eitaa logo
[ سَربآز ³¹³ ]
1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
42 فایل
ما ؟ شیعهِ مولا علی بیشتر سَرباریم تا سرباز ؛ نه خشک ِمذهب ، نه شُل مذهب یه چیزی بین ِاینها ؛ شاید سربازی باشیم در رکاب ِآقا³¹³؛ ‹ نیمچه عکاس | شاید منتظر ³¹³ › اگر ایرادي‌ بود به‌ ما بچسبونید ، نه‌اسلام * دین‌ اسلام‌ کامله‌ ولی‌ من ُشما ، نه . !
مشاهده در ایتا
دانلود
[ سَربآز ³¹³ ]
_
؛ -امام علی (ع) : المُجاهِدونَ تُفتَحُ لَهُم أبوابُ السَّماءِ درهاي آسمان به روي مجاهدان گشوده مي‌شود !
تولد ِسه سالهٔ ارباب ِ(((: 🤍 [به روایتی]*
من بَراتِ کربلا را از رقیه‌ۜ خواستم عاقبت‌ هم ناز این‌ دختر به دردم‌ میخورد . .
ایرانی نیستی اگه الان پایتخت نمیبینی😂
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاخدااا چرا خالکوبی و تتو زدی رو دستت پسر مگه نمیدونی حرامه؟؟؟😢 حکم شرعی تتو رو توی کليپ بالا ببینید👆 از کلیپ های قدیمی که خودم حس خوب گرفتم ازش
🦋 •• ⎚ یه‌بنده‌خدایی‌دختـرکوچیک‌داشـت‌دخترش مریض‌بود بچـه‌اش‌فلـج‌بود💔 همه‌بهش‌گفتن‌نبـرش‌اونجا! گفت:نـه!میبرم‌اونجا‌خود‌حضـرت رقیـه(س)شفـاش‌میده دختـرشو‌بردش‌دمشـق‌حرم‌بی‌بی، خادم‌های‌حـرم‌میگفتن‌هر‌روز‌بچـه‌به‌بغل‌میومد زیـارت‌بعد‌چند‌روز‌یهـو‌می‌بینند‌اومده‌اما‌بچه باهاش‌نیست:)! باباهه‌شروع‌میکـنه‌به‌داد‌زدن داد‌میـزنه‌میگه: کی‌گفته‌تو‌جـواب‌میدی:). . . !💔 کی‌گفته‌تو‌شفـا‌میدی:) . . . ! مـن‌پاشدم‌‌اومدم‌حرمت‌همه‌گفتن‌نبرش‌گفتم‌نه! رقیه(س)دخترمو‌شفا‌میده:). . . !💔 الان‌بلیط‌گرفتم‌امـروز‌دارم‌بـر‌می‌گردم،آخه‌با‌چه رویی‌برگردم؟!💔 برگشت‌هتـل دید‌دخترش‌داره‌دوراتـاق‌میدوه‌و‌گریه‌می‌کنه بچه‌ای‌که‌فلـج‌بوده‌هااا!!! دختره‌به‌باباش‌میگه:چرا‌منـو‌ول‌کردی‌رفتی؟!! باباهه‌میـگه:تو‌چطور‌میتونی‌راه‌بری‌عـزیـزبابا؟ دخـترش‌میگه:تو‌که‌رفتی‌تنهـا‌شدم‌ترسیدم خیلی‌گریـه‌کردم‌یهو‌یه‌دخـترکوچولو‌اومد گفت:چی‌شده؟ گفتم:بابام‌رفتـه‌تنهام‌می‌ترسم گفت:بابات‌الان‌میـاد‌بیا‌تا‌اون‌موقع‌باهـم‌بازی‌کنیم گفتم:من‌فلجـم‌نمـیتونم گفت:عیبـی‌نداره‌بـیا یهو‌دیدم‌می‌تونم‌راه‌بـرم‌باهـم‌کلی‌بازی‌کردیم🥺😍 قبل‌اینکه‌تـوبیای گفت:بابات‌داره‌میـاد‌من‌دیگه‌میرم ولی‌به‌بابات‌بگو‌دیگه‌سـرم‌داد‌نزنه🙂💔 کسی سر یتیم دادنمیزنه💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قاسم خواب" من کلاس هفتم بودم که این خواب رو دیدم من اون موقع دختری بودم که با کلاه میرفت بیرون و... خانوادم زیاد مذهبی نبودن و منم اصلا کاری به کار شهدا و... نداشتم حتی اصلا شهدای مدافع حرم رو هم نمیشناختم حاج قاسم رو هم نمیشناختم ولی وقتی حاج قاسم شهید شد اشک بابامو دیدم همینطور بابا بزرگم ولی زیاد اهمیت نمیدادم مگه کی بود یه ادم ساده مرده بود، اون موقع من اینطور فکر میکردم بعضی وقت ها بابام فیلمش رو میزاشت تو تلوزیون میدیدم چهره معصوم و دلنشینی داشت دلم میخواست براش گریه کنم مخصوصا وقتی تو فیلم دست بریده اش رو نشون میداد ولی بخاطر اینکه دختر عمم اینا مسخرم نکنن گریه نمیکردم تا اینکه یه شب یه خوابی دیدم خواب دیدم توی بیابون خشک وایسادم کسی نیست زمین از خشکی ترک برداشته هر چقدر اینور اون ور نگاه میکردم کسی نبود یهو دیدم یه گله گوسفند دارن رد میشن گفتم با گوسفند ها برم شاید به جایی رسیدم وقتی رفتم کنار گوسفند ها دیدم یه چوپانی که صورت سیاه داره با کلاه حسیری و یه چوب دستی داره گله گوسفندارو میبره یهو زیر پای من و گوسفند ها خالی شد زمین به دو تیکه تبدیل شد اول اون چوپان افتاد و بلد گوسفندا،گسفند ها ریخته بودن روی هم دیگه منم باهاشون افتادم ولی پامو گذاشتم رو گوسفندای بالا تر و از زمین گرفته بودم که نیوفتم هی داد میزدم کمک کمک یهو دیدم حاج قاسم اومد دستمو گرفت کشیدم بالا با تعجب نگاش میکردم بهش گفتم ممنون اون هم به اسمون نگاه میکرد نور خورشید میخورد تو صورتش و من یهو بیدار شدم این خواب رو برای مامانم تعریف کردم چیزی نگفت تا من یکسال بعدش چادری شدم؛)!
عاشقانی که مدام از فرجت می‌گفتند عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری
_
هوای ِ[همدیگه] رو داشته باشید ، شاید دیگه وقت نشد .