eitaa logo
سرزمین شعرها 🏴
1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
578 ویدیو
77 فایل
«مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.» هرکس به خدا توکل کند، خدا برایش کافی خواهد بود. (سورهٔ طلاق، آیهٔ ۳) @javadmd14
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ به گریه‌های یتیمانه‌ی گدایانت... اراده کن برسد دست ما به دامانت بریده‌ایم ز شهر و به خاک‌ راه زدیم به این امید که باشیم در بیابانت گناهکاری ما خشکسالی آورده نمی‌رسد به نفس‌های شهر، بارانت "بُطونهم مُلئت بالحرام" هم شده‌ایم که نیستیم زمان عمل مسلمانت... ز ره نیامدی و جمعه جمعه پیر شدند تمام پیرغلامان ز داغ هجرانت بیا بهار به‌پا کن بهار یعنی تو بیا که گل بدهد دانه دانه گلدانت ** عزای جد غریبت رسیده آقاجان فدای شال عزا و دوچشم گریانت برات کرببلا را بیا محبت کن بحق خشکی لب‌های جد عطشانت
ببخش! بی‌خبری از تو طاقتم را کشت وگرنه دوست ندارم مزاحمت باشم
یک‌ نفر‌ در‌ زندگی‌ از‌ من‌‌ کمی‌ لبخند‌ خواست آه‌، او‌ عکاس‌ بــــود‌ و‌ پـــول‌ حرفش‌ را‌ گرفت
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق وگـرنه از تـو نـیایـد که دلشِـکن باشـی
مـن هـمان روز که روی تـو بـدیدم گـفتم هیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید
پیراهنی از تارِ وَفا دوخته بودم چون تابِ جفای تو نیاورد کفن شد!
اعتباری به دل نرم در این دوران نیست سنگ شو، سنگ که بتخانه بسازند از تو
شعر‌هایی که به حرف آمده و می‌شنوی زخم‌هایی‌ است که یک عمر مداوا نشده
نفسم شعر و تنم شعر و روانم شعر است من اگر شعر نباشم، به خدا می‌میرم‌
رباعی شمارهٔ ۹۴ بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب بی‌خاتم حق ملک سلیمان مطلب چون عاقبت کار اجل خواهد بود آزار دل هیچ مسلمان مطلب
رباعی شمارهٔ ۱۱۵ آسوده کسی که در کم و بیشی نیست در بند توانگری و درویشی نیست فارغ ز غم جهان و از خلق جهان با خویشتنش به ذرّه‌ای خویشی نیست
سری بزن به منی که برای چشمانت تمام روز و شبم غرق شعرگفتن شد
. شاه رفته، مملکت شاپور می‌خواهد چه‌کار؟! کله‌ی بی‌مو، گِل سرشور می‌خواهد چه‌کار؟! آن‌که سهمِ فارغ‌التحصیلی‌اش بیکاری است انتخابِ رشته و کنکور می‌خواهد چه‌کار؟!  ازدواج امروزه اصل و ریشه‌ی صد مشکل است ابتدای این مصیبت، سور می‌خواهد چه‌کار؟! کشوری که هست در آن ساز و موسیقی حرام در سرود ملی‌اش شیپور می‌خواهد چه‌کار؟!  ما که دیگر از زمین و آسمان فیلتر شدیم فیلم‌هامان فیلتر و سانسور می‌خواهد چه‌کار؟! در دِهی که سال‌ها از بیخ، بختش خفته است پاسبانش این همه کافور می‌خواهد چه‌کار؟!  دزدها با رشوه چون از هر دری رد می‌شوند پس دمِ در، افسر و مأمور می‌خواهد چه‌کار؟! سارقی که خورده یکجا نصف بیت‌المال را چهره‌ی شطرنجی و مستور می‌خواهد چه‌کار؟! زاهد ما، حاصلِ انگور کشور را خرید! یک مسلمان این‌همه انگور می‌خواهد چه‌کار؟!  مؤمنی که با قناعت کرده عادت، بعدِ مرگ آن‌همه قصر و شراب و حور می‌خواهد چه‌کار؟!  آن‌که رسوایی و بدنامی برایش ارزش است افترا و وصله‌ی ناجور می‌خواهد چه‌کار؟! با چنین لاطائلاتی، کَنده گور خویش را شاعر بیچاره دیگر گور می‌خواهد چه‌کار؟!
سلام خاک رسولان! سلام ارض فلسطین! چقدر زخم به تن داری ای ستارۀ خونین تو رازدار پیام آوران مهد تمدن تو آرمان مسلمان تو قبله‌گاه نخستین به ذره‌ذرۀ خاکت هزار راز نهفته‌ است کشیده‌اند به دورت ز ترس این‌همه پرچین.. قسم به کعبه که آزاد می‌شوی تو به زودی قسم به آیۀ زیتون، قسم به آیۀ والتین مقاومت کن و بار دگر حماسه به پا کن و گفته‌اند ملائک هزار مرتبه آمین قسم به قدس که یک روز، روز فتح می‌آید قسم به خاک رسولان... سلام ارض فلسطین!
رباعی شمارهٔ ۱۷۲ اندر دل من درون و بیرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست این‌جای چگونه کفر و ایمان گنجد؟! بی‌چون باشد وجود من چون همه اوست
رباعی شمارهٔ ۱۷۳ اندر سر ما همت کاری دگر است معشوقهٔ خوب ما نگاری دگر است والله که بعشق نیز قانع نشویم ما را پس از این خزان بهاری دگر است
رباعی شمارهٔ ۱۸۵ ای حسرت خوبان جهان روی خوشت وی قبلهٔ زاهدان دو ابروی خوشت از جمله صفات خویش عریان گشتم تا غوطه خورم برهنه در جوی خوشت
. من تشنهٔ آن جرعهٔ آبم که تو باشی در حسرت آن جام شرابم که تو باشی هر گِل که بیارند که آرند به هوشم مدهوش از آن بوی گلابم که تو باشی دلخواه نگاهم نه لب رود و نه دریاست من عاشق آن آبی نابم که تو باشی فردا که به هر کرده حسابی و کتابی است از زُمرهٔ آن قوم حسابم که تو باشی! با یادت اگر دفتری از شعر سرودم در حسرت یک بیت جوابم که تو باشی!
. از گَــــــرد زوال پُـــــر شــــــده دامــانــــت ای دشـمـن دون! شـروع شـد پـایانـت تا محو شوی به‌دست موشک‌هامان یک مُشت علی‌الحساب نوش جانت!
رباعی شمارهٔ ۲۲۳ باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت یار آمد و مِی در قدح یاران ریخت از سـنـبــل تـــر رونـــق عــطــاران بـــرد وز نرگس مست خون هشیاران ریخت
رباعی شمارهٔ ۲۴۴ بر من در وصل بسته می‌دارد دوست دل را به عنا شکسته می‌دارد دوست زین پس من و دلشکستگی بر در او چون دوست دل شکسته می‌دارد دوست
آرزو می‌کردم جای تو باشم؛ وقتی به مرگ نزدیکی و همین اندازه از من دور لحظه‌ای صبر کن دوربین عکاسی‌ام آماده نیست برای گرفتن تصویری به این عظمت صبر کن تا نارنجک‌ها در دستانت فلسفۀ با تو مردن را درک کنند تا این سربازان با نگاه ساده و لبخندت به توبه کردن فکر کنند لحظه‌ای صبر کن روی این حماسه زوم کنم تا جهانیان ببینند چگونه کودکی در اوج آتش به آغوش خدا می‌رود
رباعی شمارهٔ ۲۴۶ بر هر جائی‌که سر نهم مسجود اوست در شش‌جهت و برون شش، معبود اوست باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد این جمله بهانه و همه مقصود اوست
بیچاره‌تر از عاشق بی‌صبر کجاست؟!
رباعی شمارهٔ ۲۶۵ تا عرش ز سودای رخش ولوله‌هاست در سینه ز بازار رخش غلغله‌هاست از بادهٔ او بر کف جان بلبله‌هاست در گردن دل ز زلف او سلسله‌هاست