِلی پس از ناک‌اوت سانی لیستون به صورتش خیره شوم. طوری نگاهش کنم که یک خیلی خری کش‌دار از آن استنباط کند. خیلی خری‌ترین نگاهی که به عمرش دیده. آنقدر گیرا که نیازی به ضمیمه پوف هم نداشته‌باشد. پ.ن: انتشارات راه‌یار کتاب خاطرات شفاهی حاج حسین را این ماه منتشر کرده. به قلم علی هاجری ✍️🏻مهرزاد قوی‌فکر 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv