eitaa logo
سرزده
213 دنبال‌کننده
22 عکس
3 ویدیو
1 فایل
می‌خواهم بدانم مردم بیشتر از چه می‌ترسند؟تصور می‌کنم بیشتر از چیزهایی می‌ترسندکه آن‌ها را از مسیر عادتشان خارج میکند نقد و انتقادی هست @Hamidrezamohamadii
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم..
سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطهٔ دوری دلبر بگداخت جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت سوز دل بین که ز بس آتش اشکم، دل شمع دوش بر من ز سر مِهر، چو پروانه بسوخت آشنایی نه غریب است که دلسوز من است چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت خرقهٔ زهدِ مرا، آب خرابات ببرد خانهٔ عقلِ مرا، آتش میخانه بسوخت چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله، جگرم بی می و خُمخانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نَخُفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت امشب که تصمیم گرفتم بنویسم در اینجا و این کانال را بزنم این فال حافظ آمد..... بی مناسبت با متنی که نوشتم هم نیست... امید به خدا.... https://eitaa.com/sarzadee
چرا نمی نویسم؟ تصمیم گرفته ام اینجا بنویسم! تردیدی نیست که باید دست به قلم برد . و خود را در نوشتن آزمود. هربار نوشتن و از چیزی سخن گفتن آزمونی است برای محک زدن خود. در این راه نمیدانم چه چیزی عایدم میشود جز آزمایش خودم ! غرض از نوشتن دوباره نمایاندن موضوع یا بالابردن عمل نگارش یا میخکوب کردن موضوعی در چارچوب زبان نیست؛ مسئله‌ نوشتن دیگر برایم ایجاد فضایی است با نوشتن میتوان فضایی ساخت که حتی فاعل نویسنده هم پیوسته در آن ناپدید می‌شود که چیزی به جز غیر از آن فضا باقی نمی ماند. در قصه‌های هزار و یک شب، انگیزه و موضوع و بهانه قصه گفتن گریز از مرگ بود. راوی برای جلوگیری از مرگ و به تأخیرانداختن روز حساب که می‌بایست او را در خاموشی فرو ببرد، تا سپیده‌دم قصه می‌گفت. قصه‌ی شهرزاد برای بیرون نگاه‌داشتن مرگ از دایره‌ی زندگی است که هر شب از سر گرفته می‌شد. مرگ است که مجال و رخصت قصه گفتن را میدهد . در پندار رایج هر لحظه میتواند فرصتی برای زندگی کردن باشد. اما هر لحظه فرصت مرگ است . مرگ است که با عقب نشستن خود رخصت و اجازه ی زندگی کردن را میدهد. شاید خواننده بپرسد آدمها مگر با فکر کردن به مرگ زندگی میکنند ؟ میبینیم که آدمها از صبح تا شام بدون ذکر مرگ ساعت های عمر خود را میگذرانند. آری با غفلت ازمرگ میتوان ادامه داد ؟ اما من یکی دیگر به تجربه آزموده ام ادامه دادن زندگی کردن نیست. میتوان زندگی را ادامه دادن ساعتها و روزها و هفته و ماهها و سالها دانست. و با غفلت از مرگ عمر گذراند تا وقت مرگ از راه برسد اما چیزی که متولد نشده باشد مرگی هم به همراه ندارد. دور نشوم میخواستم بگویم اگر در گذشته با قصه گفتن قصه گو سایه مرگ را کنار میزد و با خاموش نگه داشتن آتش مرگ زندگی را برپا میکرد . امروز یعنی در زمانه ما نویسنده و داستانگو همه چیز را واژگون میکند. داستایوفسکی,کافکا,چوخوف و همه این اهالی به نوعی با نوشتن, مرگ را از قضا فرا می‌خوانند. چیز عجیبی به نظر می‌رسد که در عمل نوشتن با نعش و جنازه خود مواجه شوی! اما این تجربه منحصر به فرد این اهالی اهل رمان نیست بلکه زمانه ما زمانه ای است که هر ویژگی ممتاز و منحصر به فردی را ناپدید میکند تا همه چیز یکسان جلوه کند و تا در حال انتشار و تکثیر به همه جای این عالم باشد . میبینیم که همه خواست ها و اراده ها و میل و علاقه و تعلق ها تفاوتی خاصی دیگر ندارد و همه یک چیز را میخواهند و میپرسند ...(مصرف تکنیک و زندگی در فضای مجازی) در این زمان اگر کسی راه نوشتن در سر می‌پروراند به نوعی مرگ خود را فرا میخواند اثری که هیچ نشانی از تو در آن نباشد همه چیز را در آن ناپدید میشود. به قول دوست عزیزی که کتابی را گرد هم آورد و من هم در آن چیزی را نوشتم که گریبانم را تا همین الان گرفته است . او می‌گفت: این نوشته ، نوشته های بی نامی است.! https://eitaa.com/sarzadee
تا اطلاع ثانوی عکس خودم جای لوگوی کانال😏😌
استاد طاهرزاده: با سلام. آیا این مرگ همان مرگی نیست که جناب مولوی در وصف آن فرمود :مرگ را دانم ولی تا کوی دوست / ره اگر نزدیک‌تر داری بگو. سرزده: سلام راستش را بخواهید همین یک بیت شعری که فرستاده اید برای من غنیمتی است. دوستی دارم که برای شما نامه ای نوشت و شما پاسخی برایش دادید. و چه جالب شنیده اید که این صدای جان های به ستوه آمده از این زندگی عادی و روزمره است که میخواهد نهیبی بشنود هرچند که آن نهیب صدایش در این غوغای روزگار غریب میباشد. شاید در ظاهر آنچه که تا کنون نوشته ام بی ارتباط باشد با متن قبلی که درباره مرگ نوشتم. نه از قضا همین را میخواستم بگویم. امروز هرکس از سر صدق و صفا با خود بنویسد چیزی نمی‌تواند برای گذران مصلحت اندیشانه این زندگی عادی جفت و جور کند. تا آدمیان با تکیه بر آن در خانه ای که رو به سوی ویرانی دارد چند صباحی را ولو از روی اضطرار بتواند در آن عمر بگذرانند. دیگر نمیشود با نوشتن در و دیوار این خانه را تزئین کرد تا ساکنانش را با لطائف الحیل آرام کرد تا در این خانه رو به آشوب و پریشانی بمانند. گفتم شاعر و متفکر اگر امروز باشند در این جهان دیگر مرگ را فرا می‌خوانند نه زندگی را ! شاید این حرف سو تفاهم برانگیز باشد چرا هرجا تفکر و شعر باشد میتوان به زندگی پناه آورد. آری شاعر و متفکر هرجا که باشند مشتاق تر از همه آدمیان به زندگی هستند. اما به راستی زندگی بدون ذکر و فکر چگونه زندگی میتواند باشد ؟ نمیدانم ولی به نظرم بی ربط نیست که به این مطلب بپردازم چون شما شعری از مولوی هم آورده اید ‌. و من را چند روزی به این فکر بردید که یاداشتی برای آن بنویسم. مولوی به هنگام گفت و گو درباب مرگ اندیشی، ابتدا نقطه عجیبی را مقابل آن قرار میدهد.«غفلت» آنجایی که در مثنوی از زبان پیامبر (ص) که برای دفن یکی از یارانش به گورستان رفته بود، طرح غفلت آگاهانه و مدبّرانه (غفلت ممدوح) از  مرگ را که از ذاتیات این عالم است «ستون» و «مایه آرامش زندگی انسانی» می‌داند: اُستُنِ این عالم ای جان غفلت است         هوشیاری این جهان را آفت است   این غفلت غافلان را مایه «قوام هستی» دانسته است؛ زیرا وجود آنان به مانند کوه‌های برفی است که مانع سوختن حجاب خردمندان ­و­ عارفان می‌شوند و این غفلت ما را محتاج عارف و خردمند میکند. (غـافــلان را کوههــای بــرف دان            تا نسوزد پرده‌های عاقلان) همانطور که در قصه های هزار و یک شب شهرزاد گفتم قصه گو با عقب نگه داشتن مرگ مجال رخصت قصه ی زندگی را پیدا میکند.   و اینگونه بود که آدمی به واسطه این غفلت و عقب نگه داشتن مرگ ، شکست‌ها، نعمت‌ها، محرومیت‌ها و مصیبت‌های زندگی را فراموش می‌کند و با امید و تلاش بیشتری به زندگی می نگرد. این جاست که این غفلت خودش مایه حکمت و قصه میشود.      اما در این جهان جدید که اراده آدمی از صحنه حیات بیرون گذاشته شده است و چرخ تکنولوژی تکلیف همه چیز و همه کس را به یؤمن فضای مجازی تعیین میکند آیا غفلت از مرگ مایه زندگی و حکمت است ؟ یا ما را به دور خویش سرگردان می‌تابند. اگر غفلت انسان از مرگ در جهان قدیم چنین پیچ و تابی داشت و مایه ی توبه انسان و بازگشت او میشد به این خاطر بود که جهان امکان و آینده ای دیگر هم می توانست داشته باشد و آدمی راهی دیگری طلب میکرد. اما این جهان جدید جهانی بی آینده است. و آینده ای پیش روی خود نمی‌بیند ‌. این غفلت و بی خبری هرروزی که همه جا در حال گسترش و انتشار است از وجود آدمی نمی آید تا راه طلب کند. بلکه از جایی بیرون از وجود آدمی می آید و آدم ها به سمت این غفلت با میل و خواهش و خواسته و ناخواسته برای کسب اطلاعات و گسترش روز افزون آن به سوی او رهسپار میشوند. میبینیم که این جهان به جهان فریب مبدل شده و آدمی به مدد آخرین تکنولوژی های هوشمند برای کسب اطلاعات نه یافتن قصه و حکمت به سمت فریب در حال حرکت است. در این جهان شاعر و متفکر چه میتواند کند؟ جز به استقبال مرگ رفتن و مرگ و عدم را فراخواندن . اینها (شاعران و متفکران ) توان ویرانی خانه ای را که مبتلا به عادت و روزمرگی شده است را دارند. آنها شاید به مردمان راه ویرانی (راه بی بازگشت) را نشان دهند و با سایه مرگ هم چیز را تخریب کنند . اما ما به این خراب شدن و خراب کردن خودمان محتاجیم. به این خاطر گفتم هرکس که از سر صدق با خود ،هوای نوشتن در سر می‌پروراند ، امروز در این زمان به گونه ای مینویسد که هیچ نشانی از او در آن نباشد و همه چیز را که دستاویز یا امتیازی برای خود محسوب میکردی خراب می‌کنی تا فقط تنها فضا و عالمی رخ نشان دهد(نشان کوی دوست) @sarzadee
سخنم به درازا کشیده نشود ولی حیفم آمد در این آخر جرئت نکنم و برای شما نگویم . که آنچه امروز در اینگونه نوشتن و نوشته ها ظاهر میشود ربط عجیبی با شهادت دارد. شاید حتی معتقدین به اعتقاد رایج از شهید را خوش نیاید که شهید با شهادت خود در این زمانه ی بی آینده ما , ظاهر کننده هیچ ویژگی خاص و ممتازی از زندگی خودش نیست. بلکه شهید با شهادت و ناپدید‌شدن خود ، فضا و عالمی را با خود می آورد که آنچه كه ما در پیش روی خود داریم خود شهید نیست، بلكه فضا یا جهان شهادت است. شهادت دیگر حادثه عجیب که بر اثر توانمندی و اراده شخصی او و با انگیزه خاص او محقق شده باشد نیست . بلکه شهادت نقطه عجز و فقر و ناپدید شدن اوست تا اجازه و رخصت بدهد تا عالمی برای بیداری ما بیاید. و آن فضا و عالم با ما سخن بگوید و ما را به آن عالم دعوت کند. امروز شعر و هنر هم با خود چنین اثری میگذارند انگار همه چیز حتی خود نویسنده به عنوان فاعل ناپدیده میشود تا صرفا فضایی ساخته شود تا ما هم بتوانیم در آن فضا خود را بیابیم. بگذریم ربط دادن شهادت به اثر شاعران و متفکران نیست انگار کاری به غایت دشوار است چرا که هیچ کدام از این دو از لوازم منطقی یکدیگر نیستند و هیچ رابطه منطقی بین این دو نیست . تنها میتوان به اشاره و اجمال گفت که چگونه شهادت در نیست انگاری و پایان امکانات مدرنیته سر راه ما قرار گرفته است اینجا شاید همچون شمایی از باطن این دو امر برای ما بگویید من اینجا عاجزم و هنوز عصا به دستم! برگردم به نامه دوستم که در آن یاداشت که برای شما نوشته بود ذکری از شعر عجیب فروغ کرده بود . فروغ در آن شعر بی تاب آمدن کسی است اما کسی که شبیه هیچ کس نیست. چگونه میتوان بی تاب آمدن خبر یا کسی باشی که در این زندگی عادی هیج جا نمی‌توانی آنرا بیابی! به نظر اینجا تناقض روی داده که فقط شاعر میتواند تاب ماندن در این تناقض را داشته باشد شاعری که سهم خود را از هستی پائین رفتن از یک پله تاریک متروک میداند. آری آنچه که در این جهان هست و به فعلیت رسیده برای او وسعتی ندارد بلکه پیش چشم شاعر تنگنایی است که سهمش از آن فقط پائین رفتن از یک پله تاریک است او با همین ناچیز بودن خود و در تنگنا دیدن سهم خود از این هستی است که میتواند در انتظار وسعتی دیگر باشد . ببخشید که طولانی صحبت کردم نمی‌خواستم آنقدر طولانی بنویسم ولی حین نوشتن مطالبی می آمد که مجاب میشدم آن را با شما در میان بگذارم. در پایان خاطرم هست دکتر داوری جایی سخنی درباره شهید آوینی فرمودند که با آنچه با اجمال و اشاره خواستم بگویم بی مناسبت نیست. دکتر داوری اردکانی: نیست‌انگاری کنونی نیست‌انگاری منفعل است، اما دامنه‌ی انتشارش چنان وسعت گرفته است که مشکل بتوان گوشه‌ی دورافتاده‌ای از زمین را سراغ گرفت که غبار نیست‌انگاری بر در و دیوارش ننشسته باشد. آوینی این معنی را می‌دانست و می‌دید و به این جهت هرچه می‌نوشت نشانه‌ای از یاد نیست‌انگاری در آن بود. شاید خواننده‌ی دل‌آگاه با خواندن مقاله‌ی (آخرین دوران رنج) می‌توانست پی ببرد که نویسنده‌ی آن چه انسی با مرگ پیدا کرده و تا چه اندازه مستعد شهادت شده است.» سپاس از شما استاد طاهر زاده @sarzadee
quest_36539.pdf
61.6K
این متن نامه ای بود که از آن در نوشته یاد کردم. از برادرم شهاب الدین کرمانی با اجازه از خودش من اینجا گذاشتم @sarzadee