تا مهر میدرخشد و تا ماه روشن است در پیش گام محکم ما راه روشن است!
وقتی که قصد قربت خورشید کردهایم
در چشم ما چراغ سحرگاه روشن است
روشن کنید هر دل شیطانپرست را
این راه رو به آینه "والله" روشن است!
حتی اگر زمانه به ظلمت فرو رود در ما هنوز شعلهای از آه روشن است
از نور روی یوسف چشمانتظار ما
تا کورسوی سینهٔ هر چاه روشن است
با اینهمه ستاره که در آسمان ماست
تکلیف ما و این شب کوتاه روشن است
ما وارثان "فتح قریبیم" و دم به دم در ما چراغ "نصر من الله" روشن است!
#بهجت_فروغی_مقدم
@behjatf
هدایت شده از سرزمین شعرها 🏴
دنیا تمام تشنهٔ نور است نازنین
دیگر زمان، زمان ظهور است نازنین
از بسکه در هم است شب و روز روزگار
انگار روز حشر و نشور است نازنین
برگرد سوی وادی کنعان عزیز مصر!
دلها بدون نور تو کور است نازنین
تزویر زیر نام تو بازارها زده است
کالای زور و زر به وفور است، نازنین
دنبال ردّ شعلهای از چشمهای تو
موسای سینه راهی طور است نازنین
خورشید قرنهاست که بر روی نیزههاست
یا در میان تشت و تنور است، نازنین
ای آخرین ذخیرهٔ هستی ظهور کن
دنیا تمام تشنهٔ نور است، نازنین!
#امام_زمان
#بهجت_فروغی_مقدم
هدایت شده از سرزمین شعرها 🏴
دنیا تمام تشنهٔ نور است نازنین
دیگر زمان، زمان ظهور است نازنین
از بسکه در هم است شب و روز روزگار
انگار روز حشر و نشور است نازنین
برگرد سوی وادی کنعان عزیز مصر!
دلها بدون نور تو کور است نازنین
تزویر زیر نام تو بازارها زده است
کالای زور و زر به وفور است، نازنین
دنبال ردّ شعلهای از چشمهای تو
موسای سینه راهی طور است نازنین
خورشید قرنهاست که بر روی نیزههاست
یا در میان تشت و تنور است، نازنین
ای آخرین ذخیرهٔ هستی ظهور کن
دنیا تمام تشنهٔ نور است، نازنین!
#امام_زمان
#بهجت_فروغی_مقدم
تا مهر میدرخشد و تا ماه روشن است در پیش گام محکم ما راه روشن است!
وقتی که قصد قربت خورشید کردهایم
در چشم ما چراغ سحرگاه روشن است
روشن کنید هر دل شیطانپرست را
این راه رو به آینه، والله روشن است!
حتی اگر زمانه به ظلمت فرو رود در ما هنوز شعلهای از آه روشن است
از نور روی یوسف چشمانتظار ما
تا کورسوی سینهٔ هر چاه روشن است
با اینهمه ستاره که در آسمان ماست
تکلیف ما و این شب کوتاه روشن است
ما وارثان «فتح قریبیم» و دمبهدم در ما چراغ «نصر من الله» روشن است!
#بهجت_فروغی_مقدم
آزاد کـن از پـیـلـههـا پــروانـههـایـت را
لبـریـز از گـنجشکها کن لانـههایت را
بادی اگر بر باغ آبادت وزید ای بید!
گیسو پریشان کن، بلرزان شانههایت را
ای سـرزمین رسـتم و رودابه و آرش
در گوش اینشبها بخوان افسانههایت را
هر سقف را در زیر پا صحن حیاطی کن
گـلـدان گل کن یـانهٔ ابیـانههـایت را
تا سرکشد از ریشههایت شاخههایی سبز
لبریز باران شو، بیفشان دانههایت را
ما با تو تا پایان به پای عهد و پیمانیم
پر کن به شادی باز هم پیمانههایت را!
#بهجت_فروغی_مقدم
به دلبریدنِ یک مویرگ ز تن بندیم
اگر که خاصترین بندهٔ خداوندیم
بیا درست ببینیم پشت سر در راه
چقدر لاله نشاندیم و خار و خس کندیم
چقدر دل به دل آب و آسمان دادیم
چقدر تخم گل اطلسی پراکندیم
حریفِ بازیِ برگشت نیستیم، اما
هنوز هم که هنوز است آرزومندیم
به رسم چُرتکه با خود بیا حساب کنیم
در این تنفس کوتاه چند بر چندیم
#بهجت_فروغی_مقدم
من تشنهٔ آن جرعهٔ آبم که تو باشی
در حسرت آن جام شرابم که تو باشی
هر گِل که بیارند که آرند به هوشم
مدهوش از آن بوی گلابم که تو باشی
دلخواه نگاهم نه لب رود و نه دریاست
من عاشق آن آبی نابم که تو باشی
فردا که به هر کرده حسابی و کتابی است
از زُمرهٔ آن قوم حسابم که تو باشی!
با یادت اگر دفتری از شعر سرودم
در حسرت یک بیت جوابم که تو باشی!
#بهجت_فروغی_مقدم
بازیچهٔ سرنوشت و تقدیر نشو
از لقمهٔ نان من نمکگیر نشو
پر باز کن و برو به دنبال خودت
آه ای دل من! به پای من پیر نشو!
#رباعی
#بهجت_فروغی_مقدم
نرسد روز جزا شعلهٔ آتش به تنم
من که یکپارچه در حصن حسین و حسنم
دستم از دامن اولاد علی دور مباد
که مبادا کند امواج بلا ریشهکنم
به فدای جگر تشنه و دست و سر او
سر و دستی که برای حسنم میشکنم
حسن آنقدر کریم است که بخشیده توان،
به دو دست علم افراختهٔ سینهزنم
بنویسید به هر بند بلند سخنم
که حسین است تن و جان و حسن جان و تنم!
#بهجت_فروغی_مقدم
خدا مرا به جهان خواند تا که یار تو باشم
که عاشقانه و بیتاب دوستدار تو باشم
تو شمع باشی و من بیقرار، دور تو گردم
تو کهکشان و منِ ذره در مدار تو باشم
مرا ببخش اگر کربلا نبودم و آن روز
نشد در آن همه اندوه در کنار تو باشم
مرا ببخش اگر دیر آمدم به جهان و
نشد معاصر غمهای روزگار تو باشم
ببخش اگر که شدم خاری از تبار مغیلان
ببخش اگر که نشد یک گل از بهار تو باشم
میان غربت تاریخیِ تو کوچهبهکوچه
نشد که میثم تماری از تبار تو باشم
مرا بخوان که سر تربت تو سرخ برویم
که داغ تازهای از باغ و لالهزار تو باشم
مرا بخوان که میان صف پیادهنظامت
غبار بیسروپایی به رهگذار تو باشم!
#بهجت_فروغی_مقدم
در محضر عشق روسفیدش کردند
سرمست هزارها امیدش کردند
در قلب جهان زندهٔ جاویدان است
هر جانبهکفی را که شهیدش کردند!
#رباعی
#بهجت_فروغی_مقدم
حالا که نازنین شدهای، ناز میکنی دل را که بردی، از سر خود باز میکنی!
حالا که ماجرا به درازا کشیده است از پشت پلک اشاره به ایجاز میکنی!
هی میکشانیام عقب بالهات و باز در چنگ من نیامده، پرواز میکنی!
دیگر بهحال عشق تفاوت نمیکند این بیتفاوتی که تو ابراز میکنی!
هر بار من به آخر این قصه میرسم تو میرسی و باز هم آغاز میکنی!
#بهجت_فروغی_مقدم
بی چکمه و چتر زیر باران توام
سرسبزی جادههای گیلان توام
مشغول مرا به تار گیسوم نکن
من گردنه در گردنه حیران توام!
#رباعی
#بهجت_فروغی_مقدم
دور و بر او لشکری از کوفی بود
تنهاییِ او روضهٔ مکشوفی بود
بییار نمیماند حسینبنعلی
آن روز اگر #امر_به_معروفی بود!
#رباعی
#بهجت_فروغی_مقدم 👇
@behjatf
گاهی بیا زبان مرا وا کن و برو
طبع مرا به شعر شکوفا کن و برو
رویت نشد عزیزم اگر آشتی کنی
باشد؛ بیا سراغم و دعوا کن و برو!
این درد سالیان دراز سکوت را
حتی به یک سلام مداوا کن و برو
حتی به اخم هم شده چیزی به من بگو
حتی به اشک، بغض مرا وا کن و برو!
پاییز را که پخش شده در حیاطمان
با چشمهای خیس تماشا کن و برو
در پیش روی آینهٔ بختمان بایست
خود را دوباره در دل من جا کن و برو
در زیر سقف چوبی و آرام شعر من
بد بگذران دمی و مدارا کن و برو
تا باورم شود که نفس میکشی هنوز
گاهی بیا در آینهها ها کن و برو
کاری به هم نداشتن اصلا قشنگ نیست
گاهی بیا مرا و تو را "ما" کن و برو
گاهی بیا سکوت مرا بشکن ای عزیز!
گاهی بیا زبان مرا وا کن و برو!
#بهجت_فروغی_مقدم
@behjatf
هدایت شده از شعرهای بهجت فروغی مقدم
در انتظار تو چشمان تر مه آلود است
چه رفته بر سرت آیا؟ــ خبر مه آلود است ــ
زدی به جاده، نگفتی که برف می بارد
که کار مشکل و راه سفر مه آلود است
زدی به قلب خطر، گر چه خوب می دیدی
هوای جنگلِ این دور و بر مه آلود است
همیشه عادت مردان مرد بی باکی است
هوا اگر که مُساعد، اگر مه آلود است
دوباره بارش باران شدیدتر شده است
چه رفته بر سرت آیا؟ خبر مه آلود است!
#رییس_جمهور
#بهجت_فروغی_مقدم
هدایت شده از شعرهای بهجت فروغی مقدم
دنبال تو در جنگلی از مه
دنبال تو در کوه می گشتند
دنبال تو تا صبح یک ملت
با حسرت و اندوه می گشتند
خوابیده بودی، ساکت وآرام
دور از تمام این هیاهوها
خوابیده بودی بین شبنم ها
دور از تمام برج وباروها
بر شانه های سبز سروی پیر
افتاده بود آن شال زیبایت
پروانه ها دور تو در پرواز
فرشی ز گل افتاده در پایت
خون می چکید از نبض رگهایت
لب های تو آرام و خندان بود
مانند مرگ میرزا کوچک
جنگل پر از رگبار باران بود
تاریخ بار دیگری می دید
با چشم خود مرگ امیری را
مردی که مظلومیتش سوزاند
هر دم صغیری و کبیری را
خون می چکید از نبض رگهایت
باران و باد و باز باران بود
در ورزقان انگار شب تا صبح
هنگامه حمام کاشان بود
زاری کنان دوروبرت هر بار
بر گیسوانت بوسه می زد باد
در لابه لای پرده ای از مه
باران تو را غسل شهادت داد
با اینکه دنیا زیر پایت بود
تنها و مظلومانه جان دادی
با پر زدن در جنگلی از مه
پایان دنیا را نشان دادی!
هر کس که باشی، لحظه رفتن
از هیچ کس کاری نمی آید
تنهایی تنهایی! به بالینت
غیر از رضا(ع) یاری نمی آید!
حالا در این دنیای وانفسا
ما مانده ایم و امتحان هامان
تو هفت خوان عشق را رفتی
ما مانده ایم امروز و خوان هامان!
#بهجت_فروغی_مقدم
هدایت شده از شعرهای بهجت فروغی مقدم
ای که از شهر ما سفر کردی
کاش می شد دوباره برگردی
با همین تازه کردن دیدار
از دل ما دوا کنی دردی
اخممان را دوباره باز کنی
بتکانی ز رویمان گردی
بی تو ماندیم در تب دبدار
بی تو ماندیم در شب سردی
رفته ای، پشت سر نمی بینی
که چه هنگامه ای به پا کردی!
بازگزد، این سفر نمی خواهیم
از تو غیر از تو دست آوردی!
#بهجت_فروغی_مقدم
دنیا تمام تشنهٔ نور است نازنین
دیگر زمان، زمان ظهور است نازنین
از بسکه در هم است شب و روز روزگار
انگار روز حشر و نشور است نازنین
برگرد سوی وادی کنعان عزیز مصر!
دلها بدون نور تو کور است نازنین
تزویر زیر نام تو بازارها زده است
کالای زور و زر به وفور است، نازنین
دنبال ردّ شعلهای از چشمهای تو
موسای سینه راهی طور است نازنین
خورشید قرنهاست که بر روی نیزههاست
یا در میان تشت و تنور است، نازنین
ای آخرین ذخیرهٔ هستی ظهور کن
دنیا تمام تشنهٔ نور است، نازنین!
#امام_زمان
#بهجت_فروغی_مقدم
هدایت شده از شعرهای بهجت فروغی مقدم
در خود هزار بار قدم میزنم تو را
وقتی که بیهوا به سرم میزنم تو را
تو شعر می شوی و براین کاغذ سفید
با جوهری سیاه قلم میزنم تو را
مثل نفس به تک تک سلولهای خویش
نام تو را سپرده و دم میزنم تو را
آه ای قرار قلب خرابم! مرا ببخش
گاهی که بیقرار، به هم میزنم تو را
من انتخاب خوب تو را رای میدهم
در سرنوشت خویش رقم میزنم تو را!
#بهجت_فروغی_مقدم
لب را بگشا و عطرافشانی کن
ما را به یکیدو شعر مهمانی کن
دلهای گرفته را که بیدارویند
ای طبع لطیف! شعردرمانی کن!
#رباعی
#بهجت_فروغی_مقدم
صدبار به در زدی، جوابت کردم
بیدار شدی در من و خوابت کردم
در بین هزار شک و تردید آخر
ای عشق! بیا که انتخابت کردم!
#رباعی
#بهجت_فروغی_مقدم
دنیا تمام تشنهٔ نور است نازنین
دیگر زمان، زمان ظهور است نازنین
از بسکه در هم است شب و روز روزگار
انگار روز حشر و نشور است نازنین
برگرد سوی وادی کنعان عزیز مصر!
دلها بدون نور تو کور است نازنین
تزویر زیر نام تو بازارها زده است
کالای زور و زر به وفور است، نازنین
دنبال ردّ شعلهای از چشمهای تو
موسای سینه راهی طور است نازنین
خورشید قرنهاست که بر روی نیزههاست
یا در میان تشت و تنور است، نازنین
ای آخرین ذخیرهٔ هستی ظهور کن
دنیا تمام تشنهٔ نور است، نازنین!
#امام_زمان
#بهجت_فروغی_مقدم
پدرم گفت که دنیا گول است
خانهای غرق گُلومنگول است
در دلش درد بزرگی دارد
ظاهراً هر که خوشوشنگول است
سر هر کس به چرایی گرم است
هر کسی هم به کسی مشغول است
پدرم گفت که ترک لذت
لذتش بیشتر از معمول است
از بهشت آمده هر بار سبک
بار کج آفت کتفوکول است
پدرم خواست نباشم بذری
که ندارد بر و بیمحصول است
برد مدرسه مرا یادم داد
آنچه از علم و عمل معمول است
پدرم گفت به من: هر آدم
پای اعمال خودش مسئول است
خواست پر باز کنم از این تن
که به اندازهٔ یک سلول است
گفت یک پول نخواهد ارزید
هر کسی بیهنر و بیپول است
پای دیوار بنایی نوساز
گفت قرآن و خدا شاقول است
گفت اگر بیهنروعرضه شوی
عمر تو عرض ندارد، طول است!
درسهایی که پدر یادم داد
هر که شاگرد پدر شد فول است
پدرم رفته ولی مزرعهای
که به پا کرده پر از محصول است
پای هر تخته سیاه او هر روز
پی حلکردن یک مجهول است!
#بهجت_فروغی_مقدم
#صلوات
کانال اشعار خانم مقدم:
https://eitaa.com/behjatf
هدایت شده از شعرهای بهجت فروغی مقدم
مشتاق زیارت حسین آمده ایم
محتاج شفاعت حسین آمده ایم
ما پای پیاده از عدم تا به وجود
با نیت بیعت حسین آمده ایم!
#بهجت_فروغی_مقدم